قصص قصيرة ،🛑⚠️
قصص قصيرة 💢🔅…
قصص قصيرة 💢🔅…
قصص مشوقه🔅🔅…
قصص جميلة جدا ⛱️…
قصه تعيشها اغلب بناتنا، تكبر بالعمر والكل يريدها تزوج 4️⃣😢😢…
just like jahseh imagines, ❤️cute short stories and filler chapters of you and ski,here u go luv, enjoy…
لایت با موهبتی متولد شد که هیچ کس دیگری آن را نداشت.از کودکی هزاران بار این داستان را به او گفته اند. به او اطمینان داده بودند که روزی دختر مقدر خود را پیدا خواهد کرد. انتظار نداشت دختر نباشد و همچنین انتظار نداشت که بخواهد باعث مرگ او شود.…
تدور أحداث القصة في إطار رومانسي مشحون بالشغف والمغامرة، حيث يتقاطع طريق شاب وفتاة في ظروف غريبة ومثيرة. تبدأ القصة كحالة اختطاف، لكنها تتحول سريعًا إلى قصة حب عميقة وعاطفية تتحدى كل الظروف والعقبات. العلاقة التي تنشأ بينهما هي علاقة مشحونة بالشوق والرغبة، وتتطور بسرعة كبيرة بسبب الظروف الاستثنائية التي يعيشونها.تتميز القصة بوصف دقيق للمشاعر والأحاسيس، وبأسلوب سلس وجذاب يجذب القارئ إلى عالم الحب والشغف. كما تتضمن القصة عناصر من التشويق والإثارة، مما يجعلها قصة مشوقة وممتعة.…
هیچ کس وسعت تنهائیم را حس نکرد…
" in the time of the love" به وقت عاشقیوضعیت : پایان یافته «داستان زندگی پسری که جفتش کسیه که ازش متنفره... راز های مختلف و پیچیده...اینجا همه چیز مبهمه! راز های زیادی هست که یک روزی بلاخره طلوع میکنن،و از پشت پرده های تاریکی و درد کنار میان! برملا کردن حقیقتی که پشت یک نقاب دروغین مخفی شده، کار سختیه مگه نه؟!چه اتفاقی برای شخصیت های این کابوس تلخ می افته؟!جواب این سوال رو هیچ کس نمیدونه. بیاید دست در دست هم قدم برداریم سمت پایانِ این کابوس...بیاید بفهمیم تو دلِ آدم های این قصه چی میگذره!»اسم: in the time of the loveژانر:Romance, Angst, Omegavers, Smut, Mafia, Secretکاپل: vkookکاپل فرعی: yoonmin, namjinنویسنده: zahra.d…
رنجش ہی سہی دل کو دُکھانے کے لئے آ آ پھر سے مجھے چھوڑ کے جانے کے لئے آ کچھ تو میرے پندار محبت کا بھرم رکھ تُو بھی تو کبھی مجھ کو منانے کے لئے آ کس کس کو بتائینگے کے جدائی کا سبب ہم تُو مجھ سے خفا ہے تو زمانے کے لئے آ اب تک دلِ خوش فہم کو تجھ سے ہیں امیدیں یہ آخری شمعیں بھی بُجھانے کے لئے آ"آ پھر سے مجھے چھوڑ کے جانے کے لئے آ!"Hi guys!!This is my new novel!..I Hope You will it!..please give votes and feedbacks..Love❤❤AARZOO…
[کامل شده]"جیمینی..بلخره یه روزی تورو مال خودم میکنم حتی شده دنیا رو آتیش بزنم البته همراه آدماش!"._میدونی آقای پارک....من رو همیشه آروم میدیدی...من کلا آدم ارومیم...ولی روی خط قرمز هام خیلی خیلی حساسم....دست گذاشتی روی خط قرمزم...خط قرمز من پسرته...خط قرمزم رو آزار دادی...اذیتش کردی...کار اشتباهی کردی آقای پارک...الان اونقدری عصبی هستم که با کشتن دخترت و خودت هم آروم نمیشم!.."راضی کردن پدرت اصلا کار سختی نبود...خواهرت آخر سر جنده بازیاش منو از دست داد...که البته من هرگز مال اون نمیشد...چون تمام وجود و روح و احساسات من من پیش توعه و مال توعه پسر یونگی" ."جیمینا...حتی اگه تو بهم علاقه ای هم نداشته باشی....من باهات ازدواج میکنم....من خودخواهم...نمیزارم تو مال کس دیگه ای بشی...تو مال خودمی مال خود خود من:)"...ولی چی میشه اگه بین این چهار نفر(کوکوی و یونمین) دو نفرشون قبلا عاشق هم بودن؟کاپل:یونمینکاپل فرعی:کوکویروزهای آپ:اگه حمایت بشه هر روزژانر:عاشقونه..اصمات..کمی انگست..ماجراجویی..دارای صحنه های🔞 برای هردو کاپلیونگی:تاپ. جیمین:باتمکوک:تاپ. تهیونگ:باتم…
Language: UrduBachpan kis kis ko apna nhi yaad ata. Kitni khuahish hoti h na hm sb ki bary hony ki. Or jab bary ho jaate hy toh yeh lamhaat yaad ate hyn.----زبان = اردوبچپن کس کس کو اپنا نہیں یاد آتا. کتنی خواہش ہوتی ہے نا ہم سب کی بڑے ہونے کی. اور جب بڑے ہو جاتے ہیں تو یہ لمہات یاد آتے ہیں-©SumairaNoor…
[complete]از تلاش برای برگردوندن پسر، دست برداشته بود.اون فقط وقتی خودش میخواست، برمیگشت؛ تو خواب ها و رویا ها و آشنا پنداری های در هم شکسته.مثلا وقتی لویی به سمت محل کارش رانندگی میکرد، یهو چشمش میافتاد به پسری قد بلند با مو های فرفری که کنار خیابان ایستاده. برای لحظه ای نفس گیر، میتونست قسم بخوره که خودِ خودشه.بعد متوجه میشد که موهای این پسر بیشتر قرمزه تا شکلاتی... و سیگاری روشن کرده.. و تازه تیشرت سکس پیستولز رو هم پوشیده.هری از سکس پیستولز متنفر بود.هری...پشت سرش بود،تا لحظه ای که سرش رو برمیگردوند. کنارش دراز کشیده بود، تا لحظه ای که از خواب بیدار میشد. باعث میشد دیگران خسته کننده تر و بی روح تر به نظر برسن و هیچ کس به اندازه کافی، خوب نباشه.هری همه چیز رو خراب میکرد.هری رفته بود.و لویی از برگردوندنش دست برداشته بود…
چند روز مونده به روز عروسیش وقتی برای پیدا کردن چند تا شاخه گل رز بخصوص که نامزدش عاشقشه، زمان از دستش در میره و تا دیر وقت بیرون میمونه به خاطر استرسش و ترسش ازتاریکی راهو گم میکنه و سر از جای نااشنایی در میارهمیدونست بالای شهره و جالب بود که فقط از اونجا بوی دو گرگ رو میتونست استشمام کنه! انگار که کس دیگ ای تو اون محله ی اشرافی زندگی نمیکرد! بوی دو الفای اصیل و قوی و...... از شانس بدش هورنی! چقد میتونه غم انگیز باشه که درست چند روز قبل عروسیش دو الفای هورنی و مست بهش تجاوز کنن و صبحش هیچی یادشون نیاد؟! ووقتی جیمین ماجرا رو برای نامزدش تعریف میکنه خانواده نامزدش بااین وصلت مخالفت کنن! و خانوادش از این ابروریزی پاشیده بشه! ولی از همه بدتر......! نامزدش باورش نکنه و جیمین برای اثبات حرفش شکایت میکنه و ازاونجایی که اون دو الفا خیلی گردن کلفت و پرنفوذن کل مدارک اون شبواز بین ببرن و حتی حاضر نباشن جیمینو برای یه لحظه ببینن!!! این وسط میمونه جیمین با قلبی متشکل از چند حس....!!!! شکسته از عشقشغمگین از خانوادشناامید از خانواده نامزدش وپر از کینه و نفرت نسبت به دو الفایی که هیچ وقت قرار نیست چهرشونو از یاد ببره............ درحال اپامگاورس، انگست، امپرگ، انتقامی، هپی اندکاپل: ویمینکوک…
⇊قسمتــی از فیکشاید بتونی قیدشو بزنی ولی چشم دیدنشو با کس دیگه ای هم نداری...بدترین حالتشم اینجاس که حالش بده و نیستی بغلش کنی؛اونوقته که مجبوری یه گوشه وایستی و نگاه کنی چجوری یه نفر دیگه کنارشه و داره دقیقا جوری نوازشش میکنه که تو آرزوش رو داشتی.╾━─━─━─━°•֎•°━─━─━─━⇊خلاصــه فیک֎فیک دارای فصل اول است֎در ادامه ماجرای فصل قبل معماهای سر بسته داستان در این فصل حل میشه.عشقی که با نفرت و خیلی ناگهانی تو قلب ولیعهد شیلا جوونه زده به ثمر میشینه؟دختری که قلبش از همون ولیعهد زخم خورده، دلش رو بهش میبازه یا دوست داشتنش سهم آدمای دیگه ای میشه؟چی میشه که یه نفر دقیقا با همون اسم و همون قیافه ، کاملا با کسی که قبلا میشناخته متفاوت میشه؟دنیایی که آدمای توش رو هم میشناسه و هم نه،نقشه ی کثیفی که از سالها پیش شروع شده،و شبایی که براش حتی با صبح هم تموم نمیشن،به فصل دوم شاهزاده تقلبی خوش اومدین.…
هر کس توی زندگیش یک سری اشتباهاتی داره ...🥀🕸و بعضی از اون ها میتونن سرنوشتش رو به کلی تغییر بدن !! و بزرگ ترین اشتباهی من عاشق اون شدن بود...من عاشق زین مالیک شدم .. قاتلی شدم که با تمام "گناهکار" بودنش..." بی گناه " بود 🍾…
کاپل:چانبک . هونهان . کریسهو . کایسوژانر : امپرگ . اسمات . کمی بی دی اس ام . درام .....خلاصه:بکهیون یه پسر پولدار اما خوش گذرونه که مادره شو وقتی ۱۵ ساله ش بود به قتل رسید و هیچ کس دنبال قاتل نگشت و به بکهیون گفتن که مرگ مادرش خودکشی بوده و پدرش همیشه میگفت که دلیله خودکشیه مادرش اونه و بکهیون با همین عقیده که مادرش بخاطر اون خودشو کشته عذاب وجدان داره تا اینکه یک روز پارک چانیول پسر نامزد جدیده پدرش پاش تو زندگیه اون باز میشه و چی میشه که وقتی بکهیون میفهمه که پدر پارک چانیول یه قاتل اما پولداره؟! 💣💣💣💣💣قسمتی از فیک:+بنظرت توی این دنیا جایی واسه ما هست؟آروم آروم به بکهیون نزدیک شد و توی گوشش گفت:_ البته که هست ما فقط باید جایه دقیقه شو پیدا کنیم .با یه نیشخند گفت و دستشو روی شکمه بکهیون حرکت داد.....💣💣💣💣💣💣💣محدودیت سنی نمی زارم چون میدونم افرادی هستن که اگه مثلا بگم مثبت ۱۸بازم میخوننن😊😊پس اگه روحیتون با بی دی اس ام و رابطه های سادیسمی جور نیست کلا بیخیالش شید😜…
تا حالا فکر کردین که دنیاتون به اخر رسیده؟تا حالا حس کردین هیچ امیدی وجود نداره؟تا حالا حس کردین که تمامه انرژی هایه منفی اطراف جذبه شما شده و شما در باطلاقه عمیقی گیر افتادین که راهه فرار ندارین؟آهههههههههههه من همه ی این حسارو الان درک میکنم یعنی واقعا هیچ کس نیست نجاتم بده ؟یعنی واقعا کسی نیست که در تاریکیه ذهنم مثله یک ستاره بدرخشه ؟هه تو چی فکر میکنی؟تو تنها کسی هستی که به حرفام گوش میدی و من بدونه نگرانی حرف های دلمو بهت میگم . پرواز کن .پرواز کن، پروانه ی آبیه منسلاااااام گوگولیاااا چطوریینن؟امیدوارم حالتون خوب باشه .من واقعا اولین بارمه که دارم فیک مینویسم و نمیدونم که شما دوسش دارین یا نه ولی امیدوارم ازش لذت ببرین و ازتون میخوام که به افراد دیگه هم این فیکو معرفی کنیدامیدوارم که ازش لذت ببرین .منتظر ووت هاتون هستم😉کاپل اصلی:Vminکاپل فرعی:Yoonkook/Namjin/Chanbak…
جسد زن رو که روی پهلوش روی زمین افتاده بود رو برگردوند و نگاهش روی گردنش چرخید دست های لرزونش رو جلو برد و زنجیری که از گردن زن آویزون بود رو گرفت و از زیر یقه ی لباسش بیرون کشید با دیدن آویز خونی گردنبند زن خون توی رگ هاش یخ بست و سر جاش خشکش زد. اون آویز رو بهتر از هر کس دیگه ای میشناخت و مطمئن بود که از اون آویز فقط یه دونه توی دنیا وجود داشت اما با وجود مدرکی که جلوی چشمش بود باز هم ذهنش نمیخواست باور کنه کسی که با اون وضعیت و جسم یخ زده و بی جونش روی زمین خوابیده بود همون زنی باشه که همیشه با لبخند گرم و مهربونش به زندگیش رنگ میپاشید و قرار بود به زودی باهاش ازدواج کنه چند ثانیه گذشت تا بلاخره تونست گرمای اشک هاش رو روی گونه هاش حس کنه.…