𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖓𝖎𝖓𝖊

Background color
Font
Font size
Line height

Writer's pov:

هیونجین پسر کوچکتر رو به دیوار کوبید و دو دستش رو دو طرفش به دیوار چسبوند

+ این آلفای لعنتی جفتته لی فلیکس!!!

از نگاه فلیکس هیچ احساسی رو نمیشد خوند و اگه رایحه‌ی شیرین همیشگیش که خیلی سریع تلخ شدن و گرگ بیچاره‌ی هیونجین رو دیوونه کردن نبود احتمالا فکر میکرد که نشنیده یا جدی نگرفتتش

_چ..چی؟؟

هیونجین تازه با فروکش کردن عصبانیتش متوجه موقعیت شد
قرار نبود فلیکس بفهمه...نه تا وقتی هنوز ازش متنفره
الان دلیلی نداره که ردش نکنه...گرگ آلفا با فکر این که توسط امگاش رد بشه دندوناشو به هم فشار داد و غرید
هیونجین نمیدونست الان گرگش رو آروم کنه یا استرس بیش از حد خودش رو تخلیه کنه و یا فلیکسی که همین الانم چشماش خالی از هر احساسی بودن رو راضی کنه و مطمئن شه ردش نمیکنه
در نهایت بی توجه به گرگش به فلیکس نگاه کرد

+همونی که گفتم...تو امگای منی
من آلفاتم

این جمله رو به زبون آورد و تو یه ثانیه تموم استرس و ترسش تبدیل به حس قدرت وصف ناپذیری شدن
اولین بار بود که این جمله رو بلند می‌گفت و حتی خودش هم تا اون لحظه نمیدونست که آلفای فلیکس بودن انقدر حس خوبی بهش میده
اما از اون طرف توی ذهن فلیکس یه انفجار بر پا بود
نمیتونست این واقعیت رو قبول کنه
حالا بی قراریای گرگش معنی میدادن و اینکه در همون لحظه هم با کوبیدن خودش به در و دیوار نشون میداد که آلفاش رو میخواد و فلیکس باید قبولش کنه
اما همچنان میخواست انکارش کنه
لی فلیکس نمیخواست باور کنه که جفت هوانگ هیونجینه
"نه امکان نداره...امکان نداره امگای اون بشم"
گرگ امگا زوزه ای کشید و اعتراض خودش رو نشون داد
فلیگس سرش رو بالا آورد و به هیونجینی که بهش خیره شده بود و چیزی نمیگفت نگاه کرد
اون چشما همونایی نبودن که با تحقیر نگاهش میکردن؟
چرا رنگ نگاهش متفاوت بود؟ چرا یه جور...امید و علاقه رو فریاد میزدن؟

_د..دروغ میگی

هیونجین انتظارش رو داشت
انتظار اینکه فلیکس انکار کنه ، باهاش دعوا بکنه و در نهایت ردش کنه

+خودتم میدونی که راستشو میگم، حداقل گرگت که خوب میدونه

فلیکس نگاهش رو از هیونجین گرفت و به زمین دوخت
قرار نبود اینطوری بشه
قرار نبود همه چی انقدر الکی و مسخره خراب بشه
قرار بود زندگیش همیشه اینطوری باشه؟ از هیچی شانس نداشت؟
آخه چرا اون آلفا؟ هر کس دیگه ای بود میتونست کنار بیاد یا حتی امیدوار بشه...مگه فلیکس از چند نفر تو دنیا متنفر بود آخه

با صدای هیونجین رشته افکارش پاره شد

+ حالا...چیکار میکنی؟

هیونجین از سوال خودش میترسید
از سوالش که نه..از جوابش میترسید

فلیکس نگاه سردی بهش انداخت

_فکر کردی حتی یه درصد امکان داره بخوام تو آلفای من بشی؟؟ برام مهم نیست اون گرگای احمق چی میخوان تو هیچوقت جفت من نمیشی

هیونجین رو کنار زد و رفت
آلفا میخواست بره دنبالش
اما چه حرفی برای زدن داشت؟ میتونست امگاش رو راضی کنه؟
با شناختی که از فلیکس داشت حتی اگه جلوی کل دانشگاه ازش معذرت خواهی کنه و التماسش کنه هم اون قبولش نمیکرد
.
.
.

فلیکس با قدمای بلند سمت سالن رفت و سونگمین که با نگرانی منتظرش بود سمتش اومد

×چیشد؟ چی میخواست؟؟

_باید برم سونگ

×چی؟؟ کجا؟؟

_خونه..نمیتونم اینجا بمونم دیگه
بعدا حرف میزنیم

سونگمین کتش که روی صندلی بود رو ورداشت

×پس با هم میریم همین الان باید بگی چیشده
کاری باهات کرد؟؟

فلیکس که سعی میکرد اشکاش رو نگه داره تا زودتر بره و راحت گریه کنه چشماش رو به هم فشار داد تا اشکاش پایین نریزن

_گفتم که بعدا بهت میگم

کتش که قبل اومدن هیونجین به سونگمین داده بود رو گرفت و در حال پوشیدن بیرون رفت

سونگمین دنبالش رفت و تا وقتی به پارک موردعلاقه فلیکس برسن چیزی نگفت
روی نیمکت رو به روی زمین بازی نشستن و فلیکس به بچه هایی که قایم باشک و تاب بازی میکردن نگاه کرد
چقد خوشبخت بودن...بر اساس چیزی که یه الهه براشون انتخاب کرده بود برچسبی روشون نبود
هنوز وقت داشتن تا فارغ از نوع گرگشون به عنوان انسان زندگی کنن
قبل اینکه اسم آلفا، امگا یا بتا سرنوشتشون رو مشخص کنه

×فلیکس حرف بزن اون لعنتی باهات چیکار کرد؟؟

بغض امگا شکست و اشکاش روی گونش جاری شدن

_سونگی هیونجین...جفت منه

هقی زد و سرش رو بین دستاش گرفت

_حالا باید چیکار کنم؟؟

سونگمین که شوکه شده بود نفس عمیقی کشید و دستش رو روی شونه‌ی دوست بدشانسش گذاشت و در آغوش کشیدش
حرفی برای زدن نداشت و فقط میتونست بذاره امگا توی بغلش گریه کنه تا بعد ببینه تصمیمش چیه
.
.
.
فلیکس حدود نیم ساعت بی وقفه گریه کرد و از شانس بدش گفت
بالاخره وقتی یکم آروم تر شد سونگمین دستاشو گرفت و نگاهش کرد

× لیکس میدونم این افتضاحه
ولی تو باید یه تصمیمی بگیری
هیونجین بهت چی گفت دقیقا؟؟

فلیکس اشکاشو با آستینش پاک کرد و با صدای لرزونی جواب داد

_از اینکه...پیش اون آلفاها..بودم عصبانی بود

وقتیم گفتم هیچوقت جفتش نمیشم...ناراحت بود

چشمای پر از اشکش رو به سونگمین دوخت

_من نمیتونم قبولش کنم..اون عوضی نمیتونه جفت من باشه

سونگمین با ناراحتی سر تکون داد

×باشه باشه..دیگه گریه نکن تمومه
ردش میکنی

فلیکس سر تکون داد و به زمین نگاه کرد
این چیزی نبود که گرگش میخواست و مخالفتش رو با غرش و زوزه نشون میداد
اما فلیکس نمیتونست کاری بجز بی توجهی انجام بده
نمیتونست بخاطر اون گرگ لعنتی زندگیشو از اینی که هست داغون تر کنه

بلند شد و نگاه کوتاهی به سونگمین انداخت

_مرسی که پیشم موندی...فکر کنم بهتره برم خونه

سونگمین سری تکون داد و هر کدوم در جهت مخالف هم به خونه هاشون رفتن

سونگمین با صدای نوتیفیکیشن به صفحه موبایلش نگاه کرد و با دیدن اسم روی صفحه لبخند کوچیکی زد و وارد صفحه چت شد

"سلام حالت چطوره؟"

تایپ کرد

~ خوبم تو چطور؟ ~

مشغول چت کردن بود و متوجه اینکه داره مستقیم با صورت میره تو دیوار نشد
با برخوردش موبایل از دستش افتاد و محکم پیشونیشو فشار داد

×اه لعنتی

صدای نوتیفیکیشن دوباره بلند شد و سونگمین بی توجه به درد پیشونیش سریع خم شد و موبایلش رو برداشت

"فردا وقت داری؟"

با ذوق تند تند تایپ کرد

~آره بیکارم چطور؟~

"میخواستم ببینم اگه دلت میخواد..میای این طرفا؟ دوستتم بیار چانگبین و جیسونگم هستن البته اجباری نیستا اگه دلت میخواد..."

سونگمین کم مونده بود از دوق فریاد بزنه

~حتما..فلیکس هم خیلی خوشحال میشه میایم~

چان که روی تختش دراز کشیده بود با خوندن این پیام از خوشحالی دستاش رو به هم کوبید

▪︎عالی شددد

جیسونگ که رو تخت کناری بغل مینهو دراز کشیده بود و کتابشو میخوند با خنده نگاهش کرد

# باز اون پسره واست یه ایموجی فرستاده؟

حتی کنایه های بقیه هم نمیتونست ذوق الانش رو کور کنه

▪︎قراره فردا بیاد اینجا

چانگبین توجهش جلب شد و دمبلی که دستش بود رو زمین گذاشت

~تنها میاد؟

چان پوزخندی زد

‌▪︎نگران نباش فکر تورم کردم بهش گفتم اون امگارو هم بیاره

چانگبین سعی کرد خوشحالیش رو نشون نده و سر تکون داد
اون امگای کوچولو براش جالب بود

# وضعیت ما رو میبینی؟ دوتا آلفای سینگل به گور دارن از چس مثقال توجه یه بتا و یه امگا ذوق مرگ میشن...آیدلای مملکتو نگا کن تروخدا

جیسونگ رو به جفتش اینو گفت و مینهو سعی کرد نخنده چون میدونست مثل همیشه آخر کَل کَلای این گروه چون خندیده مقصر خودش میشه و بقیه خودشون رو کنار میکشن
چان که به تیکه های امگا عادت داشت شونه بالا انداخت

▪︎ لااقل ما هر شب با کلی بدبختی و نینجا بازی با بادیگاردا کسیو نمیاریم تو اتاق که تا صبح به فاکمون بده

چانگبین خندید و در تایید چان سری تکون داد

~آهه ددی محکم تررر..لطفااا (اداشو دراورد)

هر دو آلفا همزمان زدن زیر خنده و جیسونگی که برخلاف همیشه کم آورده بود صورت سرخ شدش رو توی سینه مینهو پنهان کرد

#خب دیگه بسه اذیتش نکنید

مینهو هم با صورت سرخ به اون دوتا تشر زد اما دلیل سرخ شدن اون قهقهه هایی بود که به زور نگهشون داشته بود تا جیسونگ به مدت دو هفته باهاش قهر نکنه
.
.
.

فلیکس با خبری که سونگمین بهش داده بود برخلاف دیروز با صورتی نورانی که هر کی میدیدش میتونست ذوق زدگیش رو تشخیص بده تو محوطه دانشگاه با سونگمین راه میرفت و نمیتونست برای دیدن چانگبین و بقیه صبر کنه و حتی متوجه هیونجینی از با فاصله خیلی کمی ازش میومد و حرفاشون رو میشنید نشده بود
هیونجین با دستای مشت شده و نفسای نامنظم از عصبانیت پشت سرشون راه میرفت و به حرفای فلیکس راجب چانگبین گوش میداد
اونجور که از سرچاش فهمیده بود اون لعنتی هم مثل خودش یه آلفای غالب بود و از هر نظر که نگاه میکرد به خودش برتری داشت
حالا از شانس بد هیونجین اون آلفای بی نقص کراش چند ساله‌ی فلیکس بود و حتی اولین مکالمه ای که داشتن با حرف فلیکس که راجب به فاک رفتن زیر چانگبین شروع شده بود( پارت ۱)

فلیکس با رسیدنشون به دانشکده رفت و سونگمین که کلاسش دیرتر شروع میشد سمت کافه تریا راه افتاد که هیونجین سریع دنبالش رفت

+هی کیم

سونگمین متعجب سمت صدا برگشت
معمولا توی دانشگاه با کسی جز فلیکس حرف نمیزد
ولی الان یکی صداش زد؟
با دیدن شخصی که صداش زده بود جواب سوالش رو گرفت و سگرمه هاش در هم رفتن

×چی میخوای هوانگ

+میشه حرف بزنیم؟

×ما چه حرفی میتونیم با هم داشته باشیم؟

+فک کنم خودت خوب بدونی..راجع به فلیکس

سونگمین شونه بالا انداخت و با لحن بی اهمیتی گفت

× به هر حال فلیکس که نمیخوادت پس کاری با هم نداریم

هیونجین احساس میکرد به غرورش برخورده و گرگش هم با غرشش عصبانیتش رو نشون میداد

+اگه میخوای همین وسط راجع بهش حرف بزنیم من فرقی برام نداره میدونی که قرار نیست بیخیال شم برم

سونگمین آهی کشید و به ساعتش نگاه کرد
هنوز یک ساعت تا کلاسش وقت داشت

×به نفعته خیلی وقتمو نگیری

بدون اینکه منتظر جواب هیونجین بمونه سمت کافه تریا رفت و پشت یه میز خارج از کافه نشست
احمق که نبود، میدونست راجع به چی قراره حرف بزنن و کسی نباید متوجه حرفاشون بشه
علاقه ای به بدتر کردن وضعیت برای دوستش نداشت

+خب یه راست میرم سر اصل مطلب
میدونی که من جفت فلیکسم
و خودمم خوب میدونم که نمیخوادم، ولی من نمیتونم بخاطر یه سری دعواهای مسخره اینو قبول کنم

من اونو میخوام خودتم خوب میدونی که شاید الان لجبازی کنه ولی گرگش بهم نیاز داره

سونگمین میدونست که هیونجین درست میگه
همه چیز به راحتی ای که فلیکس فکر میکرد نبود
حالا که امگا جفتش رو میشناخت با دور شدن ازش عذاب میکشید و همه‌ی سختیش نصیب خودش میشد
نمیتونست فقط ردش کنه و تموم
قرار بود درد بکشه، نه فقط جسمی و بخاطر هیتش و نیاز جنسیش به جفتش، بلکه قرار بود قلبش بخاطر اینکه تنها جفت واقعیش رو رد کرده بشکنه

×چرا اینارو به من میگی، من که نمیتونم اونو مجبور کنم قبولت کنه و البته نمیخوام
اینکه جفتشی فرقی تو حقیقت اینکه چقد اذیتش کردی ایجاد نمیکنه

هیونجین سر تکون داد و با لحن شرمنده ای جواب داد

+خودم میدونم...ولی من میتونم بهتر باشم
من میخوام جفتش باشم میخوام قبولم کنه

سونگمین با شک نگاهش کرد

×چرا؟

+یعنی چی چرا؟ جفتمه دیگه

× من خوب میدونم که برا آلفاها اندازه امگا جدا بودن از جفتشون سخت نیست مخصوصا اگه فلیکس ردت کنه توام کم طرفدار نداری میتونی با هر کی میخوای باشی
چرا فلیکسو میخوای

هیونجین جوابی نداشت
تو فکر فرو رفت اما دلیلی به ذهنش نمیرسید که بتونه بگه و قانع کننده باشه
سونگمین با دیدن سکوت هیونجین لحن سردش برگشت

×این فقط خواسته گرگته..الان تحت تاثیرشی و خودت علاقه خاصی بهش نداری، از فلیکس دور بمون

بلند شد که هیونجین سریع گفت

+نه وایسا
میخوامش چون خنده هاش شیرین ترین چیزین که توی زندگیم دیدم
کک و مکای صورتش قشنگ ترین چیزین که تو زندگیم دیدم و باعث میشن بخوام چندین ساعت نگاهش کنم
برق نگاهش وقتی ذوق میکنه حسی بهم میده که دلم میخواد بتونم یبارم که شده من باعثش باشم
وقتی میترسه جوری تو خودش جمع میشه و لپشو از داخل گاز میگیره که تموم وجودم میخواد مراقبش باشم تا هیچوقت چیزی نترسونتش
وقتی استرس میگیره انگشت اشاره و وسطش رو روی گردنش میذاره و ناخودآگاه نبضشو میگیره (این واقعا یه عادت فلیکسه🥺) اون لحظه دلم میخواد دستای کوچیکش بگیرم ببوسمشون و انقدر نگهشون دارم تا آروم بشه
میخوام من کسی باشم که آرومش میکنه و بهش حس امنیت میده
اینکه اولش چیزی نگفتم برای این بود که میدونم این دلایل مسخره قانع کننده نیستن
ولی باید درکم کنی نمیتونم بذارم مال کس دیگه ای باشه

با یادآوری چانگبین و ذوق فلیکس براش دستاشو مشت کرد و فرومونای تلخ تر از همیشش توی محیط پخش شدن
بتا شانس آورده بود که حسشون نمیکرد
تا تموم شدن حرفای هیونجین ساکت بود و تا چند لحظه بعد هم چیزی نگفت

×کمکت میکنم

هیونجین که درگیر فکر کردن راجع به چانگبینی بود که مشخصا داشت امگاش رو میدزدید سرشو سریع بالا آورد

+ چی؟؟؟

×شنیدی که...بهت کمک میکنم فلیکسو راضی کنی
ولی نباید چیزی بفهمه

بتا بلند شد و کیفشو برداشت

×ساعت ۴ دنبالمون بیا
فلیکس فکر میکنه مجبورم کردی جلوی تری راچا هم چیزی بهت نمیگه
فقط دردسر درست نکن

آلفا با خوشحالی سر تکون داد

+ازت ممنونم

سونگمین جوابی نداد و سمت ساختمون دانشگاه رفت


You are reading the story above: TeenFic.Net