.جیمین از صدای بوق چشماشو باز کرد و خشک شده
ایستاد
به نزدیک شدن کامیون خیره شد
قرار بود ...بدون دیدن دوباره " اون " .تموم شه؟!
صدای داد جاشوا و هاکوا آخرین چیزی بود که به گوشش خورد
" بروووووو کنااااار جیمیننننننن"
.
.
.
.
.
یکی از پشت دو پسر رو کشید کنار و بدون توجه به ماشینایی که به خاطرش ترمز شدید میکردن
دویید سمت جیمین
زیاد نمونده بود بهش برسه
لحظه آخر با بغل کردنش سرشو چسبوند به سینش و چرخید تا از جلوی راه کامیون کنار بیان ....
دو آلفای کوچک روی زانو افتادن ...
فقط بوق بلند کامیون
رو شنیدن و رد شدنش دقیقا از اون جایی که جیمینشون ایستاده بود .....
نفس هیچ کدوم بالا نمیومد
هر دو برای ذرع ای اکسیژن دهنشون مثل ماهی باز و بسته کردن اما مگه میشد ...جیمینشون .....تنها کسشون
پدرشون ...مادرشون ..هیونگشون ..خانوادشون ...
جیهوب نگران جلو اومد و با کشیدن دو پسر به عقب از خطر تصادف نجاتشون داد
و با دو تا چک محکم اکسیژن رو به ریه هاشون برگردوند
چقدر ترسیده بودن !
قلب خودشم تند میزد ....
...
دو پسر با صدای بلندی هوا رو به ریه کشیدن و از شدت صرفه
چشماشون اشکی شد
..اما چشمای سرخشون هنوز خبره به خیابون بود تا خبری از جیمین بگیرن
با قرمز شدن چراغ تازه تونستن
جیمین بیهوش شده رو توی بغل شوگا ببینن
و بلخره روی زمین سقوط کنن
آلفا با صورت همیشه سرد و خنثاش
سمتشون اومد
دو پسر با شنیدن صدای دست آدمای عابر پیاده
به خودشون اومد
هجون بردن سمت جیمین
هاکو محکم جیمینو از بغل اون گرفت
و توی بغل خودش کشید
بدن ظرفشو مثل شئ با ارزش به خودش فشار داد
انگار که میترسید کسی ازش بگیرتش
جاشوام کنارش ایستاد و موهای ریخته شده روی صورت سفید جیمینو عقب داد " ج..جیمینا ...جیمینم خوبی ؟!!
صدامو میشنوی جیمین ؟!!!
جین دستشو روی شونش گذاشت
" ششش... از ترس بیهوش شده جاشو ..آروم باش
باید یه چیزی بخوره تا خوب شه ...
آلفا نگاه خیرشو از چهره ترسون پسراش برداشت و
کلافه توی موهاش دست کشید
با کشیدن آب معدنی از دست جیهوب
جاشو رو عقب فرستاد
آورم دستشو پشت سر جیمین برد و کمی بالا آورد
سر قوطی رو به لبای سرخش نزدیک کرد
و با خم کردنش مقدار خیلی کمی توی دهنش ریخت
تا نپره توی گلوش ...
نگاه هاکو و شوگا هم زمان از صورت جیمین گرفته شد و بالا اومد
آلفای بزرگ تر از دیدن برق اشک توی چشماش تعجب کرد ؟
پسری که به خاطر رفتن من یه قطره اشک نریخت
برای دیدن من یه قطره اشک نریخت
الان از فکر از دست دادن جیمین اینجوری اشک میریخت ؟!
کسی که میشد دلیل نسبت اون سه نفر به هم !!
با صرفه جیمین نگاه هر دو سریع سمتش برگشت
بهوش اومده بود
پسرک با گیجی به بلویز هاکو چنگ زد
صداش از جیغایی که زده بود تا پسرا سمتش نیان
خشدار شده بود...
" ه..هاکو ...ج..جاشوا ...
شوگا با اجبار عقب تر رفت و گذاشت پسرش بیاد جاش..
صدای جاشوا لرزید
آروم دست جیمینو گرفت و روش بوسه گذاست
" ما... اینجایم جیمینا
...آپا خوبی ؟!
با جمله آخرش ابروهای هر سه آلفا که عقب تر از اون صحنه غمگین ایستاده بودن بالا رفت
اون کلمه توی مغزش پخش شد " آپا " ..." آپا خوبی "
چشمای جیمین تازه از تاری دراومد و آروم توی بغل پسرش تکون خورد...
با دیدن صورت خیس از اشکشون
قطره های اشک ریخته روی گونه پسراشون پاک کرد
اما صورت خودش به ثانیه ای پر از مرواریدهای درشت شد
" ببخشید ...ببخشید عزیزم...هق
هیونگ نفهمتون رو ببخشید....اصلا هر چی شما بگید...
هق ...توروخدا ...هق ..گریه نکنید ...
برای من گریه نکنید ...
ببخشید ترسوندمتون ..هق..هیونگ احمقتونو ببخشید
هاکو
دستشو از زیر پای جیمین در آورد و اشکای خود پسر رو پاک کرد " خوبی ؟ ...میخوای بریم دکتر؟
جاییت صدمه ندید ؟؟؟
جیمین با سرعت سرشو چپ و راست تکون داد و دست هاکو که روی گونش بود رو بوسید ....
" ..هق .....خوبم عزیز دلم ...
صدای هم همه و و سر و صدای اطراف به گوشش زیاد اومد
تازه متوجه اطراف شد
توی بغل پسرش روی زمین نشسته بودن
یعنی هاکوی همیشه وسواسیش الان روی زمین
کثیف خیابون نشسته بود ؟؟
یا جاشوای پر حرف و مغرورش
چرا فقط خیره نگاهش میکرد و اشک میریخت
با قرار گرفتن آب میوه ای جلوی چشماش ..... نفسش گرفت
خشکش زد ...
اینم یه خواب دیگه بود !؟
مگه میشد اون انگشتای کشیده و سفید رو نشناسه ؟
اصلا نیاز به دیدنش صورتش نبود ...
جیمین وجب به وجب اون مرد رو حفظ بود
ظربان قلبش جوری بالا رفت که هاکو تکونی توی جاش خورد
و با اخم نگرانی روی سینه جیمینو ماساژ داد
نباید انقدر به "اون" واکنش میداد
جاشوا با حرص آبمیوه رو از دستش کشید
" ممنون که نجاتش دادی ...حالا برو ...
جیمین بهش کینه یاد نداده بود
بهش تشکر نکردن هم یاد نداده بود ...
شوگا دست به جیب شد و بدون گوش دادن به حرف پر حرص اون بچه به جیمین خیره شد
اصلا تو این مدت نگاهش کرده بود ؟
خیلی خودخواه بود اگر بازم ...نگاه اون پسر رو فقط روی خودش میخواست؟!
جاشوا وقتی حال جیمینو دید
سریع آب میوه رو باز کرد و نیشو جلوی
لبای ابنباتی و سرخش گرفت
" نگاه لرزون جیمین سمت پسرش برگشت
وقتی صورت اخمو و جدیشو دید
با تموم انرژی که براش مونده بود
بین لباشو فاصله داد و کمی از آبمیوه خورد
بهتر نبود ....بهتر نبود اون آبمیوه رو قاب بگیره و بزنه روی دیوار؟؟ حیف نبود اگر میخوردتش ؟؟
" اون براش خریده بود "
نگاهش به کاغذ دور آبمیوه خیره موند
خیلی دیوونه بود اگر به اون کاغذ حسادت میکرد؟
پسرش چی گفت ؟ ...تشکر کرد ازش ؟
برای جی تشکر کرد ؟
کی رو نجات داد ؟ منو ؟
حتی با فکر بهش چشماش سیاهی رفت
اون برای من بی ارزش جونشو به خطر انداخته بود ؟؟؟
خودش سالم بود ؟ چیزیش نشده بود ؟
دل نداشت سرشو بلند کنه
یه قطره سرخی روی بدنش میتونست جیمینو بکشه ....
هاکو نگران آبمیوه رو از لباش فاصله داد
و روی گونه هاش آروم ظربه زد
" جیمین ...چی شد یهو ...خوبی ؟؟
جاشوام نگران آبمیوه رو کنار گذاشت و جلو دید اون سه آلفا رو به جیمین گرفت ...
پسرک نفس عمیقی کشید و اروم چشماشو باز کرد
دو جفت چشم مشکی و نگران خیرش بود
شاید اشتباه میکرد
' اون ' ...با بچه هاش خیلی تفاوت داشت
' اون ' تنها نسخه ای بود که خدا ازش آفریده بود
تیله های سیاه جلوش نگران بود
نگران جیمین
اما تا حالا تیله های سیاه ' اون ' رو ....نگران ندید بود.....
جاشوا شونشو تکون داد " اپا ...
جیمین آروم گونه سفید پسرشو نوازش کرد
" جانِ... آپا...
پسرک نفس لرزونشو آسوده بیرون داد
هر وقت اینجوری جوابشو میداد یعنی خوب بود
بدون توجه به نگاهای روشون
خم شد و لباشو به گوشه لبش... نزدیک لپش چسبوند تا آروم بشه
آلفای بزرگ تر با اخم عصبی قدمی جلو گذاشت که
جیهوب جلوش ایستاد
" برو اون ور ببینم ...
" هیونگ ...عاقلانه رفتار کن ...
جینم به کمک جیهوب اومد " راست میگه ...
تو الان چکارشی که عصبی میشی ...!
نگاه براق از عصبانیتش سمت جین برگشت
آلفای از نگاه خشمگینش کمی خودشو جمع شد
ولی حقیقت رو گفته بود
وقتی این همه سال یه خبر ازش نگرفت بود
حتی اگر دلیل قانع کننده ای داشته باشه!!!
دیگه هیچ نسبتی باهاش نداشت
حتی اگر یه امضا مسخره پایین یه سند مسخره هنوز مونده بود .
الفا دوباره دستی توی پر کلاغی هاش کشید
با حرص خلاف جهتشون حرکت کرد ...
دستاش کنارش مشت شد ...
بیشتر از دست خودش عصبی بود که چرا
لحظه ای با تصور نبودن اون جوجه رنگی
جایی توی سینه چپش درد گرفته بود
دو آلفا با نیم نگاهی به اون سه نفر که اصلا حواسشون سمتشون نبود پشت هیونگشون راه افتادن
...
هاکو با عقب کشیدن جاشوا
حرکتشو تکرار کرد اما این بار روی پیشونی سفید پسر
از بچگی وقتی خیلی میترسیدن جیمین اینجوری ارومشون میکرد
این عادت تا این سنم باهاشون اومد
یه بوسه طولانی و پر از ارامش..
جاشو آروم ایستاد و با گرفتن بازوهای جیمین
کمکش کرد وایسه
" حالا چرا میخواستی بری اون ور خیابون ؟!
صداش عصبی و ناراحت بود
با مظلومیتی که ۱۰۰ در صد مواقع جواب میداد
لباشو آویزون کرد " شکم جیمینی صدا داد
گفت گشنمه ..گشنمه ...
مغز جیمینی هم یهو کار نکرد
فقط چشمای جیمینی کار کرد
هاکو تکونی به لباساش داد و لبخندی به لبای آویزونش زد
دوباره بغلش کرد و سرشو به سینش فشار داد
جاشوام انگار به این بغل نیاز داشت
چون از پشت جیمینو مثل هاکو چسبوند به خودش
فکر نداشتن جیمین برای یه لحظه داشت سکتشون میداد...
.
.
.
.
.
حرفش باعث شد الان توی بهترین پنتهوس
بزرگترین آسمون خراش نیویورک
باشن در انتظار کل
منو ...!!
جیمین از ذوق توی جاش بند نبود
و چشماش به اطراف میچرخید
توی این ۱۷ سال شاید اندازه ۱۰ بیست بار از عمارت اومده بود بیرون
چون پسرا که همش مدرسه بعدش دانشگاه و شرکت و بیرون بودن یعنی وقتی نبود جیمینو ببرن گردش
جیمینم کسیرو نداشت تا باهاش بیاد بیرون
از تنها بیرون رفتم خوشش نمیومد
اما حالا توی یه کشور دیگه بود !
همون چند باری که با پسراش اومده بود بیرون به شیرین ترین خاطراتش تبدیل شده بود
حتی اون کشتی منفور ....بلخره از اون عمارت تاریک بهتر بود !
اگر اتفاق یک ساعت پیش رو نادیده میگرفتن !!
امروز واقعا خوش گذشته بود
با قرار گرفتن غذاها روی میز
چشماش برق زد
ظربه آرومی روی دست جاشوا زد تا ناخونک نزنه
" اول عکسسس ...
آلفا چشماشو چرخوند " بابا جیمین ...این کَدی بازیا چیه
کی دیگه توی این دوره از غذا عکس میگیره !!
هاکو چشم غره ای به برادرش رفت و با ابروش به لبای آویزون جیمین اشاره کرد
" چرت میگه جیمین عکستو بگیر
اتفاقن منم میخوام بگیرم
آخه میزو خیلی قشنگ چیدن ! مگه نه ؟!
جاش سری تکون داد " ا..آره..
با حرف هاکو ذوق جیمین دوباره برگشت و با ذوق هزار تا عکس از میز گرفت
اینطوری وقتی داشت توی خونه تنها بود
با دیدن عکسا جون دوباره میگفت
هاکو لبخندی به صورت شادش زد
" یعد غذا یادت باشه
ازت چنتا عکس بگیرم توی این ویو ...
جیمین با لپای پر سری تکون داد " باهم ..
هاکو سرشو تکون داد" ...باشه باهم ...
جاشوا بی خیال گازی به پیتزا زد
" جیمین یه عکسم تکی نداره
تو همش ما هستیم ...
" تکی میخوام چکار
خودمو که هر روز دارم توی آینه میبینم
میخوام شما رو توی عکسام داشته باشم ...
زنگ گوشی جیمین
حرفشونو قطع کرد
هر سه تعجب کردن
بجز پسراش زنگ خور دیگه ای نداشت !!
ابروهای هر دو آلفا تو هم رفت تا ببین کی به جیمین زنگ زده
صدای همیشه سرد شوگا توی گوشش پیچید
" کجایید؟
قلبش ریخت ...
هر دو پسر بهش اشاره دادن که کیه
آنقدر شکه شده بود که نمیتونست حرف بزنه ...
" بیاین ویلا .....
با بوقای ممتعد گوشی به خودش اومد
" کی بود ؟!
نگاه شوک زدش سمت جاشوا برگشت
"آ.. اون.. ...گفت ...گفت بریم ...و..ویلا
هاکو گوشی رو از دستش گرفت و به شماره نگاه کرد
" شماره تورو از کجا گرفت !
جیمین دیگه سیر شده بود
مگه میشد صدای " اون " رو بشنوه و همه درداشو فراموش نکنه !
احساس میکرد تا چند روز بدون غذا میتونه به این لحظه فکر کنه و آروم شه ....یعنی رفته بود شمارشو گرفته بود تا بهش زنگ بزنه !
جاشو با اخم غذاهارو جلوش کشید
" تا همشون رو نخوری نمیریم...
جیمین از فکر خارج شد و دستی به شکمش کشید
" سیر شدم عزیزم ...
جاشو خواست بیشتر اصرار کنه که با حرف هاکو
ساکت شد
" بیشتر اصرار نکن جاش
دلش درد میگیره ....
تازه دریا زدگیش بهتر شده !
جیمین با لبخند بهش نگاه کرد
زیر لب قربون صدقش رفت
چقدر فهمیده بود بچش ...الهی فداش بشم
دوباره با یاد آوری صدای بم " اون " پشت گوشی
گرمایی رو زیر پوستش حس کرد ...
دو پسر متوجه تغییر رفتار جیمین بعد تماس شدن
لپای گل انداخته و نگاهای براقش به ساعت که کی دوباره میرن ویلا تابلو بود ....
جاش چشم غره آرومی به جیمین رفت از
حرص آروم تر خورد تا دیر تر برگردن عمارت
دوست نداشت جیمین انقدر نسبت به اون مرد
واکنش میداد
چرا فکر میکرد جیمین فراموشش میکنه؟!
هاکو برعکس جاش فکر میکرد
درسته اون مرد لیاقت جیمینش رو نداشت
اما جیمین سال ها منتظرش بود
.
.
.
دیگه هوا داشت تاریک میشد
هاکو دست جیمینو گرفت و کمک کرد از ماشین پیاده بشه
پسرک به محض پیاده شدن
روی انگشتای پاش بلند شد
بوسه آرومی روی چشمای پسرک گذاشت
" خیلی خوش گذشت ...مرسی ...
جاشوا دست به جیب سمتون آومد
جیمین با دیدن ابروهای توهمش
با خنده سمت اونم رفت و عمیق تر چشمای بادومیشو بوسید
" حسادت خوب نیستا
من از پسر حسود خوشم نمی.....
با یهو بالا رفتنش
جیغی کشید و حرفش نصفه موند
" تو بخای نخای باید از من خوشت بیاد
این تنها اجبار از طرف منه
از کمر باریکش گرفته بود و بغلش کرده بود
" ج..جاشووااا...بزارم زمین ...
پسرک با شیطنت شروع کرد به چرخوندنش
مگه میشد کسی از خنده های بهشتیش خوشش نیاد
.
.
پکی به سیگارش زد و به حیاط خیره موند
احساس میکرد تنها کسی که اینجا ضرر کرد خودشه
...اگر نمیرفت ...
شاید توی جمع سه نفرشون جایی داشت ...
پوزخندی زد
جالب بود ...اون سه تا هیچ نسبتی با هم نداشتن
با حضور من تازه میشد متوجه نسبتای عجیبشون شد
توی کدوم داستان و رمان فاکی
همسر پدر انقدر با بچه های شوهرش خوب بوده !
.
.
.
پسرک به محض رسیدن به اتاقش توی ویلایی که گرفته بودن دهنش از تعجب باز موند ...
تموم لباس هایی که خوشش اومده بود
الان روی تختش بود
نمیتونست کار پسراش باشه
اونا از تک تک لباسایی که به جیمین میومد متنفر بودن
پس کار ....کی بود ؟!
ضربان قلبش حتی با احتمال سریعی که از ذهنش رد شد
بالا رفت ...
" ن..نه بابا ..
با صدای در ترسیده
لباسارو بغل کرد
دور خودش چرخید
اگر جاش میومد قطعا همه لباسارو جلوی چشماش آتیش میزد
سریع خم شد و لباسارو زیر تخت فرو کرد
هنوز ضربان قلبش از هیجان بالا بود
" ب..بله ...
در اتاق آروم باز شد
و به سرعت رایحه آتیش زیر بینیش پیچید
هول شده دستی به موهای پریشونش کشید
خیلی بی اراده
این کارو کرده بود ...
فقط میخواست ....جلوی چشمش زشت به نظر نرسه ...
شوگا به پسرک نزدیک تر شد
مثل همیشه سرش پایین بود
و با دستاش بازی میکرد...
" دیدی لباسارو ؟!
جیمین هول شده سرشو بلند کرد
جلوی آلفا لال میشد
اما مثل این که اون متوجه حرفاش میشد
" آره....کار من بود ...
به چشمای طوسی لرزونش خیره شد ....
برقی که ازش گذشت رو دوست داشت !
اون بچه زیادی خوشگل بود ...
قدمی جلو تر گذاشت تا بهش نزدیک تر بشه
گرگش جدیدا دنبال یه رایحه بهشتی میگشت...
آلفا تره موی ریخته روی پیشونیشو
کنار فرستاد و کنارش گوشش لب زد
اذیت کردن اون بچه شده بود تفریحش ...
ضربان قلب جیمین بالا تر رفت
چقدر.. صداش ...قشنگ بود ..
" این لباسارو برات گرفتم ...چون خوشت اومده بود
مکثی کرد ...
اما لباسی که قراره بپوشی
اینیه که من میگم ......
فهمیدی ؟؟
پسرک از نزدیکی بیش از حد الفا
مسخ شده مونده بود
درست نمیفهمید چی داره میگه
اما سرشو به تایید حرفش بالا پایین کرد
الفاش میدونست چقدر صدای بمش
قشنگه و قابلیت دیوونه کردنشو داره ؟!
شوگا خندش گرفته بود
معلوم بود
اصلا نفهمیده چی گفتم ...
از قصد کمی سمتش خم شد که باعث شد
پسرک برای برخورد نکردن به آلفا
کمی به عقب خم بشه ....
قلب معصومش برای این لمسا هنوز آماده نبود
شوگا انگشت اشارشو از شقیقه
تا گردن کشیده و سفیدش
پایین کشید
" لباسای قشنگی انتخواب کردی
...
اما ...زیادی قشنگن ...
با چشمای کهرباییش خیره چشماش شد ...
دو دو میزد....
"سعی کن وقتی میپوشیشون....
فقط جلوی چشم خودم باشی ...
این حرفارو نمیدونست از کجاش در میاره
اما صورت مبهوت و گیج شده اون عروسک زیادی
بهش میچسبید....و سرگرم کننده بود
آروم عقب کشید و کیف دستی لباس رو
تو دست خشک شدش انداخت
به نفع خودش بود اگر لباسای انتخابی خودش رو نمیپوشید
مهمونی پدرخوانده شوخی بردار نبود !!!!
.
.
.
.
" پک عمیقی به سیگارش زد
به ساعت نگاه کرد
سه صبح رو نشون میداد ...
چرا دلش میخواست
....دوباره به صورت سفیدش خیره بشه ....
آروم وارد اتاقش شد .
دم عمیقی گرفت ، خیلی عجیب بود
دلش تختی رو میخواست که رایحه اون روش باشه
این چیزا از وقتی اون پسر رو بعد از این همه سال دیده بود
توی ذهنش میچرخید ...
برای کسی که زنگ خطر همه بود
حالا یه جوجه رنگی داشت میشد نقطه ضعفش
آروم کتشو درآورد و روی کاناپه اتاق انداخت...
شونه های سفید و بلوریش
از پتو بیرون بود
و صورت آرومش معلوم بود خواب عمیقیه
موهای طلایی موج دارش روی صورتش ریخته بود و لبای سرخش
بین صورت بلوریش میدرخشید...
خودشو جلو تر کشید تا گرمای پسرک خوابیده رو حس کنه ...
دستشو نوازش وار روی گونه های
پرش کشید ....
پوستش مثل برف سفید و نرم بود
به عنوان یه پسر زیادی زیبا نبود ؟
دستشو عقب کشید
چش شده بود ؟
...چرا بعد این همه سال اون پسر به چشمش اومده بود ...
جیمین تکون ریزی خورد
شوگا صاف نشست و بهش خیره شد
وقتی پسرک توی جاش چرخید
پتوش بیشتر پایین اومد
و شونه های سفید و بلوریش بیشتر مشخص شد
شوگا یاد لحظه ای افتاد که بدن نرمشو به خودش فشار داد
و کنار کشید تا کامیون بهش نزنه ....
کلافه دستی توی موهاش کشید
و بلند شد .....
رایحه اون بچه داشت حالشو
خراب میکرد...
به چه دلیل فاکی باید انقدر بدنش خوش بو باشه !!
یعنی هر روز همه همین قدر ازش لذت میبردن ؟؟
تا نزدیک در رفت اما مکث کرد
....
دستش روی دستگیره در مشت شد
کلافه دوباره برگشت و آروم لباشو روی یاقوتای سرخش گذاشت ...
براش اهمیتی نداشت بیدار بشه
الان تنها چیزی که میتونست آرومش کنه همین بود ...
با مک آرومی که زد چشمای بستش گرد شد
اون ...اون بچه.....چرا انقدر خوشمزه بود ؟؟
لباشو پایین تر آورد و بوسه ای روی گردنش زد
با هر بوسه ای که میزاشت
عطشش بیشتر میشد به جای این که کمتر بشه ...
با جشمای خمار ...عقب کشید
و به چوب تخت چنگ زد
امگا توی خواب از دور شدن گرما و حس خوب نوازش بدنش
نق زد
آلفا دستشو مشت کرد
و نفس عمیقی کشید که حالشو بد تر کرد
اون بچه عطر بهشت میداد
پتوی روشو بالا کشید ...
باید از این به بعد لخت خوابیدن رو براش ممنوع میکردم
...
با تموم سختی که بود خودشو از اون اتاق بیرون کشید و به سرعت وارد اتاق خودش شد ......
.
.
.
جیمین موهای صافشو نوازش کرد
" هاکو ...نمیخوای بیدار شی ؟!
پسرک یهو خیز برداشت جیمینو بغل کرد
و توی بغلش فشارش داد
" یکم ...بیشتر ....
جیمین خندش گرفت ...اما
با صدای خفه ای زمزمه کرد " هاکو ...یکم ...یکم زیادی داری فشارم میدی ...خفه شدم ...
پسرک آلفا با خنده عقب کشید
" خوبی ؟
" اهوم ....بریم پایین !!!
براتون پنکیک مخصوص جیمینی درست کردما !!!
پسرک کمی فکر کرد و ناچار چشمای خوابالودشو باز کرد
و اخماشو توهم کشید خواست دعواش کنه
که چرا بدون ما رفتی پایین اما
وقتی صورت بامزه و سرخ و سفید جیمینو توی یه وجبیش دید
همه چیزو فراموش کرد
نتونست تحمل کنه
لپاشو با دستش فشار داد
چشمای جیمین کم کم گرد شد
میدونست الان میخواد چه اتفاقی بیفته
با جشمای گرد خواست فرار کنه که
.....دیر شده بود ...
دندونای پسرک الفاش داشت گوشت لپشو مورد عنایت قرار میداد
با جیغ گوش خراش جیمین
جاشو بیچاره از روی تخت افتاد و با وحشت دوباره صاف ایستاد
" چ..چی ..شده ؟؟؟
جیمین با چشمای اشکی دستشو از روی لپش برداشت
" ببین این خرس وحشی باهام چکار کرددد!!!
لحنش به شدت لوس شده بود
جاشو با چشمای قرمز دوباره روی تخت اومد و شروع کردن کتک کاری با هاکو ....
البته که واقعا میزد اون عوضی باعث شده بود از خواب نازنینش بپره ....
جیمینم بی توجه به مظلوم واقع شدن هاکوش
جلوی آینه وایستاد و لپشو برسی کرد ...
دقیق جای ۳۲ تا دندون خوشگلش روی پوست سفیدش قرمز شده بود ....
لباش قنچه شد ....دندونای نیس الفاییش چون جلوتر بودن بیشتر تو گوشتش فرو رفته بودن ...
وقتی دید سر و صداشون کم نمیشه
مظلوم روی تخت نشست " بچه ها ...
مشت روی هوا جاش سر جاش خشک شد
و گارد مبارزه هاکو هم پایین اومد
جاش از روی هاکو پایین اومد و بدن ظریفشو بغل کرد
" خوب عزیزم تقصیر توعم هست دیگه...
نگاه مظلوم جیمین در کسری از ثانیه تیز
سمتش برگشت ...
پسرک آب دهنشو قورت داد
" ی.. یعنی ...خوب خیلی نرم و خوردنی هستی
ببین منم نمیتونم مستقیم نگاهت کنم
دیگه ببین هاکو همیشه بی بخار و بی عرضه چجوری خودشو کنترل کرده ..که کامل قورتت نده !!!!!
چشماشو چرخوند
" شما دیگه بزرگ شدید ...نباید دم به دیقه منو گاز گازی کنید
برید امگاتونو گاز بگیرید
قیافه دو پسر با حرفش تو هم رفت
آه...امگا!!
" من الان چجوری با این صورت بیام پایین !!!
هاکو پیشونی سفیدشو بوسید
و سر جیمینو روی سینش گذاشت " هیچ کس جرعت نداره
بهت نگاه کنه که متوجه گونت بشه
اصلا چه بهتر ..اینجوری نگاه بقیه روی دارایی ما خیره نمیمونه !!
جیمین با خنده حرفشو تکرار کرد " دارایی ما؟!
جاشو موهاشو
You are reading the story above: TeenFic.Net