Part6

Background color
Font
Font size
Line height

.
.
.
تهیونگ صبح با پیراهن خیس از عرق بیدار شد.
خواب دیشبش با عقل یک انسان اصلا و ابدا جور در نمیومد.
پس از تعویض لباسش از پنجره ی اتاق به بیرون خیره شد !
خوابش به درستی و واضحی در مغزش ماندگار شده بوده.
دو نیمه ی سیاه و سفید که هم را کامل میکردن.
یین یانگ.
و ماه و خورشید که با وجود تضادشان در کنار هم مکمل زیبایی شده بودند.
مغزش درگیر خوابش بود.
اما با یادآوری کافه ب کل خوابش از ذهنش بیرون رفت و سعی کرد هر چه سریع تر آماده بشود تا به کافه برود.
به هر حال راه زیادی در پیش داشت !
.

.
‌.
حدود چندین کیلومتر دور تر از شهر بود و باید زودتر راه می افتاد پس وقتش را برای خوردن صبحانه تلف نکرد و سریع آماده شد.
آماده شدنش وقت زیادی ازش نگرفته بود،
مانند همیشه پالتوی چهارخانه اش را به همراه کفش هایش پوشیده بود و بعد از برداشتن کلید خانه و تلفن همراهش از خانه خارج شد.
.
.
.
یونگی با گرفتن اجازه ورود وارد اتاق شد و پرسید:
-دیشب نخوابیدی درسته؟
+مین یونگی !
حوصله ی جواب دادن به سوالات رو ندارم و امروز اعصاب درستی ندارم پس بهتره سعی نکنین حتی ناخواسته برین سر اعصابم.
-اوکی،رئیس امروز جلسه ای ترتیب داده شده برای حل و رفع شدن چند تا از مشکلات.
+ساعت چند؟
-۹:۰۰ صبح
+مشکلی نیست،حاضر میشم.
میتونی بری !
-چشم،فعلا
بعد از گفتن این حرف یونگی از اتاق خارج شد و در اتاق رو بست.
.
.
.
بلخره بعد از ۱ ساعت تمام راه رفتن به کافه رسیده بود پس سعی کرد خستگی رد به رویش نیاورد و با لبخند وارد کافه شود.

بعد از به صدا دراومدن زنگوله ی در کافه همه ب در خیره شدن و با تهیونگ خنده رو سلام کردن.

بعد از سلام و احوال پرسی کوتاهی با تک تک کارمند های کافه سریع لباس فرم کافه رو پوشید و خودش هم کنار بقیه شروع به کار کرد.

از ساعت ۸ صبح تا ۸ شب شیفت کاریش بود.
و بعدش باید خسته برمی‌گشت تا خونه و البته ک باید از این ب بعد ۱ ساعت هم پیاده روی می‌کرد تا به خونه اش برسه !

ولی خب بازم دلیل نمیشد تا لبخند نزنه و این چیزا بتونه خوشحالیش رو ازش بگیره.
.
.
‌.

خب پارت جدید تقدیم نگاهتون.
امیدوارم دوستش داشته باشید و ازش حمایت کنید مثل همیشه.
ووت و کامنت فراموش نشه.
-دوستدار شما ژولیت🤍


You are reading the story above: TeenFic.Net