𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖍𝖎𝖗𝖙𝖞 𝖙𝖜𝖔🔞

Background color
Font
Font size
Line height

+ فکر میکنی بهشون نیاز داری؟

از نزدیکیش صورتم بیشتر گر میگیره و نگاهم رو ازش میدزدم

_ م..منظورت چیه

انگشتش رو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد و مجبورم کرد نگاهش کنم

+ یه امگا هیتش رو با آلفاش میگذرونه نه قرص و کرم دست

چشمام رو به هم فشار دادم

_ امگای تو یکی دیگس

Writer's POV:

ابروهای هیونجین با شنیدن حرفش در هم رفتن
چرا انقدر درک فهمیدن اینکه هیونجین فقط اون رو میخواست سخت بود؟؟
عصبی یقه پسر رو گرفت و از تنش کشیدش تا پاره شد
فلیکس جیغ خفه‌ای زد ولی هیونجین بی توجه بهش با عصبانیت دستش رو روی جای مارک گردنش گذاشت

+ این نشون میده امگای من کیه اینو تو تعیین نمیکنی فلیکس
چرا انقدر لجبازی میکنی مگه من چیکار کردم باهات؟؟ نمیتونی یکم بفهمی منو؟؟
یهو بدون هیچ دلیلی برمیگردی میگی که باید با اون لعنتی باشم و میری، قبل از اینکه هضمش کنم میفهمم رفتی خونه‌ی اون عوضیا و بعد که میخوام بهت تایم بدم میفهمم داری ازدواج میکنی
اصلا من اهمیتی برات دارم؟

تموم اینارو با صدایی که درد توش هویدا بود توی صورت پسر کوبید
بعد چند لحظه که دید فلیکس تصمیم نداره حرفی بزنه و فقط با چشمای اشکیش نگاهش میکرد گفت

+ چرا اینکارو میکنی باهامون

فلیکس بی حرف به آلفاش نگاه کرد
گرمای شدیدی توی بدنش پیچیده بود و حالت تهوع داشت دیوونش میکرد
توی ذهنش فریاد میزد《 لعنت بهت الان وقتش نیست》
با پیچیدن برقی تو بدنش ناله‌ی خفه ای کرد و کمرش رو بالا برد و پایین تنش رو به هیون کشید

+ چیکار‌ می...

با دیدن صورت خیس از عرقهای سرد پسر متوجه موقعیت شد
پوزخندی زد

+ معلومه..فقط تو این حالت بهم نزدیک میشی

دستش رو روی پهلوی پسر کشید و بلوزش رو بالا داد

+ میخوای لمست کنم اره؟

پسر با بی تابی سر تکون داد و چشماش رو بست

_اوممم..آلفاا

هیونجین لبخند‌ کوچیکی زد
حداقل گرگ امگا میدونست آلفاش کیه

بلوز خودش رو از تنش بیرون آورد و دکمه‌ی شلوارش رو باز کرد و سراغ لباسای پسر رفت
به بدن برهنش که زیرش با بی قراری پیچ و تاب میخورد نگاه کرد و بوسه‌ی نرمی وسط سینش گذاشت

+ عاشقتم امگا کوچولو

لبش رو تا پایین کشید و زبونش رو روی وی لاین پسر کشید
دستش رو پایین برد و روی سوراخ پسر کشید و با حس خیسیش نیشخندی زد

+ برام خیس شدی بیبی بوی

فلیکس مظلومانه از حس لمس شدنش ناله کرد

_ بیشترر لطفا آلفاا

هیونجین سر تکون داد و دو انگشتش رو بی مقدمه کامل وارد پسر کرد و جیغ فلیکس بلند شد
بدون تلف کردن وقت داخل پسر چند ضربه زد و انگشت سومش رو هم وارد کرد و سرش رو کنار گوشش برد و اون رو بین لباش کشید

_ هیون..خودت..خودتو میخواممم

هیونجین سرش رو بالا آورد

+ اگه میخوایش باید آمادش کنی کوچولو

فلیکس چشماش رو باز کرد و خمار بهش نگاه کرد

_چ..چجوری

هیونجین بلند شد و شلوارش رو دراورد و گوشه ای انداخت
پسر رو نشوند و عضوش رو چند بار روی لبش زد
فلیکس متوجه منظورش شد و لباش رو آروم از هم فاصله داد و تمامش رو توی دهنش جا داد
زیاد چیزی بلد نبود فقط میدونست نباید دندوناش برخورد بکنن
چند بار آروم سرش رو عقب برد

هیونجین نفسش رو توی سینه حبس کرد ‌و بهش فرصت داد تا کارشو انجام بده
گلوش بعد چند بار حرکت توی دهنش عادت کرده بود و راحت تر حرکت میکرد
به بالا نگاه کرد و با دیدن صورت غرق لذت آلفاش مطمئن شد که داره کارشو درست انجام میشه
هیونجین نگاهش کرد که با دیدن چشمای گربه مانند پسر و دهنش که با عضو اون پر شده بود بیشتر تحریک شد
+آهه فاککک
عضوش رو سریع از دهن پسر بیرون کشید و اونو به پشت برگردوند یه دستش رو دور کمر پسر حلقه کرد و بالا آوردش
با دست دیگش موهاش رو توی مشتش گرفت و سرش رو عقب آورد و بوسه‌ای روی لاله‌ی گوشش زد و همزمان یه ضرب واردش شد

_ آهههه..هییون..حرکت کننن

هیونجین از بی صبری پسر پوزخندی زد و خودش رو محکم داخل پسر کوبید
با برخورد عضوش به نقطه‌ی حساس امگا لرزش بدنش رو حس کرد و بعد صدای جیغ بلندش که از سر لذت بود اتاق رو پر کرد
با چند ضربه فلیکس با لرزش شدیدی خالی شد و بدنش بین دستای هیونجین رها شد
آلفا بدنش رو محکم تر نگه داشت و با چند ضربه‌ی دیگه داخلش به کام رسید
فلیکس از حس مایع داغی که داخلش رو پر کرده بود ناله‌ی رضایتمندی کرد
بدنش هنوز تب دار بود و میدونست خیلی طول نمیکشه که دوباره موج هیت سراغش بیاد و برعکس موج اولش هیچوقت با یه دور تموم نمیشد

_ م..من خیلی خستم موج بعدیم چند ساعت دیگس

هیونجین سر تکون داد و بلند شد
با لحن سردی گفت

+ بخواب تمیز میکنم من

فلیکس با شنیدن صداش بغضش رو قورت داد و توی خودش جمع شد
میدونست نمیتونه از هیونجین انتظار رفتار دیگه‌ای رو داشته باشه اما به عنوان یه امگای توی هیت قلبش تحمل سردی آلفاش رو نداشت
چشماش رو بست و بخاطر انرژی از دست رفتش خیلی زود خوابش برد
هیونجین اول خودش رو تمیز کرد و لباسهاش رو پوشید
میدونست که خیلی زود دوباره باید درشون بیاره
ملحفه رو عوض کرد و دستمالی رو که با آب گرم خیس کرده بود روی تن امگا کشید و تمیزش کرد
کنارش دراز کشید و‌ به دستش تکیه زد
تک تک اجزای صورت پسر رو از نظر گذروند

میدونست تموم وجودش عاشق پسر رو به روشه میدونست حاضره هر کاری بخاطرش بکنه اما نمیدونست چقدر دیگه از زندگیشون رو قراره توی این باتلاق بگذرونن
تا کی فلیکس میخواست جلوش وایسه؟

دراز کشید و چشماش رو بست تا با خوابیدن فکراش رو ساکت کنه
.
.
.
سونگمین تازه موفق شده بود جیسونگ رو یکم آروم کنه و با کمک قرص یکم بخوابونتش
با خستگی پیش چان رفت و خودشو توی آغوشش رها کرد

× حالش خیلی بده

▪︎ بهتر از این بود تعجب میکردم
اونا خیلی وقته که با همن

×نگران لینو هیونگم
دیشب بهم زنگ زده بود نشنیدم ولی از صبح چند بار زنگ زدم برنداشته

چان آهی کشید و دستش رو بین موهای پسر برد و مشغول نوازششون شد

▪︎ یکم از هان مطمئن شیم عصر میریم دنبال مینهو

سونگمین سر تکون داد و با لذتی که از حرکت دستای چان بین موهاش نسیبش میشد چشماشو بست

× ولی اگه انقدر همو دوس دارن
چرا هان خواستشو قبول نکرد؟

▪︎ چیزی که لینو میخواد کمتر از اینکه بخواد جیسونگ کارشو کنار بذاره نیست
کمپانی با هان مثل من و چانگبین برخورد نمیکنه
حتی اول درصدی که میگرفت هم پایینتر بود تا من و چانگبین باهاشون بحث کردیم و گعفتیم اجرا نمیکنیم
اگه هان رابطشون رو علنی کنه احتمالا اخراجش میکنن یا حداقل یه مدت طولانی معلق میشه

سونگمین که غرق فکر شده بود سر تکون داد

× اما ینی به همین سادگی جدا شدن؟

چان با خستگی نگاهش کرد

▪︎ واقعا نمیدونم باید با لینو هم حرف بزنیم ولی دیشب تا صبح پیش هان بودیم فعلا اونقدر خستم که هیچی جز بغلت برام مهم نیس

سونگمین لبخندی زد و سرش رو به سینه‌ی مرد فشار داد

.
.
.
جیسونگ به آرومی در اتاقش رو بست و بیرون رفت
از کنار چانمین که با آرامش توی بغل هم خوابیده بودن رد شد و خداروشکر کرد که در اتاق چانگبین همیشه بستس
بی توجه به بهم ریخته بودن سر و وضعش و سیاهی شدید زیر چشماش که نشون میداد ۲۴ ساعت گذشته رو بدون غذا خوردن و خواب گذرونده از خونه خارج شد و بی هدف توی خیابون به راه افتاد
سخت بود که خودش رو به خواب بزنه و بعد مطمئن شدن از خوابیدن دو مرغ عاشق جدیدشون بیرون بره
به صفحه‌ی موبایلش نگاه کرد

به عکس دوتاییشون لبخند کوچیکی زد و شماره‌ی لینو رو لمس کرد

بعد چند تا بوق آروم صدای بوقهای ممتد که نشون‌دهنده‌ی رد تماس بودن بلند شد و باعث ریختن اشکای پسر روی گونش شد
سمت بار موردعلاقه‌ی مینهو میرفت
خوب میدونست همیشه حال بدش رو اینجا میگذرونه

با ورودش به محیط بار که بخاطر ساعت ظهر خلوت بود بوی واضح وید رو حس کرد و چهرشو در هم کشید
با دیدن بارتندری که چندین بار دیده بودش سمتش رفت

& آم..سلام؟‌

پسر به سمتش برگشت

# چطوری میتونم کمکتون...اوه جیسونگ تویی...نشناختمت

هان در جواب چهره‌ی پر سوال پسر سر تکون داد

& مینهو اینجا اومده؟

# اوه اومدی دنبالش؟
آره دیشب اینجا بود
انقدر مست شد که حتی نمیتونست بلند شه
آیو با خودش بردش خونه

اخمای جیسونگ در هم رفتن

&آیو؟؟

# آره بارتندر جدیده

دستای کوچیک امگا مشت شده بودن و به زور جلوی خودش رو میگرفت تا به احتمالات مختلف فکر نکنه

& میشه آدرسش رو بهم بدی
باید برم دنبال مینهو

پسر با شک سر تکون داد

# نباید اینکارو کنم ولی خب شماها مشتریای چند سالمین فکر نکنم ایرادی داشته باشه ولی به کسی نگو من بهت دادمش

جیسونگ سری تکون داد و بعد نوشتن آدرس با عجله از بار خارج شد

تمام زمانی که توی تاکسی نشسته بود مغزش پر از سناریوهای ناجور و وحشتناک بود و داشتن دیوونش میکردن
با توقف ماشین با عجله پول رو به راننده داد و پیاده شد
زنگ در رو زد و ماسک روی صورتش رو صاف کرد

چند ثانیه‌ای که طول کشید تا در باز بشه اندازه‌ی چند سال گذشت
با باز شدن در تمام امیدش برای اینکه آیو زشت و داغون باشه نقش بر آب شد و حتی حالش از قبل هم بدتر شد

* آمم..میتونم کمکتون کنم؟

جیسونگ بغضش رو قورت داد و به دختر نگاه کرد

& فکر کنم دوست پسرم اینجا باشه، لی مینهو

کلمه‌ی 《دوست پسر》 رو با تاکید خاصی گفت و بدون پلک زدن منتظر جواب به دختر خیره شد

* درسته...اینجاست ولی فکر نکنم بخواد الان ببینتت

اخمای جیسونگ تو هم رفتن

& نظر کسی رو نخواستم
میتونم بیام تو؟

آیو شونه بالا انداخت و از جلوی در کنار رفت

جیسونگ با عجله داخل رفت و با دیدن کسی که روی صندلی میز ناهارخوری نشسته بود و سرش رو روی میز گذاشته بود و لرزش شونه هاش نشون میداد که در حال گریه کردنه متوقف شد

حس درد عمیقی توی تموم وجودش پیچید
نمیتونست اینطوری دیدن عشقش رو تحمل کنه
قبل اینکه بفهمه صورت خودش هم از اشک خیس شده بود
چند قدم به سمت مینهو برداشت که مرد با شنیدن صدای قدما سرش رو بالا آورد و سمتش برگشت
نگاه گنگش با دیدن امگاش لرزید

- تو...اینجا چیکار میکنی

تمام سعیش رو میکرد صداش لرزون نباشه و سرد رفتار کنه

جیسونگ هیچوقت در مقابل بتا نمیتونست دفاعی داشته باشه
همیشه تسلیمش بود و دلش طاقت نمیاورد

بدون فکر کردن خودش رو بغل لینو جا داد و سرش رو به سینش چسبوند

& مینهو من..من نمیتونم
هر کاری بخوای میکنم..میخوای شغلمو کنار بذارم؟ باشه باشه فقط...پیشم بمون خب؟؟

لحن پر از درد پسر قلب مینهو رو فشار داد
دستش رو دور امگاش حلقه کرد و با دست دیگش موهاش رو نوازش کرد

- لعنت بهت هانی...مگه من میتونم ازت دور بمونم

جیسونگ چشماش رو توی بغل مردش بست و بالاخره دردش فروکش کرد

& منو بخشیدی؟

با سکوت طولانی مینهو سرش رو بالا آورد و نگاهش کرد


You are reading the story above: TeenFic.Net