Part28 کاندوم موزی

Background color
Font
Font size
Line height


+ باشه مامان... صد بار گفتم من بچه نیستم... آره تهیونگم هست اینم هزار بار گفتم... چی؟ چطور میشه که به اون بیشتر از بچه خودت اعتماد داری؟!... باور کن مواظب خودم هستم... آهههه

جیمین که متوجه مکالمه ام با مادرم شده بود، به سمتم قدم برداشت و سرش رو تقریبا به گوشیم چسبوند.
تا به خودم بیام و بفهمم چیشده، گوشیم داخل دست جیمین بود!
- سلام خانم جئون

موهام رو که توسط باد بهم ریخته شده بود، مرتب کردم و به دور شدن جیمین از خودم خیره شدم.
به شدت راجع به مکالمه اشون کنجکاو بودم، اما جیمین با دست بهم اشاره کرد که سر جام بایستم.
تهیونگ رو دیدم که از در سوئیت بیرون و مستقیم به سمت من اومد.

_ هویج وسایلتونو گذاشتم تو سوئیت
+ مرسی هیونگ
_ جیمین با کی داره حرف میزنه
+ آه... مامانم
_ واتدفاک؟

خواستم براش توضیح بدم که جیمین به سمتمون اومد.
- بیا بیبی، یجوری خیالشو راحت کردم که مطمئن باش تا دو روز دیگه حتی یه بارم قرار نیست بهت زنگ بزنه.
+ اوه
_ کی؟ چی؟ خاله میسو؟ جریان چیه؟

آهی کشیدم و گوشیم رو داخل کیف دوشی کوچیکم گذاشتم.
+ فکر میکنه هنوز بچه ام، حتی به توئه کله خر بیشتر از من اعتماد داره
چشمی نازک کرد و آرنجش رو روی شونه جیمین گذاشت و بهش تکیه داد.
_ حق داره، پسر به این پاکی

با شنیدن حرفش قهقهه مصنوعی ای سر دادم و ثانیه ای بعد پوکر بهش نگاه کردم.
+ اولا از دوست پسرم فاصله بگیر، دوما یکی تو پاکی یکی اون یوری عوضی که شنیدم هفته ای هفت بار به فاکش میدی
- اوه تهیونگ واقعا؟
_ چ... نه از کجا شنیدی؟ هههه نه بابا کذبه
لبخند دندون نمایی زد که بی حوصله بازوش رو گرفتم و از جیمین جداش کردم.
+ تو راست میگی

بدون توجه به نگاه غضبناکم دوباره مثل چسب به جیمین چسبید و بازوی دیگه اش رو دور گردن من انداخت.
_ این حرفارو ول کن، حستون چیه که اتاقمون یکیه؟ ها؟ سه نفری قراره تا صبح حال کنیم. امشب فیلم ببینیم؟ بازی هم بکنیم! هوسوک و یونگی هم میتونن بیان. و در آخر وقتی بازم تنها شدیم...
درحالی که با قیافه ای جمع شده به حرف هاش گوش میکردم، سوالی بهش خیره شدم.
جیمین هم مثل من یه ابروش رو بالا انداخت و منتظر به تهیونگ چشم دوخت.
_ مایل به تریسام؟

مسیح مقدس!
چی شنیدم؟
من چرا هنوز نکشتمش؟

+ جرأت داری یه بار دیگه تکرار کن تا دیک بی خاصیتتو ببرم بدم کوسه های ججو بخورن مردتیکه چندش! عایششش باورم نمیشه

بازوش رو از دور گردنم برداشتم که صدای خنده های بلند جیمین توجهم رو جلب کرد.
خودش رو روی تهیونگ انداخت و شدت خنده اش بیشتر شد.
تهیونگ هم دست کمی از اون نداشت و درحالی که لب زیرینش رو گاز گرفته بود، چهره اش سرخ شده بود.

+ چتونه؟ چیز خنده داری گفتم؟
- اون... اون.. اونجا... وای خدای من... پشت... سرت
_ فاک... دلم درد گرفت

با شک سرم رو برگردوندم که چشم هام چهار تا شدن.
خدای من چی دارم میبینم؟
یه کوسه بزرگ متحرک که روی دوتا پاهاش ایستاده و داره سمت ما میاد!!!
مگه کوسه پا داره؟
فکر کنم از شدت گرما زده به سرم... ولی تهیونگ و جیمین هم دارن میبیننش!
یا مسیح داره نزدیک تر میشه...
یعنی خل نشدم؟
فریادی زدم و با کشیدن بازوی تهیونگ که هنوز میخندید، پشتش قایم شدم.

+ لطفا دیک اینو بخور، مال من خوشمزه نیس
حواسم نبود که دارم مثل دیوونه ها داد میزنم.
جیمین از شدت خنده اشک هاش رو پاک میکرد و تهیونگ نزدیک بود رو شن های ساحل غش کنه.
توی چند قدمیمون ایستاد و باله کوچیکش رو تکون داد.
پناه بر خدا!
این چرا انگشت داره؟!! مگه باله کوسه انگشت داره؟

× سلام بچه ها، مسافرید درسته؟ به جزیره ججو خوش اومدید. حتما به رستوران دریایی میونگجین سر بزنید. امشب یه مسابقه صدف خوری هم هست کلی خوش میگذره
- ممنون آقا
یه برگه که حدس میزدم بروشور رستوران باشه رو به دست جیمین که لبخند گنده ای روی صورتش بود داد و بعد از دست تکون دادن، از همون راهی که اومده بود برگشت.
دوتاشون سمتم برگشتن و با لبخند های معنی دارشون بهم زل زدن.
لبخندی زدم که چند ثانیه بعد خودم به مضحک بودنش پی بردم.
+ اممم من میرم داخل گرممه

فکر کنم واقعا بخاطر گرما بود!
جدی جدی داشتم توهم میزدم!
بدون توجه به لبخند های پلیدشون سمت سوئیت دویدم و تونستم صدای خنده هاشون رو از پشت سرم بشنوم.
توی راه به آقای لی که توی اون شلوارک گل گلی خنده دار شده بود تعظیمی کردم و در سوئیت مشترکم با جیمین و تهیونگ رو با کلید باز کردم.
باورم نمیشد قرار بود تهیونگ با ما داخل یه اتاق بمونه!

به محض نشستنم روی تخت دو نفره، پیامی برام اومد.
گوشیم رو از داخل کیف کوچیکم بیرون آوردم و قفلش رو باز کردم.

" بیبی لطفا کلاه کپمو از داخل چمدونم بیرون بیار، الان میام ازت میگیرم "

روی زمین جلوی چمدون جیمین نشستم و بازش کردم.
یکم لباس هارو زیر و رو کردم و بعد از پیدا کردن کلاه آبی، برش داشتم که دستم به یه پلاستیک سیاه روی لباس هاش برخورد کرد و باعث شد روی زمین بیوفته.
با دیدن محتویاتش، انگار که یه سوسک بزرگ چندش دیده باشم ترسیده عقب عقب رفتم و به تخت چسبیدم.
با شنیدن صدای پای شخصی پشت در، نفس هام به شماره افتادن و به سرعت چیزهایی که داخل پلاستیک بود رو جمع کردم و به داخل چمدون برگردوندم.
زیپش رو بستم که همزمان با بلند شدنم دو تقه به در خورد.
- جونگکوکا؟
+ او..اومدم

در رو باز کردم که لبخند نورانیش باعث شد چیزی که دیده بودم رو فراموش کنم و با شیفتگی بهش خیره بشم.

- اجازه هست؟
دست از زل زدن بهش برداشتم و با شرمندگی از جلوی در کنار رفتم.
- جونگکوکا الان باید منو محکم بچسبونی به در و ببوسیم، فکر کردم راه افتادی
با چشم هایی درشت به نیشخندش نگاه کردم و هول شده دست هام رو تند تند تو هوا تکون دادم.

+ او..اوه باشه
- بزار بهت یاد بدم بیگ بانی
کمرم رو گرفت و من رو که از شوک نمیدونستم باید چیکار کنم به خودش چسبوند.
قدمی به عقب برداشت و به در تکیه زد.
- اینطوری، اوکی؟ حالا کمرمو بگیر و منو به در بچسبون

بزاقم رو بلعیدم رو سرم رو به نشونه تفهیم تکون دادم.
دست هام رو روی پهلوهاش گذاشتم و به در تکیه اش دادم.

زیر نگاه خیره و سوزانش داشتم آتیش میگرفتم.
- نچ، محکمتر!
یکم اومد جلو که دوباره، محکمتر از قبل به در کوبیدمش و لب هام توی دو سانتی متری از لب هاش قرار گرفتن.
با نفس زدن و لب هایی نیمه باز لبخندی زدم.

+ اینشکلی؟
- فاک، همینه
با حرص خاصی زمزمه کرد و بعد از کشیدن موهای پشت گردنم، لب هاش رو به لب های تشنه ام کوبوند.
ناله ای از تماس لذتبخش لب ها و زبونمون کردم که بین بوسه امون گم شد.
با یه ولع و عطش تموم نشدنی هم رو میبوسیدیم و لمس میکردیم.
به پهلو هاش چنگ محکمی زدم و بعد دست هام رو دور کمرش حلقه کردم تا کاملا بهم بچسبیم.
سرم رو کج کردم تا عمیق تر ببوسمش که چند تقه به در خورد.
بی میل ازش جدا شدم و سعی کردم نفس های تندم رو کنترل کنم.
خیسی روی لب هام رو با پشت دستم پاک کردم و در رو برای کسی که بی وقفه داشت در میزد و روانمون رو به بازی گرفته بود، باز کردم.

+ چخبر- ته؟ چته درو سوراخ کردی!
_ اوه بد موقع مزاحم شدم؟ خواستم اینو بهتون بدم
نیشخند رو اعصابی زد که دلم خواست همون لحظه تک تک دندونهاش رو با انبردست بکشم!
- چیو؟

جیمین کنارم ایستاد و پلاستیک رو از دست تهیونگ گرفت.
نگاهی به محتویات داخلش انداختم که درست مثل چند دقیقه پیش پنیک کردم و به در چنگ زدم.
+ ته میکشمت!
_ انتخاب سخت بود بنابراین چندتا مدل گرفتم، خوش بگذره چینگوهاااا

لپم رو کشید و قبل از اینکه بتونم بگیرمش دوید و از چهارتا پله جلوی سوئیت پایین رفت.
با خجالت سرم رو سمت جیمین برگردوندم که بازوم رو گرفت و من رو کشید داخل.
در رو بست و یه جعبه از داخل پلاستیک درآورد.

- آلبالو
انداختش داخل پلاستیک و جعبه بعدی رو درآورد.
- سیب ترش؟
لب پایینم رو گاز گرفتم و سعی کردم به ابروی بالا رفته اش و پوزخند کوچیک گوشه لب هاش اهمیتی ندم.
- بلوبری
- قهوه کافئین دار تاخیری؟
- خاردار!
- میوه های استوایی

همونطور که تو دلم به تهیونگ فحش ناموس میدادم، نامحسوس عقب عقب رفتم تا به در رسیدم.
- جایی میری؟
جیمین همونطور که جعبه های توی دست هاش رو نگاه میکرد خطاب به من گفت.
دستم رو از روی دستگیره در برداشتم و آب دهنم رو قورت دادم.
+ دستشویی
- مطمئنی؟
پلاستیک رو کنار چمدونش انداخت و بهم نزدیک شد.
- آخه انگار داشتی فرار میکردی!
با شیطنت گفت و دستش رو کنار سرم روی در گذاشت.

+ فرار؟ نه نه چرا باید فرار کنم؟ نه اصلا فرار؟ من؟ نه
دست دیگه اش رو روی گونه ام گذاشت و با کج کردن سرش آروم خندید که ذوب شدن قلبم رو حس کردم.
- مطمئنم اگه گوش های خرگوشی داشتی الان سیخ بالای سرت میجنبیدن و دماغ کیوتت هم تکون میخورد

پلک گیجی زدم که لب هاش رو به گوشه لبم چسبوند و بوسه های ریز و خیسش رو به سمت گردنم کشوند.
جای لمس لب هاش روی پوستم میسوخت...
به پایین تیشرتش چنگ زدم و سعی کردم با خم کردن سرم نزارم بیشتر از این پیش بره.
میترسیدم واقعا به استفاده از اون جعبه های لعنتی رو بیاریم!
با انگشت شست و اشاره چونه ام رو گرفت و نزاشت سرم رو تکون بدم.
نرمی گوشم رو مکید که صدای نامفهومی از گلوم بیرون اومد.
همون نقطه رو آروم گاز گرفت و لاله گوشم رو بوسید.
با چند تقه محکمی که به در خورد هردومون با ترس کمی پریدیم.
- فاک

با فکر به اینکه باز هم تهیونگه و میخواد کرم بریزه، با حالتی عصبی در رو باز کردم که با چهره خندون آقای لی مواجه شدم.
+ اوه لی سِم!
لبخند زورکی ای زدم و همراه جیمین تعظیم کردیم.
× ما میخوایم بریم قایق سواری، شما بچه ها نمیاید؟
- اوه حتما، ممنون که خبرمون کردین.
× بیاید لب ساحل ما رو اونجا میبینید، ضدآفتاب یادتون نره!
+ - بله سِم

هوف کلافه ای کشیدم و در رو بستم.
با قلبی که بخاطر کاری که قرار بود انجام بدم وحشیانه میتپید، بازوی جیمین رو گرفتم و به در کوبیدمش.
بدون توجه به چهره متعجبش شونه هاش رو گرفتم و خودم رو بهش چسبوندم.
با حرص و ولع شروع به بوسیدن لب های درشت و نیمه بازش کردم.
دست هاش رو دور کمرم پیچید و از پشت به لباسم چنگ زد.
به نوبت به لب پایین و بالاش مک های محکمی میزدم و با زبونم خیسشون میکردم.
سرم رو کج کردم و با فرستادن زبونم به داخل دهن خوشمزه اش، زبونش رو به بازی گرفتم.
با شیطنت مکی به زبونم زد و گازش گرفت که متقابلا گازی از تاج لبش گرفتم.

با کمبود اکسیژن ازش فاصله گرفتم و روی گونه قرمزش بوسه ریزی کاشتم.
- بهتره که... بریم
با نفس زدن و تک خنده ای گفت که سرم رو تکون دادم.
بوسه آخر رو روی لب های خیس متورمش گذاشتم و عقب کشیدم.
+ بریم

ෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆ

+ جیمین شی پاکش کن! آخه چرا یهو فلش زدی؟ چشمای خودتم بسته ان
- نمیدونستم فلش روشنه. تازه، اینا همه خاطره میشه بیبی، گوشیمو نگه دار برم بستنی بگیرم. عکسو حذف کنی من میدونم و تو

آهی کشیدم و به پشتش خیره شدم که داشت ازم دور میشد.
_ خوشگله تنهایی؟
پوکر به تهیونگ که ادای آدامس جویدن رو در میاورد نگاه کردم.
با یادآوری چیزی شونه هاش رو گرفتم و محکم تکونش دادم.
از ترس صدام مرتعش شده بود.

+ ته چه خاکی به سرم بریزم؟ جیمین هم کاندوم و روان کننده خریده

دست هام رو از روی شونه هاش برداشت و پقی زد زیر خنده.
_ همین؟ گفتم چی شده
+ حدس بزن چه طعمی؟
خواست حرفی بزنه که خودم زودتر دهن باز کردم.
+ موزی لعنتی! موزی!

ناگهان بغلم کرد که با دیدن لرزش شونه هاش فهمیدم داره به ریش نداشته ام میخنده.
دوباره ازم فاصله گرفت و لب پایینش رو گاز گرفت تا خنده اش رو کنترل کنه.
_ اینکه قراره بالاخره یه حرکتی بزنید باعث میشه بخوام دین دار بشم و خدا رو شکر کنم
+ فاک من هیچی راجع بهش نمیدونم!
با قیافه ای زار موهام رو از ریشه کشیدم و به دریای آبی و آروم خیره شدم.
+ اگه گند بزنم چی؟ اصلا باید چیکار کنم؟ اگه ازم ناامید بشه؟ اگه بدش بیاد؟ اگه-
_ خفه شو!

با داد تهیونگ کنار گوشم مشتی به شکمش زدم که از درد خم شد.
_ عوضی درد گرفت
+ تو هم گوشمو کر کردی
شونه هام رو گرفت و روبروم ایستاد و با چهره ای جدی زل زد تو تخم چشم هام.
_ مثل اینکه دوباره باید برات نقشه بچینم!

ناله ای کردم و پشیمون از اینکه چرا تو یوتوب و گوگل سرچ نکردم و به اون دیکهد رو زدم، به حرف های بی سر و تهش گوش سپردم.

ෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆ

برای بار خدا میدونه چندم به سر تا پام نگاهی انداختم و تو دلم برای بیچارگیم زار زدم.
تهیونگ بی شرف مجبورم کرده بود شلوارک بپوشم و از همه بدتر طرح مزخرفش بود!
پس زمینه سفید با طرح موز!
یه شلوارک پر از موز!
معلوم نیست از کجا اینو گیر آورده...
دیگه حالم داشت از میوه موردعلاقم بهم میخورد.

تیشرت سفیدم رو تو تنم مرتب کردم و روی صندلی وول خوردم.
نمیدونم چرا جیمین انقدر داشت طولش میداد...
آبمیوه ام رو از روی میز چوبی برداشتم و به عده کمی که توی فضای خالی بین میزها میرقصیدن نگاه کردم.

همه چیز اینجا حس زندگی میداد...
همه شادتر بودن...
میخندیدن و میرقصیدن...
بعضی ها با دیدن دریا هیجان زده میشدن و کلی عکس میگرفتن...
برعکس زندگی شهری...

با نشستن جیمین روی صندلی روبروم، از افکارم دل کندم و نگاهم رو به اون دادم.
مثل همیشه انقدر جذاب و خیره کننده بود که باز داشت یادم میرفت اون الان مال منه...
تیشرت قرمزی که تنش بود پوست سفیدش رو روشن تر نشون میداد.
حتی توی تاریکی شب و زیر چراغ های مصنوعی هم شبیه فرشته ها بود...

- چی میخوری بیبی
+ اوم... آب آناناس
صندلیم رو جلوتر کشیدم تا پاهام کاملا زیر میز باشن و هیچ دیدی به شلوارک مزخرفم نداشته باشه.
- برای منم بگیر

با این حرفش خون در ثانیه تو رگ هام منجمد شد.
با هول آبمیوه خودم رو به سمتش روی میز سُر دادم.
+ بیا... بیا برای منو بخور
تک خنده ای کرد و دوباره به سمت خودم برش گردوند.
- تنبل نباش، برو یکی برام بگیر

لب پایینم رو محکم گزیدم و با استرس و تکیه دادن دست هام به لبه میز بلند شدم.
خیلی سریع بهش پشت کردم و سمت بار ساحلی حرکت کردم که صدای خنده هاش به گوشم رسید.
لعنتی به تهیونگ فرستادم و یه آب آناناس سفارش دادم.
× هی پسر خوبی؟ قرمز شدی. چیزی زدی؟
+ نخیر، خوبم

به پسر مو بلوندی که اینو پرسیده بود نیم نگاهی انداختم و بعد از حساب کردن آبمیوه، به میز خودمون برگشتم.
جیمین هنوز هم داشت میخندید و دستش رو جلوی صورتش گرفته بود.
هر از گاهی روی میز خم میشد و مشتش رو روش میکوبید، بعد دوباره صاف مینشست و سرش رو به عقب پرتاب میکرد.
- وای کوکی... اینو از کجا... آوردی؟
+ تهیونگ

همین یک کلمه گویای همه چیز بود، نه؟
توضیح بیشتری لازم نبود.
تهیونگ خودش معانی مختلفی داشت: آشوب، دردسر، لاس زن، احمق، وان نایت، بی مغز و...

- حالا میخوای یه چیز جالب تر ببینی؟
با خنده از جاش بلند شد که کرک و پرام ریخت زیر صندلی.
چرا زودتر متوجهش نشدم؟
دارم به کور بودنم ایمان میارم!

- تادااا، ست شدیم با هم
مشتم رو روی لب هام کوبیدم تا از خنده منفجر نشم.
شلوارکی که پوشیده بود پس زمینه سفید داشت اون هم با طرح توت فرنگی!
یه عالمه توت فرنگی!

+ تهیونگ؟
دوباره نشست که با شَک و خنده ازش پرسیدم.
- آره، تهیونگ!
دوتامون خندیدیم و به مردمی که تو ساحل خوش میگذروندن خیره شدیم.
تونستم از لا به لای جمعیت هوسوک و یونگی رو تشخیص بدم.
هوسوک دست یونگی رو گرفته بود و مجبورش میکرد برقصن.
یونگی هم سعی داشت فرار کنه اما زورش به دوست پسرش نمیرسید.
خنده ام گرفته بود.
انگار داشتم یه فیلم سینمایی با کیفیت ۱۴۴p میدیدم.
+ جیمین اونجارو! گربه میخواد از دست گرگ فرار کنه
جیمین با دیدن اون دو نفر خندید و قلپی از آبمیوه اش خورد.

خیلی دلم میخواست بدونم تهیونگ کجاست!
شک ندارم مشغول به فاک دادن یه بدبخت بیچاره ایه.
آقای لی هم بعد از سفارش کردن بهمون که جایی رو بهم نریزیم و الکل نخوریم و تا دوازده داخل سوئیتمون باشیم وگرنه تنبیه میشیم، رفت به سوئیت خودش تا استراحت کنه.
کل روز رو تو ساحل دراز کشیده بود و من نمیدونم دقیقا چرا باز هم خسته بود.

- یکم راه بریم؟
+ اوکی

ෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆ

- بشین جونگکوکی، خیس نیست
کنار جیمین روی شن های ساحل نشستم و با خم کردن زانوهام دست هام رو دورشون حلقه کردم.

دریای تاریک یکم ترسناک بنظر میرسید، اما همچنان صدای آرامش بخشی داشت.
به نیم رخ جذاب پسری که قلبم رو برای خودش کرده بود چشم دوختم.
چشم هاش رو بسته بود و باد لای موهای لَختش میپیچید و با تار های لطیفش بازی میکرد.
کمی لای پلک هاش رو از همدیگه فاصله داد و زیرچشمی تماشام کرد.
با گرفته شدن مچ نگاهم، سریع سرم رو سمت دریا برگردوندم و چونه ام رو روی زانوم گذاشتم.

- میدونستی تهیونگ بهم گفته دو ساله از من خوشت میاد؟
با ناامیدی نالیدم و سرم رو تو همون حالتی که بودم سمتش چرخوندم.
+ جدی که نمیگی؟

خنده ملایمی از بین لب های براقش بیرون اومد و در کنار صدای دریا گوش هام رو نوازش کرد.
سعی کردم مثل یه منحرف تشنه به لب هاش که به واسطه بالم لب برق میزدن زل نزنم.
انقدر اتفاقات عجیب تری افتاده بود که برملا شدن رازم زیادی پیش پا افتاده بنظر میرسید.
با دیدن لبخند و نگاه معنی دارش، آهی کشیدم و صاف نشستم.
+ من که دیگه آب از سرم گذشته، حتما اینم بهت گفته که تاحالا با کسی نخوابیدم
- نه نگفته!

چیشد؟
اوکی قرار نبود خودم، خودم رو لو بدم.
شوکه از حرفی که خودم زده بودم، لب هام باز و بسته میشدن اما هیچ کلمه ای برای بیرون اومدن از بینشون وجود نداشت.
جیمین دستش رو روی قسمت داخلی رونم گذاشت و با فشاری که بهش وارد کرد، مجبور شدم پای راستم رو روی شن ها دراز کنم.
نوازش وار اون قسمت رو لمس میکرد و من فقط به حرکات رفت و برگشتی دستش خیره بودم.

- البته...از واکنش های اون شبت حدس میزدم. میدونی...بدن بی تجربه ات داد میزد که توسط کسی لمس نشده
صداش رو جایی نزدیک به گوشم شنیدم اما توانایی ریکشن نشون دادن رو تو خودم نمیدیدم.
آب دهنم رو با صدای بلندی بلعیدم.
فقط مسیح باید به دادم برسه...

- و همینطور ناشیانه بوسیدنت برای اولین بار... زیادی شیرین بود
اگر یک در صد میتونستم صدای خمار و لعنتیش رو هندل کنم، بوسه ای که روی شقیقه ام گذاشت رو عمرا.
+ من بلد نیستم

خب...
مسلما نامناسب ترین چیزی که میتونستم بگم رو گفتم.
اون هم با صدای لرزون.
کاش جیمین همینجا زیر شن و ماسه ها دفنم کنه تا بیشتر از این جلوش از خجالت آب نشم.

- هومممم
اون صدای لعنتیش که از عمق گلوش در اومد باعث شد لرزی از تنم بگذره و اون رو به خنده وا داره.
دست هام مشت شدن و تونستم سرمای شن هارو لا به لای انگشت ها و زیر کف دستم حس کنم.
- یادت میدم

پاچه ی شلوارکم رو گرفت و کمی بالا داد تا به رون پام دسترسی بهتری پیدا کنه.
لمس انگشت هاش روی پوستم گرمایی به جا میزاشت که کاملا با هوای خنک اطرافمون در تضاد بود.
ناگهان از جاش بلند شد که گیج به چهره خندونش که بالای سرم ایستاده بود نگاه کردم.
با کمک دستش که به سمتم دراز شده بود من هم از جام بلند شدم و شن های روی شلوارکم رو تکوندم. 

- بیا تا سوئیتمون مسابقه بدیم، هر کی زودتر رسید تصمیم میگیره امشب چیکار میکنیم. اوکی؟

با استرس سرم رو تکون دادم که شروع کرد به شمردن.
حتی دلم نمیخواست به باختن فکر کنم.
نقشه های داخل سر جیمین خوب بنظر نمیرسیدن.
درواقع...
شیطانی بودنشون رو از همین فاصله هم میشد حس کرد...

- سه... دو... یک!

ෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆෆ

+ جیمین شی... این... انصاف... نیست... من... زمین خوردم.... وای نفسم... بالا نمیاد
- میخواستی... جلوتو... نگاه کنی... هوففف

در سوئیت رو با کلید باز کرد و بدون اینکه قدمی به داخل برداره، همونجا تو چهارچوب در خشکش زد.
دستش رو بالا آورد و روی سینه ام گذاشت و با این کار اجازه نداد جلوتر برم تا ببینم داخل چخبره.
بالاخره نفس هام داشتن ریتم عادی به خودشون میگرفتن.
- تا ده دقیقه ی دیگه تمومش کن!

در رو محکم بست و با لبخندی متضاد با حرکت قبلیش برگشت سمتم.
با تعجب به رفتارهاش خیره بودم که دستم رو گرفت و مجبورم کرد جلوی در بشینیم.
+ جریان چیه؟ تهیونگ داخل بود؟ چیکار داشت میکرد؟
- سکس
+ چـ...چی؟

دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و با چشم هایی که کم مونده بود از حدقه بیرون بزنن به جیمین خیره شدم.
دستم رو گرفت و بوسه کوتاهی روش گذاشت که از خجالت به روبروم نگاه کردم.
- خب... حالا که من اول شدم... میدونی چی میخوام؟

با اخم و گیج نیم نگاهی بهش انداختم که دستم رو جلوی صورتش گرفت و به انگشت هام خیره شد.
وقتی مطمئن شد شیش دنگ حواسم به خودش جمعه، انگشت وسطم رو بین لب های درشتش برد و مکید.
با دیدن این صحنه داغ شدم و حس کردم کله ام داره دود میکنه.
شاید هم قلبم بود که داشت میسوخت و دود میکرد؟
نمیدونم!
اما دیدن این صحنه برام زیادی تحریک کننده بود!
زبونش رو دور انگشتم چرخوند و دوباره اون رو مکید که به خودم لرزیدم.
از بین لب های نیمه بازم فقط میتونستم نفس های کشداری بکشم تا زنده بمونم.
فاک!
فقط فاک!

× بچه ها؟ جئون، پارک شمایید؟
به سرعت دستم رو پایین بردم و به پشت سر جیمین نگاهی انداختم.
لعنت به همه ی آدم هایی که همیشه مزاحممون میشدن.
+ اوه سِم شما اینجایید

شاید بهتر بود با صدای لرزونم حرفی نزنم.
آره... به نفع آبروم بود.
جلومون ایستاد و دست هاش رو داخل شلوارک ساحلیش فرو برد.
× چرا داخل نیستید؟
دنبال بهونه بودم که جیمین زودتر از من به حرف اومد.
- هوا خوب بود گفتیم یکم بیرون بشینیم، چند دقیقه دیگه میریم داخل
× خیلی خب، اگر کاری داشتید صدام کنید من همین سوئیت بغلی ام
+ - بله سِم

بعد از رفتنش نفس حبس شده ام رو به بیرون فوت کردم.
- خب کجا بودیم؟
قبل از اینکه از خجالت رنگ عوض کنم در باز شد که سریع از جامون بلند شدیم.
با دیدن تهیونگ و پسر غریبه ای که دستش رو گرفته بود چهره ام تو هم رفت.
+ این دیگه کیه؟
دم گوش جیمین زمزمه کردم و

You are reading the story above: TeenFic.Net