در چند روز گذشته حتی یکبار هم با هیونجین رو به رو نشده بود و هر بار که از دور اون رو میدید سریع راهش رو کج میکرد و به طرف دیگه میرفت
گرگ لعنتیش حسابی دیوونش کرده بود و یه روز آروم براش نمیذاشت و وقت و بی وقت شروع به غرش و بی قراری میکرد
از طرف دیگه هیونجین هنوز درگیر پیدا کردن جفتش بود و هر روز به این فکر میکرد که اگه فقط یکی باشه که اتفاقی اون موقع اونجا بوده یا رد شده چطوری باید پیداش کنه
اونجا یه فن میتینگ لعنتی بود و پر از آدم
احتمال دیگه ای که میداد رو حتی نمیخواست بدونه درسته یا نه
اگه فلیکس جفتش می بود...
اگه اینطور باشه تمومه
اون پسرهی لجباز هیچوقت قبولش نمیکنه
و اینکه روز اول توسط جفتت رد بشی زیادی غم انگیزه
Felix's pov:
با رسیدن عقربه بزرگ به عدد ۱۲ نفس راحتی میکشم و بلند میشم
آخرین روز از کسل کننده ترین کلاس دانشگاه هم بالاخره تموم شد
با سونگمین سمت محوطه راه افتادیم
_امروز باهام بیا خونه واقعا نمیدونم برا جشنواره دانشگاه چی بپوشممم
سونگمین چشم چرخوند و بیخیال گفت
+ اون همه لباس داری یه بلوز شلوار بپوش بیا دیگه
بهش چشم غره میرم
_ اونجا پر آلفاها و بتاهای جذابه
بعد من یه بلوز شلوار معمولی بپوشم بیام؟؟؟
نه جناب کیم راه بیفت بریم خونههه
سونگمین آهی کشید و برای هزارمین بار لعنت فرستاد به بختی که باعث شده بود بهترین دوست لی فلیکس بشه
× باشه فقط دو دقه هیچ صدایی تولید نکن میتونی؟؟
نیشخندی زدم و شروع کردم بلند شمردن
_ ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷...
سونگمین پوفی کشید و یدونه محکم پشت سرم زد تا دهنمو ببندم اما یهو انگار که یه چیزی یادش افتاده باشه ایستاد
× شت شتت امروز چند شنبس؟؟؟
خودش قبل من جواب خودشو داد
×شتتت امروز باید شیفت مینهو رو میرفتممم
(اشاره کوچیک به ددی لینو😂🥲)
Writer's pov:
با سرعت و دوان دوان از دوستش دور شد تا حداقل به اتوبوس برسه
فلیکس چشم چرخوند و راهش رو ادامه داد تا بره خونه که با بی قراری یه دفعه ای گرگ امگا ایستاد
هیتش که نزدیک نبود پس باز چه مرگشه
نفس عمیقی کشید و با کلافگی سعی کرد آرومش کنه اما امگا دیوونه وار غرش میکرد و چیزی رو میخواست که فلیکس حتی نمیتونست بفهمه چی.
از طرف دیگه هیونجینی بود که تازه متوجه پسر ریز جثه جلوش که ایستاده بود و رایحه هلوش رو شدید تر از همیشه آزاد میکرد
کمتر از یه ثانیه بعد گرگ آلفا با احساس جفتش شروع به کوبیدن خودش به در و دیوار و غرشایی کرد که هیونجین رو تا مرز دیوونگی میبردن
Seungmin's pov:
نفس نفس زنان وارد کافه شدم و با دیدن مینهو که مشغول حرف زدن با یکی بود سریع سمتش رفتم و تند تند کلماتم رو ردیف کردم
+ واقعا ببخشید دانشگاه بودم اصلا حواسم نبود باید حداقل بهت زنگ میزدم چه احمقیم...
حرفم با برگشتن شخصی که مینهو باهاش حرف میزد نصفه موند
+اوه...سلام
آلفا دست کمی از سونگمین نداشت و متعجب نگاهش میکرد
# انقد هول نشو خیلیم دیر نرسیدی حالا به هر حالم که داری بهم لطف میکنی
لبخندی زد
# اوه راستی معرفی نکردم
همکارم سونگمین
به آلفا اشاره کرد
#سونگی اینم چانه دوستم
به ساعتش نگاه کرد
# خب دیگه من باید برم
غر غر کنان رو به چان گفت
# اون سنجاب کوچولو قراره کلهی منو بکنه ببین کی گفتم
چان خندید و شونه بالا انداخت
با رفتن مینهو جو سنگین شد که چان با حرفش شکوندش
▪︎ امیدوار بودم بازم ببینمت ولی...فکر نمیکردم اینجا
لبخند معذبی زدم
×منم..فکرشو نمیکردم
سوالی که ذهنمو درگیر کرده بود رو بی مقدمه به زبون آوردم
× راستی شما مینهو هیونگ رو از کجا میشناسید؟ البته نمیخوام فوضولی کنم
چان لبخندی زد که چال گونه هایی که نمیدونستم باید بگم کیوتن یا شدیدا هات رو پدیدار کرد
▪︎ فوضولی چیه تعارفو بذار کنار ما دیگه دوست حساب میشیم نه؟
مینهو بهت نگفته؟..البته منطقیه کسی نباید بدونه
مینهو جفت جیسونگه...یادت میاد که؟ امگای گروهمون
تحلیل این اطلاعات یه ثانیه زمان برد ولی با گیجی سری تکون دادم که به دلیل نامعلومی خندید
×خوشحال شدم که دیدمت
چان اون لبخند دیوونه کنندش رو زد
▪︎ منم همینطور
میتونیم بیشتر حرف بزنیم؟
به اطراف که مشتری ای نبود نگاه کرد
▪︎و شاید یه قهوه؟
مردد سری تکون دادم و داخل رفتم تا آماده کنم
به محض اینکه پامو داخل آشپزخونه گذاشتم نفس عمیقی کشیدم و زیرلب با خودم تکرار کردم
× قرار نیست یه آلفا به فاکت بده خب؟؟آدم باش کیم سونگمین!!!
پوفی کشیدم و سعی کردم شخصیت خجالتی و گیجم که جلوی اون جذاب لعنتی خودشو نشون میداد بشونم سر جاش و مشغول درست کردن قهوه شدم
بعد نیم ساعت قهوه رو سر میزی که نشسته بود میبرم و مدیونید اگه فکر کنید عمدا نیم ساعت طولش دادم
قهوه رو جلوش گذاشتم و رو به روش نشستم
همیشه این کافهی لعنتی شلوغه حالا الان که میخوام یه جوری در برم هیچ موجود زنده ای پیدا نمیشه
لبخند کجی زدم
×ببخشید یکم طول کشید
چان با اون لبخند جذاب همیشش نگاهم کرد و سری تکون داد
▪︎نه اصلا اشکالی نداره
معذب سری تکون دادم
▪︎ اون روز نشد زیاد حرف بزنیم میخواستم بیشتر آشنا بشم باهات
سرمو کج مبکنم
میخواست با من آشنا بشه؟ ازم خوشش میاد؟
با فهمیدن این که دارم به چی فکر میکنم به خودم تشر میزنم
سونگمین چیکار داری میکنی چرا انقد تحت تاثیرشی
مگه تو یه امگای لعنتی ای آخه
_ آه...منم
منم؟؟ ینی چی منم
برق چشماش رو که میبینم دست از بد و بیراه گفتن به خودم برمیدارم
واقعا خوشحال شد الان؟یا توهم زدم؟
▪︎ پس باید بیشتر بشناسیم همو نه؟
.
.
.
برای بار سوم کمدش رو بیرون ریخت
هیچ لباسی اونقدر که میخواست خوب نبود
خکدش هم نمیدونست چرا انقدر روی لباس و جوری که به نظر میاد حساس شده و نمیخواست حتی بهش فکر کنه
نمیخواست تهش به عاملی مثل یه آلفای قد بلند و جذاب که جدیدا خیلی روی مخش رفته برسه
با دیدن لباسی که از یه چوب لباسی آویزون بود و تا الان بهش دقت نکرده بود ذوق زده بیرونش آورد جلوی خودش نگهش داشت و با رضایت به تصویرش تو اینه نگاه کرد
لباس رو روی صندلی انداخت و کوه لباسای روی تخت رو چپوند تو کمد
بعد پوشیدن لباسش جلوی آینه خم شد و خط چشم باریکی کشید و یکم با سایهی قهوه ای پشت چشماش رو کشید تا از اینی که هست هم درشت تر بنظر بیان و فرصت نفس کشیدن به کسی ندن
برق لب آلبالوییش رو روی لباش کشید و چشمکی به خودش توی آینه زد
دلش میخواست قیافه اون آلفای عوضی رو در حالی که نمیتونه چشماشو از روش برداره ببینه و اون حس قدرت در مقابلش رو دوباره احساس کنه، این چند وقته زیاد کوچیک شده بود جلوش
استایلش
بعد اینکه از آماده بودنش مطمئن شد در اتاقو باز کرد و رو نوک پنجه سمت پله ها رفت
از بالا نگاه کرد که کسی نباشه و قبل اینکه فرصتشو از دست بده بیرون رفت
با ورودش به محوطه دانشگاه میتونست سنگینی نگاهایی که بعضیا با هیزی و بعضیا با تحسین یا حسودی روش بودن رو حس کنه
هیزی آلفاها و بتاهایی که دنبال امگاها بودن چیز تازه ای نبود اونم برای لی فلیکسی که از همه نظر یه امگای فوق العاده بود و حتی حقیقت مغلوب بودنش هم الان بعد گذشت چند هفته فراموش شده بود و دوباره چهرهی دوست داشتنی و بدن خوش تراشش به چشم میومد
اما نگاه تحسین آمیز امگاهای دیگه روش چیز همیشگی ای نبود و قطعا دلیلش نمیتونست فقط این باشه که امروز شدیدا هات شده بود
سعی کرد بهش فکر نکنه و فقط از توجهی که بهش میشد لذت ببره
_هیی، حالت خوبه؟
سونگمین بی مقدمه گفت
×قضیه این چیزایی که میگن چیه؟ راست میگن؟
فلیکس با گیجی نگاهش کرد
_چی؟؟چی میگن مگه
×باورم نمیشه من باید از بقیه بشنوم
جذاب ترین و محبوب ترین آلفای دانشکده این همه وقته دنبالته و تو به من هیچی نگفتییی؟؟؟ من فک میکردم هنوز داره اذیت میکنه فقطططط
چند لحظه طول کشید تا فلیکس متوجه بشه منظور سونگمین از 《جذابترین آلفای دانشکده》کیه
پوفی کشید
_میشه عین ادم حرف بزنی؟ هیچی نمیفهمم
× چی رو نمیفهمی دارم بهت میگم چرا نگفته بودی هیونجین ازت خوشش میاد برا همین انقد دنبالتهه
چیز کمی نیست نصف امگاها و بتاهای دانشگاه روش کراش دارن
فلیکس با قیافه گنگی نگاهش کرد
_اینو از کجا دراوردین
هوانگ هیونجین از من خوشش میاد؟ اون عوضی چیزی جز اذیت کردنم انجام نمیده
حالا اون عوضیو ول کن و یکم توجه کن بهمممم
چطور شدم؟؟؟
سونگمین که انگار تازه متوجه ظاهر فلیکس شده بود براندازش کرد و ابرو بالا انداخت
× بعد میگی با هیونجین نیستی؟ این همه رسیدن به خودت که یه چیز دیگرو نشون میده
فلیکس نگاه برزخیای بهش انداخت
_میشه خفه شی؟ اینکه من خوب بنظر برسم چیز جدیدیه؟
بدون اینکه منتظر جواب بمونه به ساعت نگاه کرد
_بریم الانا شروع میشه
.
.
.
Hyunjin's pov:
با صدای زنگ گوشیم بدون باز کردن چشمام از کنار تخت برش داشتم
+بله؟
"پسررر هنوز بیدار نشدیی؟؟؟؟ حدود دو ساعته که شروع شده ها کجا موندییی...امگات یه چیزی شده همه حرفا از اونه بپر بیا دیگهه"
تا آخر جمله دوم چانیول دوست صمیمیم همچنان چشما بسته بودن و تو خواب و بیداری به سر میبردم اما با شنیدن کلمهی 《امگات》انگار که برق گرفته باشدم از جا پریدم
+ فلیکس چش شده؟؟ حالش خوبه؟؟؟
" اوه اوه پسرمون بدجور عاشق شده ها..نترس بابا منظورم این بود که خوشگل شده همین
نفس راحتی کشیدم اما با فهمیدن جملهی چانیول اخمام تو هم رفتن
+الان میام تو حواست به فلیکس باشه مخصوصا اون بیون لعنتی چیزی نگه بهش
قطع کردم و سریع از کمدم شلوار و کت در میارم و با عجله میپوشم
بدون اینکه وقت زیادی بذارم موهامو درست میکنم و سوییچ ماشینو قاپ میزنم و سریع بیرون میرم
استایلش
کمتر از ۱۰ دقیقه بعد دانشگاه بودم و با چشم دنبال چانیول یا فلیکس میگشتم که با دیدن دوست قد بلندم که از هزار کیلومتری با توجه به اختلاف قدش با هر کی که اطرافش بود قابل تشخیص میشد سمتش میرم
قبل اینکه چیزی بگه میپرسم
+ کجاست پس
با خنده چشم چرخوند
& سلام مرسی منم خوبم
تو سالنه داره با سونگمین میرقصه پیشنهاد میکنم نری تو ممکنه شلوارت جر بخوره اون وسط
بی توجه به حرفش میرم داخل و با چشم کل سالنو از نظر میگذرونم و چشمام روی الهه زیبایی ای که جلوم بود و بدنش رو با ریتم آهنگ جوری تکون میداد که شک میکردم واقعیه خشک میشن
بعد چند ثانیه میفهمم که یادم رفته نفس بکشم و هوا رو داخل ریه هام میکشم
تازه متوجه اطراف و حدودا ۱۰ ۱۵ تا آلفای سال بالایی که از اون سر سالن بهش خیره بودن و پچ پچ میکردن میشم
دوباره نگاهمو به فلیکس میدوزم و از فکر اینکه توی ذهن اون لعنتیا چی میگذره اخمام تو هم میرن
وقتی فلیکس با خنده کتش رو در آورد و بغل سونگمین پرت کرد با دیدن لباسی که زیرش تنش بود نتونستم بیشتر از این تحمل کنم و جلو رفتم و با گرفتن آرنجش کشیدمش و بی توجه به اعتراضش دنبال خودم کشیدمش
به در رسیده بودم که دستی از پشت نگهم داشت
×فک کردی داری چیکار میکنی هوانگ؟ کجا میبریش؟؟
دوست رومخ فلیکس بود، کیم سونگمین
+به تو ربطی نداره بتا دستتو بکش
فلیکس مشتی به بازوم کوبید
_عوضی ولم کنننن
×نمیبینی؟؟؟ نمیخواد بیاد باهات
عصبی شده بودم
نمیخواستم فلیکس حتی یه دقیقه دیگه اینجا زیر نگاه اون لعنتیا بمونه
+دستمو ول کن و دخالت نکن بتا
از لحن آلفاییم استفاده کردم و وقتی بتا با بی میلی از بدنش پیروی کرد و عقب رفت بازوی فلیکس رو کشیدم و و بی توجه به اعتراضش تا پشت ساختمون بدون اینکه بذارم دستشو عقب بکشه بردمش
+ فکر میکنی داری چه غلطی میکنی؟؟
فلیکس با نگاهی که خشم ازش میبارید نگاهم کرد و داد زد
_ باید از تو بپرسمم، چه غلطی داری میکنیی؟؟؟؟
عصبی جوابشو دادم
+ هیچی از زیر نگاه ده بیست تا آلفایی که اونجا سه چهار بار تو ذهنشون لختت کردن و خودتم داشتی عملیش میکردی آوردمت بیرون
فلیکس یکم سرخ شد اما عصبانیت لحنش از بین نرفت
_ اونوقت به تو چه ربطی داره؟ اصن من میخوام لخت شم شایدم بخوام با همشون بخوابم به تو چه ربطی داره؟؟
با این جملهی فلیکس غرش خشمگین گرگم بلند شد
+ تو..چه زری زدی؟؟
با گستاخی و نگاهی که حتی یکم نمیلرزید جواب داد
_ همونی که شنیدی
به تو هیچ ربطی نداره تو چیکاره ای اصن که دخالت میکنی
دستشو از دستم بیرون کشید و هولم داد
_به نفعته دیگه به پر و پام نپیچی آلفای لعنتی
اومد از کنارم رد بشه که بازوشو گرفتم و بدنشو به دیوار کوبیدم و فاصله بینمون رو با چسبوندن بدنم بهش از بین بردم
_این آلفای لعنتی جفتته لی فلیکس!!
چقد اول شخص نوشتن واسم سخته😑💔
You are reading the story above: TeenFic.Net