Part25 خرگوش موزی

Background color
Font
Font size
Line height

Smut Warning❣️

نادیده گرفتن تپش های وحشیانه قلبم سخت ترین کار دنیا بنظر میرسید...
اونم وقتی که پارک جیمین، با نگاه گرسنه اش داخل چشم هام زل زده بود و از خوردن من حرف میزد!

بزاقم رو با صدا بلعیدم و دست های لرزونم رو دور گردنش حلقه کردم.
یعنی وقتش رسیده بود؟

+ جیمین...
مچ هر دو دستم رو گرفت و در جوار نگاه متعجبم، دست هام رو کنار سرم روی تشک پین کرد.
- دسرها حرف نمیزنن جونگکوکی

دهنم مثل ماهی باز و بسته شد اما کلمه ای از بینشون بیرون نیومد.
جیمین شروع به گذاشتن بوسه های ریزی روی گونه ام کرد و لب هاش رو به سمت پوست حساس گردنم سُر داد.
نقطه ای رو برای مکیدن انتخاب کرد و بعد از یه مک طولانی، پوست گردنم رو که مطمئن بودم کبود شده رها کرد.
آه ریزی کشیدم و دندون های جلوییم رو داخل لب پایینم فرو کردم تا صداهای بیشرمانه ای که ممکن بود از بین لب هام بیرون بیان رو خفه کنم.

با بینیش چونه ام رو به سمت چپ مایل کرد تا دسترسی بهتری به سمت دیگه ی گردنم داشته باشه.
بوسه های خیسی روی نقطه به نقطه ی گردنم به جا میزاشت و بعد از هر مکش دردناک، جاش رو لیس میزد.
انگشت هام به کف دستم فشار می آوردن و مطمئنا الان نوکشون به سفیدی میزد.
نفس های تندی از طریق بینیم میکشیدم و اینکه دست هام کنارم قفل بودن باعث میشد بیشتر سست بشم.

جیمین یکی از دست هام رو رها کرد تا بتونه چونه ام رو بگیره.
- هیچی از لبت نموند که بیبی
با انگشت شستش، لب پایینم رو از بند دندون هام آزاد کرد.
انگشت های دست دیگه اش رو بین انگشت هام قفل و فشار ریزی بهشون وارد کرد.
به لب پایینم مک محکمی زد و همزمان پایین تنه اش رو روی لگنم حرکت داد.

با حس اون تماس کوتاه اما شیرین، نفس لرزونم رو همراه ناله آرومی بین لب هاش رها کردم که بوسه دیگه ای نصیبم شد.
یکی در میون به بوسه هاش که انگار سعی در کندن لب هام داشتن، جواب میدادم.

با سستی خودم رو تکون دادم تا دوباره تماس پایین تنه هامون رو با همدیگه احساس کنم.
ناله کم جونم بین بوسه امون به گوش جیمین رسید و باعث پیدایش نیشخند کمرنگی روی لب هاش شد.

- کی فکرشو میکرد خرگوش خجالتیم انقدر هورنی باشه؟
بزاقم رو بلعیدم و بی طاقت گردنم رو بلند کردم تا دوباره لب های درشت و مرطوبش رو که بهم چشمک میزدن تا بوسیده بشن، بین لب هام ببرم.
حالا که فکرشو میکنم، علاوه بر اکسیژن و آب، از این به بعد قراره به لب های جیمین هم برای ادامه زندگیم نیاز پیدا کنم!
اون لعنتی من رو معتاد خودش کرده...

بوسه سریعی روی لب هاش گذاشتم و خیره به چشم هاش، از همون فاصله ی یک سانتی زمزمه کردم:
+ کی فکرشو میکرد دانش آموزی که بین همه محبوبه و لبخند های فرشته گونه میزنه انقدر خبیث باشه؟

لب هاش رو محکم روی لب هام کوبید و سرم رو به تشک فشار داد.
بعد از مک صداداری که به لب هام زد، کمی فاصله گرفت و مثل خودم با صدای آرومی لب زد:
- برای کسی که قراره خورده بشه زیادی صحبت میکنی جونگکوکی

بدون تعلل، با لب های کار بلدش به جون لب هام افتاد و انقدر مکید و گاز گرفت که به گزگز افتادن و میتونستم حدس بزنم که ورم کرده ان.
همونطور که با عطش لب هام رو میبوسید و من رو شل تر از قبل میکرد، دستش رو به سمت شلوارم برد و بندش رو باز کرد.
با دست آزادم به موهاش چنگ زدم و سرش رو بیشتر به خودم فشردم.
اگر میشد تو وجودش حل بشم، حتما اینکارو میکردم.

همزمان با پیشروی زبون خیس و گرمش به داخل دهنم، شلوارم رو تا رون هام پایین کشید.
با استرس و هیجان گازی از زبونش گرفتم که صدای آخش باعث شد عذاب وجدان بگیرم و همون جایی که گاز گرفته بودم رو ببوسم.
داخل رون هام رو ماساژ میداد و به صورت رفت و برگشتی دستش رو روشون میکشید.
انگار روی قلبم وزنه بیست کیلویی گذاشته بودن و به تمام بدنم غیر از لب هام بی حسی زده بودن.

زبون بیرون اومده ام رو طوری بین لب هاش کشید و همزمان لب پایینم رو باهاش مکید که سست و بی اراده ناله کردم.
قفل انگشت هامون رو باز کردم و با فشاری که به شونه اش آوردم، مک آخر رو به زبونم زد و ازم فاصله گرفت تا من بتونم نفس بگیرم.
+ جیـ...جیمین... میخوای... چیکار کنی؟

بی نفس زمزمه کردم و به چشم های خمار از شهوتش خیره شدم.
دستش با یک تلاش موفق، وارد تیشرتم شد و پوست شکمم رو مستقیما نوازش کرد.
- هممم میخوام دسرمو بخورم، واضح نیست؟

بعد از این حرف، لب پایینش رو گزید و دستش رو به سمت سینه هام سر داد.
لب های پف کرده و مرطوب از بوسه امون رو روی گونه ام گذاشت و بعد اون هارو به سمت گردن و ترقوه ام امتداد داد.
این بوسه ها، برخلاف بوسه های چند دقیقه پیش آروم تر بودن و انگار میخواستن بهم اطمینان خاطر بدن...

تیشرتم رو به آرومی تا روی سینه ام بالا کشید و بوسه های سبک و پروانه ایش رو روی شکم نرمم گذاشت.
غرق در لذتی که سلول به سلول از لب هاش توی تمام بدنم پخش میشد، چشم هام رو بستم و انگشت هام رو بین تار های مو های لطیفش فرو بردم.
+ امممم جیمین

دست از بوسیدن شکم و سینه هام برداشت که با حس کردن سایه اش بالای سرم، چشم هام رو باز کردم.
لعنتی...
چطور میتونست اینطور غیرمنصفانه زیبا باشه؟!

نفسم گرفت وقتی لب هاش روی نوک سینه ام نشست و بوسه ی خیسی با دهن باز روش گذاشت و اون نقطه رو طولانی مکید.
جیمین لباسم رو از روی سینه هام بالا تر داد و شروع کرد به لیس زدن وسط قفسه سینم تا گردنم.
زبونش رو به سمت نوک سینه چپم برد و دورانی دورش چرخوند و مک محکمی بهش زد.
همزمان با انگشت هاش با نوک سینه راستم بازی میکرد.
- اوممم

از حس فوق العادش سرم سبک شده بود و تنها همون خیسی لذت بخش زبونش دور نوک سینه ام به شدت تحریکم کرده بود.
جیمین دست راستش رو پایین برد تا با مالش عضو بیدار شده ام از روی لباس زیر، لذت دادن بهم رو دو چندان کنه.
با حس دستش روی خصوصی ترین جای بدنم، بی اراده لگنم رو بلند کردم و لرزیدم.

از نوک سینه کبودم دل کند و با آه بلندی لب هاش رو از روش برداشت.
روی هر دو پلکم و نوک بینیم بوسه ای گذاشت که سلول های مغزیم از شدت ذوق جیغ کشیدن.
پایین پاهام روی تخت نشست و با چشم های کشیده و خمارش بهم خیره شد.
- بیبی میخوام شلوارتو در بیارم

با نفسی که توی سینه ام حبس شد، منتظر به دست هاش نگاه کردم که روی کش شلوارم که تا رون هام پایین اومده بود نشستن.
جیمین که ریکشن آنچنان بدی ازم ندید، به آرومی گوشه های شلوار رو گرفت و پایین کشید.

پاچه های شلوار رو از مچ پاهام رد کرد و بعد اون رو پایین تخت انداخت.

ناگهان گرما به کل بدنم هجوم آورد و با درک اتفاقی که قرار بود بیوفته، دست هام رو روی صورتم گذاشتم.
احساس میکردم دارم به مواد مذاب تبدیل میشم.
دون دون شدن پوست رون هام هم به خجالتم اضافه کرد.

- جونگکوکی، بزار ببینمت
به آرومی روی شکمم نشست و دست هام رو از روی صورتم کنار زد.
به چهره سرخ شده ام لبخند مهربونی پاشید و دست هاش رو نوازش وار روی گونه ام به حرکت درآورد.

- میخوام فقط بهت لذت بدم، خب؟ نه جای نگرانی وجود داره نه خجالت
با شنیدن جمله اولش، پیچش عجیبی رو زیر دلم احساس کردم و نامطمئن سرم رو به معنای موافقت بالا و پایین کردم.
"خوبه" ای زیر لب زمزمه کرد و پیشونیش رو به مال من تکیه داد.
- تاحالا تجربه اش کردی؟

با خجالت "نه" آرومی گفتم و چشم هام رو بستم تا بیشتر از این زیر نگاه لعنتیش آب نشم.
- فاک، باید میدونستم
روی لب هام غرید و خیلی سریع سنگینیش از روم برداشته شد.
با کنجکاوی بهش نگاه کردم که به طرف کمد رفت و درش رو باز کرد.
از اونجایی که پشتش بهم بود، نمیتونستم ببینم چرا سراغ کمد رفته و اصلا دنبال چی میگرده.

سرم رو برگردوندم و به سقف اتاق خیره شدم.
نفس های عمیقی کشیدم تا بدنم ریلکس بشه و بتونم ذهنم رو آزاد کنم.
با فرو رفتن تشک تخت، به جیمین نگاه کردم که یه زانوش رو روی تشک گذاشته و کراوات مشکی یونیفرم مدرسه داخل دستش بود.
سوالی بهش نگاه کردم که دوباره روی شکمم نشست و با گاز گرفتن لب پایینش سعی داشت نیشخندش رو کنترل کنه.

- از اونجایی که اولین بارته... ممکنه یکم سر و صدا کنی... و من نمیخوام مادرم یا حتی همسایه ها رو از اتفاقی که میخواد اینجا بیوفته با خبر کنی!
با حالتی گنگ مشغول تحلیل حرفی که زد بودم که ناگهان با گرفتن منظور پشت حرفش، چشم هام درشت شدن.
امکان نداره همون چیزی که فکر میکنم باشه...
نه... نه...

روی صورتم خم شد و بوسه نرم و آرومی رو شروع کرد تا من رو از خوددرگیری های ذهنیم نجات بده.
با حوصله لب هام رو به بازی گرفته بود و پهلو هام رو نوازش میکرد.
بعد از مک آخری که به لب بالاییم زد، صورتش رو توی دو سانتی صورت گر گرفته ام نگه داشت.

- میخوام ببندمش دور دهنت، اگه اذیتت کرد بهم اشاره کن که بازش کنم خیلی خب؟
با استرس "باشه" ای زیر لب گفتم.
- فاک... دلم میخواد صداهای خوشمزه ای که در میاری رو بشنوم ولی نمیتونم ریسک کنم

با اخم کراوات رو بین لب هام گذاشت که گردنم رو بلند کردم تا راحت تر بتونه اون تیکه پارچه رو پشت سرم گره بزنه.
بوسه محکم و خیسی روی گونه ام گذاشت و بین پاهام نشست.
زانو هام رو کمی خم کرد و یه اتصال چشمی کوتاه باهام برقرار کرد.
پلک طولانی ای جهت اطمینان بخشیدن بهش زدم که با لبخند بوسه ای روی زانوی چپم گذاشت.

بوسه هاش رو به سمت رونم امتداد داد و به مکش های طولانی و دردناک ولی لذتبخشی تبدیلشون کرد.
از لای پلک های نیمه بازم نگاهش میکردم که چطور رون هام رو با لب هاش نقاشی میکنه و از دیدن شاهکارش لذت میبره.
تنها کاری که میتونستم بکنم کشیدن نفس های کشدار و ناله هایی بود که پشت پارچه دور دهنم خفه میشدن.
- چرا ازت سیر نمیشم بانی؟ ها؟

چشم هام رو بستم تا تمام اون حسی که از بوسه ها و مکش های قویش بهم منتقل میکنه رو با کل وجودم احساس کنم.
ناگهان لب هاش رو از روی لباس زیرم، روی عضوم قرار داد که تکون ریزی خوردم و نفسم برید.
دوباره و دوباره اینکار رو انجام داد که به گردنم قوصی دادم و سرم رو بیشتر به تشک فشردم.
ناله ای از عمق گلوم فرار کرد که باز هم اون پارچه لعنتی سد راهش شد.

انگشت های هردو دستش رو نوازش وار روی کش لباس زیرم کشید و بعد طی یک حرکت غیرمنتظره اون رو هم به سرعت درآورد و روی شلوارم که پایین تخت افتاده بود، انداخت.
- فاک...بزرگی!

با شنیدن تعریفش، از سرخوشی با قفسه سینه ای که به تندی بالا و پایین میشد بهش خیره شدم.
قلبم از خوشی لب ریز شده بود!
همه ی این حس ها برام زیادی بودن...

گرما تمام وجودم رو و شهوت جلوی چشم هام رو گرفته بود و تنها چیزی که میتونست آرومم کنه لمس دست های جیمین، روی خصوصی ترین عضو بدنم بود.
زیاد منتظرم نزاشت و با حلقه کردن انگشت های کوتاه و تپلش دور عضو سخت شده ام، من رو به خواسته ام رسوند.
لرزی از بدنم رد شد که ناخودآگاه زانو هام بهم نزدیک شدن.
جیمین نچی کرد و عضوم رو رها کرد تا با هر دو دستش پاهام رو باز نگه داره.
- بزار کارمو بکنم بیگ بانی

کف پاهام رو به تخت فشار دادم و سرم رو با درموندگی تکون دادم.
با پیچیده شدن دوباره ی انگشت هاش دور عضوم، بوسه ای روی کلاهکش گذاشت که به سختی بزاق جمع شده داخل دهنم رو بلعیدم تا مبادا خفه بشم.
با استرس و هیجان خودم رو به اون دست های کوچیک سپردم تا لذتی که قرار بود برای اولین بار تجربه اش کنم رو بهم بدن.

بدون مکث بیشتر، لب هاش رو دور عضو قرمز شده ام حلقه کرد که همین حرکت کوچیک باعث بیرون اومدن ناله کوچیکی از ته گلوم شد.
لب هاش رو از هم جدا کرد و تا جایی که میتونست عضوم رو داخل دهن گرم و خیسش فرو برد.
با لذت سرم رو عقب انداختم و پلک هام رو به هم فشردم.
نیاز داشتم به جایی چنگ بزنم پس دستم رو به موهای جیمین رسوندم و موهاش رو به آرومی کشیدم.

دست جیمین تیشرتم رو که دوباره پایین اومده بود بالا داد و از روی شکمم رد شد تا به نوک سینه ام برسه.
نوکش رو بین انگشت اشاره و شستش گرفت و اونقدر اون رو مالوند تا صدای ناله ام رو هرچند با ولوم کم بشنوه.

سرش رو عقب کشید و روی شکمم که منقبض شده بود رو بوسید.
بعد از چندین بار حرکات عذاب آور رفت و برگشتی دستش دور عضوم، دوباره اون رو داخل دهنش جا داد.
پلک های نیمه بازم سنگین شده بودن و میتونستم حس کنم قراره خیلی زود کام بشم.
تقصیر من چیه که اولین بارم بود همچین حس بی نظیری رو تجربه میکردم؟!

جیمین دست از مالوندن نوک سینه سخت شده ام برداشت و شروع به نوازش شکم و لگنم کرد.
من حتی نمیدونستم انقدر روی سینه هام حساسم...
خوشحال بودم که اون تیکه پارچه بهم اجازه نمیداد صداهای شرم آور و بلندم رو به گوش جیمین برسونم.

سرعت بیشتری به سرش داد و همزمان زبونش رو روی طول عضوم میکشید و من رو دیوونه تر میکرد.

باورم نمیشد پسری که دو سال تمام از دور نگاهش میکردم رو داشتم توی این حالت تحریک آمیز میدیدم.
مثل یه رویا بود!
لذت لمس هاش به قدری بودن که کله ام داغ کرده بود و حرکات تند قفسه سینه ام آروم نمیگرفتن.

به محض حرکت دورانی زبونش دور تا دور سر عضوم، اشکی از گوشه چشمم به روی گونه ام سر خورد.
چند بار دیگه عضوم رو داخل دهنش حرکت داد و بعد با صدای پاپ مانندی خارجش کرد.
گرما و خیسی حفره بین لب های خوشمزه اش باعث شده بود عضوم داغ تر و سخت تر بشه و نتونم بیشتر از این تحمل کنم...

نگاهش رو توی چشم های خمار شده ام که روش ثابت مونده بود قفل کرد و به طرز وسوسه کننده ای زبونش رو روی لب های پف کرده اش کشید.
لیسی به طول عضوم و با نوک زبونش چند ضربه به کلاهک کبودش زد.
با این حرکت لعنتیش، ناله بلندم حتی از پشت پارچه مزاحم کراوات هم شنیده شد و لبخند کجی روی لب های جیمین آورد.

لرزش بدن بی تجربه ام متوقف نمیشد و این باعث شده بود عرق از روی شقیقه هام پایین بیاد.
داشتم به طرز دیوانه واری لذت میبردم و البته که واکنش های بدنم نمیزاشتن این موضوع رو کتمان کنم...

انگشت های پام از روی لذت زیادی که دریافت کرده بودم جمع شدن و در برابر سنگینی پشت پلک هام تسلیم شدم و چشم هام رو بستم.
با فکر به اینکه حالا نمیتونم چهره سرخ و لعنت شده ی جیمین رو ببینم، دوباره و به سختی لای پلک هام رو از هم فاصله دادم.
- فاک...بانی خوشمزه من

مثل همیشه میخواستم لب خشک شده ام رو زیر دندون های بالام اسیر کنم که اون تیکه پارچه این امکان رو بهم نمیداد تا این کار رو انجام بدم.
پس به چنگ زدن به موهای جیمین اکتفا کردم و سرش رو بیشتر به خودم فشردم.
لب های خیسش رو لیس زد و نیشخندی به من که داخل خلسه فرو رفته بودم و نفس های صدا داری میکشیدم، زد.

جیمین کارش رو از سر گرفت و بی وقفه با ریتم تندی عضوم رو توی حفره دهنش حرکت داد.
حس میکردم گلوم بخاطر ناله های خفه ام متورم شده.
داخل یه خلسه بی نهایت شیرین فرو رفته و تنها روی لذتی که زبون و لب های جیمین بهم میدادن متمرکز بودم.

مک محکمی به سر عضوم زد که کمرم از تشک تخت فاصله گرفت.
اون پیچش لذت بخش رو دوباره داشتم زیر دلم حس میکردم...
کل تنم داغ شده بود و نبض میزد...
ضربان قلبم شدت گرفته بود و حواسم نبود که با تمام قدرت درحال کشیدن موهای جیمینم...
عضوم رو با دستش پمپ کرد و با صدای گرفته اش غرید که گرمای زیر دلم بیشتر شد.
- برای من بیا جونگکوکی... زود باش... خودتو رها کن

با دست دیگه اش کمرم رو به تخت فشرد و این بار عمیق تر از دقایقی پیش عضوم رو بلعید، طوری که سر عضوم رو که به ته حلقش برخورد کرد حس کردم!
ناله بی جونی کردم و پاهام که لرزش خفیفی داشتن رو روی کتفش گذاشتم.
اوجم به شدت نزدیک بود و به خودم میپیچیدم.

زاویه تحریک کننده ای که از جیمین داشتم، به زودتر کام شدنم کمک بزرگی داشت میکرد.
با حس دوباره ی داغی و خیسی لب های جیمین که این بار فقط سر عضوم رو میمکید و طولش رو با دست لمس میکرد، انرژی ای که میخواست ازم بیرون بره و رها بشه رو حس کردم.
انگار خیلی وقته که داخلم بوده و الان میخواست با شدت از بدنم جدا بشه.

رون هام میلرزیدن و شکمم منقبض شده بود.
دور سرم ستاره های دنباله دار رو میدیدم و بعد یه حس عجیب کل وجودم رو احاطه کرد.
- پسر خوب، برام بیا

مالش کلاهک عضو سختم با انگشت شستش باعث شد برای یک لحظه کوتاه نفسم ببره.
با لرزیدن بی سابقه بدن خیس از عرقم، به کمرم قوصی دادم و بین دست های جیمین به کام رسیدم.
اشک از هر دو چشمم جاری شده بود و به ملحفه زیرم چنگ میزدم.
انقدر حسش عجیب بود که نمیدونستم در اون لحظه دقیقا چه احساسی دارم!

قلبم به شدت میتپید و پارچه دور دهنم رو بین دندون هام گاز میگرفتم و ناله میکردم.
رون هام چند بار پشت سر هم منقبض شدن تا بالاخره روی تشک آروم گرفتم.
همه جام سست شد و مثل بستنی آب شده وا رفته ام.
لایه عرق روی صورت و بالا تنه ام که از شدت گرما قرمز شده بودن، نشسته بود.

جیمین نوازش وار دستش رو روی رون ها و زیر شکمم میکشید تا به پایین اومدن از اوجم کمکم کنه.
تاحالا کسی این کار رو برام انجام نداده بود و حسش در کنار عجیب بودن، شیرین و لذت بخش بود.
زیادی لذت بخش...

بعد از چند دقیقه، هنوز با چشم های بسته و گرفتن دم های عمیق سعی میکردم ریتم تپش های قلبم بخاطر ارگاسم محشری که داشتم رو منظم کنم.
ملحفه چروک شده رو از چنگ انگشت هام رها کردم و به آرومی لای پلک هام رو از هم فاصله دادم.
کمی تار میدیدم اما نه اونقدر زیاد که نتونم چهره کسی که بهم لذت داده بود رو ببینم...
منظره ای که میدیدم رو باور نمیکردم...
چشم هایی که برق میزدن...
موهای بهم ریخته و ژولیده...
لب های متورم و مرطوب...
لبخند کج روی لب هاش...

همه چیز واقعی بود؟
رویا نبود؟
من این لحظه ها رو زندگی کردم؟
بهترین تجربه عمرم، توسط پارک جیمین بهم داده شد؟
خدای من الان دلم میخواد جیغ بزنم!

دیدمش که از روی تخت بلند شد تا با برداشتن دستمال، کام روی دستش رو تمیز کنه.
دوباره به سمت تخت اومد و پاهاش رو کنار پهلو هام گذاشت و روی بدنم که هر از گاهی کمی میلرزید خم شد.

سرم رو بلند کرد و گره کراوات رو باز کرد و بعد به اونطرف اتاق پرتش کرد.
نفس راحتی کشیدم و دست های بی جونم رو دور گردنش حلقه کردم.
رد اشک های خشک شده روی گونه هام و بعد پشت پلک هام رو نرم و آروم بوسید.
- حق با من بود، اگه اون کراواتو نمیبستم صدات کل ساکنین ساختمونو بیدار میکرد بیبی

با شرمندگی لب خشک شده ام رو گزیدم که نگاهش به سمت لب هام معطوف شد.
- بهم بگو...

سرش رو نزدیک تر آورد و نگاه هامون رو توی همدیگه قفل کرد.
- لذت بردی؟
مثل خودش با صدای آرومی روی لب هاش زمزمه کردم:
+ خیلی...زیاد
- هومممم
لب هام رو توی دهنش برد و با مکش چسبنده ای رهاشون کرد.

- همین؟
بی طاقت به لب های سرخ و درشتش خیره شدم و سرم رو جلو بردم که انگشت اشاره اش روی لب هام قرار گرفت.
- عا عا... اول بهم بگو چه حسی داشتی و بعد من قول میدم تا نفس دارم ببوسمت
انگشتش رو از روی لب هام برداشت که بدون ترس و خجالت به حرف اومدم.
+ اولین و...بهترین تجربه ام بود. ازت ممنونم... بابت اینکه این حس فوق العاده رو بهم دادی

لبخند شیرینی زد و قبل از اینکه فاصله بینمون رو از بین ببره، روی لب هام زمزمه کرد.
- خوشحالم که تونستم بهت حس خوب بدم
لب هاش رو بدون صبر به لب های تشنه و منتظرم رسوند و بوسه عمیقی رو شروع کرد.

وقتی زبونش رو روی لب هام کشید، حلقه دست هام رو دور گردنش محکمتر کردم و به پشت موهاش چنگ آرومی زدم تا هیجان دوباره برگشته ام رو تخلیه کنم.
با برخورد زبون هامون به ههدیگه، ناله تو گلویی سر دادم و گذاشتم با زبونم بازی کنه.
اینکه هنوز پاهام بدون پوشش بودن باعث میشد کمی اثرات خجالت به گونه هام رنگ بده.

با یادآوری چیزی، به سرعت تماس خیس لب ها و زبون هامون رو قطع کردم و با نگرانی داخل چشم های خمار شده اش بخاطر بوسه امون خیره شدم.
+ جیمینی... تو... تو حالت خوبه؟ اون پایین...

با خجالت به پایین تنه اش اشاره کردم که بینیش رو به گونم مالوند و بعد بوسه خیسی روش به جا گذاشت.
- من خوبم بانی، نگران نباش و بزار به قولم عمل کنم

تا خواستم منظورش رو از قول بپرسم، بار دیگه لب هام رو شکار کرد و فرصت هر گونه اعتراضی رو ازم سلب کرد.

ᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎᘎ

با شنیدن صدای زنگ گوشی برای دومین بار، بدون باز کردن چشم هام دستم رو مثل همیشه زیر بالشت بردم تا صدای نکره اش رو قطع کنم، اما اونجا نبود!
با کلافگی غلتی زدم که به چیز سفتی برخورد کردم.
به ناچار چشم هام رو باز کردم و از روی عجز نالیدم.
با تشخیص هویت شخصی که چسبیده به من خوابیده بود و یاداوری اتفاقات دیشب، صورتم به رنگ گوجه تغییر رنگ پیدا کرد.

نه جونگکوک...
اصلا فکرشم نکن که باهاش رو در رو بشی...
اون هم بعد از اتفاق دیشب!
فاک باید فرار کنم!

به پهلوی دیگه ام چرخیدم و خواستم پام رو روی زمین بزارم که دستی دورم حلقه شد و من رو به سینه اش چسبوند.
خب...
فکر کنم گیر افتادم.
راه فراری نیست...
بدبخت شدم!

صدای زنگ گوشی باز هم بلند شد که سرم رو به بالشت کوبیدم.
+ جیمییییین این صدای گوشی توئه! قطعش کن لطفااااا
با لحن کش داری گفتم و سعی کردم از بازو هاش بیرون بیام.
لعنتی چجوری انقدر زور داره؟

جیمین نچی کرد و رو بدنم خم شد تا دستش به میز عسلی کوچیک کنار تخت برسه.
چطور زودتر گوشی روی میز رو ندیدم؟
لعنتی من واقعا کورم...

بعد از قطع کردن آلارمش که رو اعصابم خط مینداخت، دوباره از پشت به من چسبید و لب هاش رو مماس با گوشم قرار داد.
- صبحت بخیر خرگوش موزی

نه...
نه.....
نه...!
خواهشا یک نفر توجیهش کنه که با اون صدای گرفته و لعنتیش اسمم رو به زبون نیاره!
اصلا حرف نزنه!

+ خرگوش... موزی؟!
- اهوممم... بوی شیرموز میدی

بوسه ای روی لاله گوشم گذاشت که مورمورم شد و با زور و بلا به عقب هلش دادم.
نباید اول صبحی تحریک میشدم!
اون هم بعد از اتفاق دیشب!

+ صبح بخیر، دیرمون میشه! من زودتر میرم. خداخافظ
پاهام رو روی زمین گذاشتم که با دیدن اون صحنه ناگوار، "هین" بلندی کشیدم و دوباره روی تخت و به زیر پتو برگردوندمشون.
پناه بر مسیح من چرا هنوز لخت بودم!!!
البته لباس زیرم پام بود که همین هم جای شکر داشت.

با چشم هایی که به زور باز نگهشون داشته بودم سرم رو آروم و با ترس و لرز سمت جیمین چرخوندم.
شت.
فکر کنم دارم از دست میرم.
جیمینی که موهاش شلخته روی پیشونی و چشم هاش ریختن و سرش روی بالشته، و از همه مهم تر با لبخند داره تماشام میکنه!
ذهنم خاموش شده بود و چیزی جز چهره پرستیدنیش به چشمم نمیومد...

در اون لحظه؛ نه برهنه بودن پاهام اهمیت داشت و نه اتفاقی که بینمون افتاده بود که بابتش خجالت میکشیدم...
تنها چیزی که مستم کرده بود، نگاه لعنتیش بود...
اون نگاه...
جنس آشنایی داشت...
مثل نگاه های خودم به جیمین بود...
نگاه هایی که دو سال تمام برای شخص خاص پارک جیمین بودن...

با صدای تقه هایی که به در اتاق خورد، تماس چشمی

You are reading the story above: TeenFic.Net