( چپتر 12 )

Background color
Font
Font size
Line height

.جیمین به پهلو دراز کشید
و پتورو روی بدن پسرک کشید
پسرک تا وقتی خوابش عمیق نشد از بغلش بیرون نیومد
مردک عوضی معلوم نبود باهاش چکار کرده
که انقدر ترسیده

گونه های لاغرو سفیدشو نوازش کرد ....
" پسرک من ..

هاکو زانوهای زخمی بچه رو با بتادین تمیز کرد
و روشون رو چسب زخم زد

" جاش گفت معرکه گرفته بودی !

آروم سمت هاکو برگشت
" جاش بزرگش کرده گفته ...

هاکو دستشو با دستمال پاک کرد
و خم شد روی جیمین

" دنیا ارزش انقدر مهربونیتو نداره !

جیمین به چشمای سیاهش خیره شد
با کف دست گونه های استخونیشو نوازش کرد
" دنیای من شمایید ...پس ارزششو داره !

آلفای کوچیک تر پایین تر رفت و پیشونی سفیدشو بوسید

" فرداشب یه مهمونی بزرگه
" اون " اصرار کرده توهم توش شرکت کنی ...

ضربان قلب جیمین بالا رفت
چشمای معصومش برقی زد
که باعث شد دستای هاکو کنار گوشش روی تخت مشت بشه ...

" ا..اصرار کرده ...م.منم باشم؟!
چ.چرا ؟!

هاکو عقب کشید
" نمیدونم ...ولی حس خوبی ندارم ...

جیمین روی تخت نشست
به عادت کف دست خیس شدشو به شلوارش مالید
ازش خواسته ...ازش خواسته توی مهمونی باشه ؟!

هاکو ناراحت چنگی توی موهاش زد
چرا یه حرکت از اون مرد میتونست انقدر جیمینو خوشحال کنه ؟؟

.
.
.
.
.

دست کوچولوشو گرفت
تا بتونه کنترلش کنه
وروجک از وقتی که بیدار شده بود یک دقیقه هم آروم ننشسته بود

از طرفی چشمای جیمین بود که برق خاصی میزد
برق خوشحالی که تاحالا نزده بود ...
این حتی از فرسنگ ها دور هم مشخص بود

" باتنک...باتنک...باتنکک

جیمین رد انگشتای کوجولو و تپلشو گرفت
به گوی های فلزی آویز به بادبان کشتی رسید ...

با لبخند جلوی پاهاش نشست " اونا... بادکنک نیستن عزیزم

پسرک پاهاشو با بغض کوبید زمین
" مینی باتنک !!

از وقتی جاش جلوش.... جیمین صداش زده بود
پسرک بهش مینی میگفت ...!

پسرک سردرگم به اطراف نگاه کرد
" آخه بادکنک از کجا برات پیدا کنم ...

با گریه بچه سریع سمتش برگشت
سردرگوم اشکای روی گونشو پاک کرد
" عزیز دلم ...گریه نکن ...
میخوای ..میخوای هیونگ بره از اون بالا برات بیاره ؟؟؟

گریه بچه کم کم بند اومد
" مینی....سوپل مَن ؟؟

چشمای جیمین کم کم گرد شد
" آم ...آره...مثل یه سوپر من !

پسرک با جشمای گردش منتظر موند

انگار واقعا باید میرفت بالا
دستی به پشت گردنش کشید
و ارتفاع رو سنجید...
میتونست دیگه !
فقط نشون بده که سعیشو کرده !!

لرزون پاشو روی اولین پله گذشت

" هعی هعی ...جیمین !!

سریع اومد پایین و نفس عمیق کشید
" چیه ..جاشوا ؟!

" یعنی چی چیه ....کجا به سلامتی ...
تشریف داشتین پیشمون !

جیمین چپ چپ نگاهش کرد
" بچه گریه میکرد ..از اون بادکنک ها میخواست...

جاش سرشو سمت جایی ‌که جیمین گفته بود چرخوند
" نگو که توعم فکر میکنی اون بادکنکه!

جیمین از بازو سنگیش ویشگون گرفت
که ککشم نگزید
" نخیر ....میخواستم فقط نشون بدم نمیشه رفت بالا
..

هیون که با جشمای درشت به بحثشون خیره بود
بولیز جیمینو کشید
" مینی ...سوپل مَن ..نه ؟!

(" جیمین سوپر من نیست ؟! " )

جاش از خنده ترکید
" وا د فا.....

" یا جاشوا جلوی بچه ؟؟؟؟

آلفا سریع حرفشو خورد
اما هنوز شونه هاش از خنده میلرزید
" سوپر من کی بودی تو !

سرخ شد
بازم چشم غره ای به جاش رفت و با بغل کردن هیون
سمت مخالفش حرکت کرد

" بچه پرو ....تا دیروز دماغشو من میگرفتم
حالا منو مسخره میکنه ...

" دارم میشنوما ...

جیمین از ترس صدای بمش دقیقا کنار گوشش بالا پرید
" یااااا ...آنقدر به من نچست ....

جاش ابروهاشو بالا انداخت
" چیه ..پریود شدی امروز ؟!

چشمای جیمین از وقاحتش گرد شد
" یا ....یاااا ...خجالت بکششش ..
مین جاشوااا !!!

هیون دست از بازی با دکمه جیمین برداشت
" مینی ..پِلیود ؟!!

رنگ جیمین پرید
" نه ..نه ..یاد نگیر ...توروخدا اینو یاد نگیر...!!!

" مینی ...پِلیود ؟!!

جاش لباشو از خنده گاز گرفت
جیمین داشت سکته می‌کرد....

" وای ..چکار ‌کنم اینو فراموش کنه ؟؟
جاش میکشمت ...

صدای همهمه حواسشونو به گوشه عرشه رسوند

جیمین بی ارده به اون سمت کشیده شد 
رایحه " اونم از اونجا میومد

جاش پشتش رفت " هعی ...کجا ...
با دیدن آدمایی که از قایق وارد کشی شدن ساکت شد
یکیشون همونی بود که توی مهمونیم شرکت کرده بود ...
اما دو تا دیگه نا آشنا بودن !

با اخم جلوی نگاه جیمین به " اون "
ایستاد
" بریم تو کابین ...شلوغ شده...

جیمین با قطع شدن نگاهش ...گیج شده سمت صورت اخمشو برگشت
" چ..چی ؟

اخماش بیشتر تو هم رفت
" میگم بریم توی کابین ...شلو....

با صدای شاد خنده ..
جیمین کمی کج شد تا از گوشه دست جاش به جمعشون خیره بشه
حالا هاکوعم بهشون پیوسته بود ...

پسرکش احترامی بهشون گذاشت
بعد سمت جیمین اشاره کرد تا از جمعشون خارج بشه...
حالا نگاه همشون به  جیمین و جاشوای اخمو جلب شده بود ..

جیمین با دیدن نگاهشون هول شده تعظیم کرد
آروم با آرنج کوبید تو پهلو جاش

پسرک آلفا با اجبار تعظیم نصفه نیمه ای کرد
خواست دست جیمینو بگیره برن

که متوجه شد دارن سمتشون میان ...
مجبوری ایستاد
ادب حکم می‌کرد...البته نگاه تیز جیمینم بی تاثیر نبود..
اون موچی بعضی موقعه بد ترسناک میشد

نامجون نگاه نافذشو از روی امگا برداشت
آروم زمزمه کرد "اون .... جیمینه !

شوگا به تکون داد سرش اکتفا کرد

جیهوب به شونش کوبید " عجب تیکه ایه !!
جینم پوزخندی به شوگا زد
" امگات بچه داره !

نگاه سرد شوگا سمتشون برگشت

بجای این که بترسن
چشماشون برق زد
باورشون نمیشد آگوست نقطه ضعفی پیدا کرده که بشه پاهاش
اذیتش کرد !!!

جین پروعانه بحث رو جلو برد

" سلامی دوباره به خانواده عزیز شوگا !

پوزخند مسخرس روی مخ جاش بود

جیمین لبخند خجلی زد لپاش سرخ شده بود
" س..سلام

جین گونه بچه بغل جیمینو نوازش کرد
" چه کوچولوی نازی
اسمت چیه عمویی..!

" مینی ...پِلیود ...

پای جیمین شل شد

هاکو سریع دستشو دور کمرش حلقه کرد
" اسمش هیونه.....

جین با همون پوزخندی که قرار نبود از روی لپاش پاک بشه
لپ بچرو کشید

" چه اسم ...نازی !!

شوگا پک عمیقی از سیگارش گرفت
اما نگاهشو از چشمای گرد شده از شک جیمین برنداشت

" بریم کابین ...کار داریم ...

از کنارشون گذشت
سه الفا هم بی حرف پشتش رفتن ...

البته که چشمک جین به جاش پسر رو دیوونه کرد ...!!!

با رفتنشون ....صدای آروم جیمین
دو آلفای کوچیک ترو به خودشون آورد ...

" میکشمت ...جاشوا...!!

.
.
.
.
.
قلبش بک قبل سفر

"برای کی میخوایش
امشب خوبه ؟!

چشماش برق زد

.
.
.
.
.

اما قبل هر حرفی
نگاهش به چشمای عجیب آگوست افتاد
برق چشماش به سرعت خاموش شد

اشتباه کرده بود
به اشتباه بد ...

اگوست تکیشو از صندلی برداشت
و سیگارشو توی جا سیگاری خاموش کرد
" چی شد ..ساکت شدی ...!

شین کم کم  از لبخند ترسناکش ترسید
چرا یادش رفته بود فرد مقابلش چقدر خطرناکه
همش بخاطر بی پروایی های مستی بود !!

" اوه...آها..هیچی ...میگم ...
نظرت چیه فراموش کنی
چی گفتم ...هوم؟؟!

" چیو فراموش کنم ؟!

چشماش تاریک شده بود

شین آب دهنشو قورت داد و به دسته صندلی فشار وارد کرد
" این .که ...این که گفتم اون امگا رو ....

ثانیه ای بعد گلوله ای وسط پیشونیش نشست

شوگا چشماشو مالید
" فرصت دادم درستش کنی
نباید دوباره تکرار میکردی شین!!!

درب اتاق به سرعت باز شد
و مامور های مشکلی پوش پلیس
مثل مور و ملخ توی اتاق ریختن

شوگا به صندلی تکیه داد و به تکاپوشون خیره شد ...

جنگکوک با تعجب پاشو توی اتاق گذاشت
" هیونگگ... چکار کردی؟!!

جین  کلافه دستی توی موهاش کشید و با احتیاط
جلو آومد " تفنگو بده به من شوگا ....

جنگکوک باز با تعجب به برادرش خیره شد
تا حالا هیچ وقت انقدر عصبی نشده بود که خودش دست به قتل بزنه ...

" هیونگ ...الان آرومی ؟؟

شوگا چشمای بستشو باز کرد
قبل این که جین بخواد تفنگو ازش بگیره
دیک مرد رو هدف گرفت و شلیک کرد
...

" الان آروم شدم ...

جین با حرص تفنگ رو از دستش کشید
" بده به من اینو ...

برگشت سمت نیرو ویژه
" سریع جمع کنید تن لششو  ...

عصبی سمت شوگا برگشت
" پروندش ؟

شوگا پرونده زیر دستشو سمتش هول داد
" قاچاق اعضای بدن
..قتل ..
.ساغی .
..بار غیر قانونی
یه پدوفیل عوضی...
به اندازه کافی پروندش پر بود !!!

نامجون که تا الان ساکت ایستاده بود
اخماشو بیشتر توهم کشید
" ولی دلیل نمیشه دستتو به خونش آلوده کنی
وقتی دادگاه و قاضیی هست ...

شوگا پوزخندی به حرص خوردنش زد
" کی میتونه جلومو بگیره سرگرد کیم ؟!

نامجون کلافه دستی توی موهاش کشید
بلخره به عصبانیتش  مصلت شد

" هیچ کس سرگرد مین ..
فقط نمیخوام ...دست رفیقم به خون همچین آدمای کثیفی آلوده بشه !

شوگا لبخندی بهش زد
" این آخری بود ....

جنگکوک سمت هیونگش رفت
" هیونگ الان آرومی؟!

شوگا تیز سمتش برگشت
" یک بار دیگه این جمله فاکی رو تکرار کن که
یه گلوله توی دهنت خالی کنم
....

پسرک که نقشش گرفته بود
از خنده ترکید
" وای هیونگ ...وقتی عصبی میشی خيلي جذاب میشی ...

حالا چی گفت انقدر عصبیت کرد ؟؟؟
چشماش از شیطنت می‌درخشید
مطمئنن پشت در فالگوش ایستاده بود
الان برای اذیت کردن شوگا اینجوری میگفت

با یاد اوریش دوباره اعصابش خورد شد

جین مداخله کرد

"  مدارکمون داره کامل میشه
میمونه فقط مهمونی پدر خانواده ....
و پوفف
! پرونده ده ساله تمام !!

پوزخندی روی لبای همشون نشست
بلخره تونستن به آخر برسوننش

.
.
‌.

پایان فلش بک


نیویورک خیابون سنترال

جیمین با ذوق انگشتشو به شیشه ویترین مغازه
فشار داد
جوری که بند اول انگشت اشارش برعکس شده بود و به سرخی میزد ...

" این ...اینو میخوام ...

هاکو نوچی کرد و با بیرون آوردن دستش از جیبش
مچ جیمیمو گرفت و پشت خودش کشوند

" یه چیزی که نگاه هیچ کس بهت خیره نشه ...

پسرک با غصه به لباس سفید و مخمل نگاه کرد
و لباشو از حرص جویید

" یعنی چی هاکو ...اون لباس ساده و شیک بودددد

جاشوا مثل داداشش دست به جیب پشتشون اومد
و بی خیال حرفشو زد
" جیمینا ...فکر کن یه پیراهن سفید و مخمل
وقتی تن یه عروسک بلوند
با لبای سرخ ابنباتی و چشمای طوسی باشه !!
نگاه همه سمتش بر نمی‌گرده ؟!!!

لباش آویزون شد
" پس چی بپوشم ...این ششمین باریه که ایم جملرو
با عوض کردن نوع لباس بهم میگی
میخوای با شلوارک و بولیز گشادم بیام هیچ کس محل سگ بهم نده ؟؟؟

جاشو با پوزخند برگشت سمتش
" شلوارک بپوشی و نگاه کسی سمتت نیاد !؟؟؟
ریلیییی ...آریو سِرِیس ؟!!
جیمینا ...فکر کن یه شلوارک جذب و  کوتاه
پای یه عروسک بلوند با لبای سرخ ابنباتی
و چشمای طوسی باشه ؟
نگاه همه سمتش بر نمیگرده ؟؟؟؟

جیمین جیغ خفه ای کشید و با دست آزادش مشت مثلا محکمی  به بازوی سنگیش.زد که.حتی ککشم نگزید
کم کم داشت از پر حرفی جاشوا و سکوت و خنثایی هاکو
سر به بیابون میزاشت ...

خیر سرش اومده بودن برای مهمونی
لباس بگیرن اما سه ساعت بود که داشتن فقط میچرخیدن !

از اولم نباید با اون دو تا میومد ...
اما نمیشد که...جایی رو بلد نبود توی نیویورک !

...

با دیدن ساندویچ فروشی طرف دیگه خیابون دلش قار و قور افتاد
با حرص و زوری که نمی‌دونست از کجاش دراومده

دست بیچارشو از دست هاکو درآورد و سمت خیابون حرکت کرد
آه آه....از خرید با اون دو تا متنفر بود ....
مطمئنن حتی اگر میفهمیدن جیمین هوس ساندویچ های کثیف خیابونی کرده سرشو میبریدن ...

دو آلفا از حرکتش چند ثانیه مکث کردن

هاکو نگران به شلوغی خیابون نگاه کرد
چرا حواسش نبود از پل هوایی بره
حتما باید از وسط خیابون رد میشد ؟؟
برای حرص دادنشون این تصمیم رو گرفته بود یا
چیزی اون طرف دلشو گرفته بود

جاشوا با حرص از بی دقتی جیمین
پاشو به زمین کوبید

" عع عع ..ببین چجوری مثل گاو داره از خیابون رد میشه
جیمینننننن !!!

فریادش باعث برگشتن کل افراد نزدیکش سمتش شد
حتی جیمینی که با حرص تا وسط خیابون رسیده بود
با تعجب مکث کرد و سمتش برگشت

با شلوغ شدن یهویی دور و ورش و حرکت ماشین ها با سرعت از کنارش

ترسیده به اطراف نگاه کرد
...توی همین تاخیرش چراغ سبز شده بود و جیمین هنوز وسط خیابون به اون عریضی ایستاده بود

با دیدن دو پسراش که
دارن سمتش میان
داد زد و بالا پایین پرید
" نیاییییننن....نیاییییننن
خطر ناکههههه ...

دو پسر اصلا نمیتونستن حتی تا نصف راه جیمین بیان
انقدر که یهو خیابون شلوغ و پر ماشین شده بود

اونم وسط ایستاده بود و ماشین ها با سرعت و میلی متری از کنارش رد میشدن ...
پسرک از ترس چشماشو بست و خودشو بغل کرد
نه چپ میتونست بره نه راست
هر لحظه ممکن بود یه ماشین بهش بزنه و پرت شه

با بوق بلند کامیونی که با سرعت سمت جیمین میومد
هر سه سمتش برگشتن

قلب دو آلفا از کار افتاد

جیمین از صدای بوق چشماشو باز کرد و خشک شده
ایستاد 
به نزدیک شدن کامیون  خیره شد
قرار بود ...بدون دیدن  دوباره " اون " .تموم شه؟!

صدای داد جاشوا و هاکوا آخرین چیزی بود که به گوشش خورد
" بروووووو کنااااار جیمیننننننن" 

.
.
.
.
.

🥲🥲🥲🥲🤭🥲🥲


You are reading the story above: TeenFic.Net