( چپتر 9 )

Background color
Font
Font size
Line height


عکس بهم چسبیده شدشو جلوش گذاشت
و مقابلش زانو زد
بی هیچ حرفی ...
...
اشکاش تند تند روی گونه هاش میریخت
" ا. امروز ...دیدمت ...

دوباره سکوت کرد ...
نفسش تیکه تیکه بیرون میومد...

" بعد ...ه..هیفده سال ..هق...ب..برگشتی ...

مشتشو روی قلبش کوبید
" ج.جیمین قربون..ز..زیباییات بشه ...
حتی ..هق ..حتی از قبلم جذاب تر شدی الفا......هق ..
آهه......

دستشو روی قلبش کشید
درد می‌کرد....خیلی درد می‌کرد....

برای اولین بار رایحه غمگینشو آزاد کرد
دیگه انرژی نگه داشتن اونو نداشت
همین کار باعث شد درد قلبش کمتر بشه
و بغض بزرگ گلوش خالی ...

" عزیز دل جیمین ...پس هفته قبل ...
خواب نبود ...هق ...خودت بودی ...
کجا بودی این مدت ؟!
دیدی ...هق ...دیدی هنوز من هستم
خنده تلخی بین گریه سر داد
" دیدی هنوز من هستم ...دیگه نیومدی عمارت خودت ؟!

ببخشید ...هق ...ببخشید که همیشه
از نظرت یه ادم اضافه بودم ...که سر بارته

اما ...نمیتونستم برم ...دو ..دو تا ..هق ...دو تا یادگاریاتو بزرگ کردم ....دیدیشون ؟!
دیدی چقدر شبیه تو شدن ؟!
چقدر مرد شدن...چقدر عاقل شدن ..هق ...
اونا بوی تورو میدن آلفا...هق....
روی قلب دردناکشو نوازش کرد
" مرد من ....چرا انقدر دیر اومدی ....
هیفده سال ..چشمم به در خشک شد عزیز من ...
هق
چرا از من خداحافظی نکردی رفتی ....
شب بود رفتی ...
از...ازون به بعد ....د..دیگه شبا خواب ندارم .....
میترسم بیای من خواب باشم
نبینمت ...هق ...

با گریه بلند هانول به خودش اومد
نگران اشکاشو پاک کرد
و سمت تخت رفت

" جانم ...جانم عزیزم...صدای من بیدارت کرد ؟!
ببخشید ...
گریه هانول شدت گرفت ..

نگران  بلندش کرد و طول اتاق رو طی کرد ..
زیر لب قربون صدقه بچه رفت ....
" جانم ...جانم عزیزم ...
برای چی گریه میکنی
دلت برای مامانت تنگ شده ؟!
مامانی زود میاد عزیزکم ...

صورت بچه از فرط گریه دیگه سرخ شده بود
شیشه شیر و پستونکشو پس میزد
جاشو تازه تمیز کرده بود
حتی بهش گیرمیچر و شربت مخصوص کودکانم داده بود
اما بازم گریه میکرد....

کم کم اشکای خودشم راهشو روی گونش پیدا کرد
نمی‌دونست چکار کنه
حتما جاییش درد می‌کرد که اینجوری گریه میکرد دیگه
یعنی مثل من که قلبم درد می‌کرد اونم درد داشت ؟!
باید میرفت پیش پسراش
اما هانول آنقدر گریه میکرد
می‌ترسید از اتاق خارج بشه و صداش بقیه افراد خونرو بیدار کنه

هانول گریونو روی تخت گذاشت
و جلوش....پایین تخت
زانو زد
" جانم ...هق ...جانم عزیزم ....
جیمین بمیره برات اینجوری گریه میکنی ...
هق ...

سرشو به پتو نرمش فشار داد
شونه هاش از گریه لرزید
حالا مطمئن نبود ...
گریش فقط بخاطر هانوله یا قلب دردناک خودش ...

با پیچید رایحه اشنایی زیر بینیش
شکه شد
آروم سرشو بالا آورد...

آلفا بی اهمیت به پسر مو طلایی

بچه گریون رو بغل کرد
و سمت پنجره رفت ...

جیمین مسخ شده حرکاتشو نگاه می‌کرد
اول بچه گریون رو به کمر روی دستش خوابوند
بعد با دست بزرگ و رگ دار دیگش
روی شکم پنبه ایشو ماساژ داد

تا وقتی که به پنجره رسید و بازش کرد
حالا هوای تازه وارد اتاق شد و رایحه غمگین و تلخ امگا رو کم کرد ...
شایدم به خاطر همین گریه هانول کم شد ...
بچس دیگه ...روی رایحه ها حساسه...

شوگا نیم نگاهی به امگای پایین تخت انداخت

الان با بچه توی بغلش مو نمیزد
هر دوشون از بس گریه کرده بودن
زیر چشما و نوک دماغشو قرمز شده بود ...

حتی هر دو لبای برجسته و سرخی داشتن که از بغض جمع شده بود
مثل گل رزی توی وان شیر  ...
پوزخند محوی زد ..
.یاد قدیم افتاد
وقتی جاش و هاکو گریه میکردن
جیمینم باهاشون گریه میکرد ....
فکر می‌کرد حتما خیلی درد دارن که اینجوری گریه میکنن

بچه توی بغلش نفس لرزونی کشید
و سرشو به گردنش فشار داد

جیمین از دیدن صحنه رو به روش تپش دیوار وارد قلبش برگشت
حق داشت هانولکش ....
رایحه اون مرد زندگی بخش بود...
چشماش کم کم از ارامش  رایحه گرم اتیش
سنگین شد

آلفا آروم طول اتاق رو طی می‌کرد
و با دستای قدرتمندش
بچه بغلشو تکون میداد ...

وقتی از عمیق شدن خوابش مطمئن شد
سمت تخت رفت تا بزارتش اونجا
ابروهاش بالا پرید
اون پسر ..همین جوری پایین تخت خوابش برده بود ...

بی حرف گوشه ای از پتورو روش کشید
و از اتاق خارج شد

.
.
.
.
.

قارچ ها رو توی تابه ریخت و تف داد

آنقدر دیشب خسته بود نفهمید جوری خوابید چجوری بیدار شد
ساعت بدنشم خود به خود ساعت پنج صبح بیدارش کرد تا به کاراش برسه .....جیمینم بعد یه حموم کامل
یه دست از لباس جدیدشو پوشید و اومد پایین
همونی که جاش و هاکو کلی سرش حرص خوردن تا
نخره ...

با ذوق منتظر بود واکنششون رو ببینه
لباشو از خنده گاز گرفت ...
با یاد آوری هانول لبخندش رفت
پدرش صبح زود اومد بردش...

با لرزیدن یهویی دستش چند گوجه از سبد سنگین افتاد

نوچی کرد و 
آروم روی پاش نشست
باید جند لحظه ای صبر می‌کرد تا لرزش دستش کم بشه

یادشه وقتی ۱۶ سالش بود
به خاطر این که جاشوای کوچولوش
بخواطر بازیگوشیش افتاد توی آب سرد استخر

پیری برای تنبیه جیمین 
اون رو دو ساعت توی آب سرد استخر نگه داشت

کل بدن جیمین تا ساعت ها میلرزید
اما از اون لرزش فقط
لرزش گه گاهی دستش باقی مونده بود ...

با قرار گرفتن کفش براق و مشکی دقیقا جلوش
ظربان قلبش رفت روی هزار
جیمین وجب به وجب اون مرد رو حفظ بود
مگه میتونست نشناسه اون مدل کفش خاص الفارو

نفسشو لرزون بیرون داد ...
برای چی این موقعه صبح بیدار بود ...
رایحش با بوی تنباکو قاطی شده بود

عجیب بود که نفساش تند تر شده بود تا رایحشو توی سینگش حبث کنه ؟ ...اخه وقتی رایحه جاشوا با سیگار و تنباکو
قاطی میشد جیمین حالش بم بد میشد
اما ' اون ' فرق داشت ...

آلفا آهسته روی پاش نشست و دست کوجولو و لرزونشو گرفت ...
بازم سر بلند نکرد بود تا ببینتش

چرا دستش اینجوری میلرزید ...

صدای بمش توی سکوت آشپزخونه پیچید ...
" دستت چی شده ؟

چشماش داشت مثل دیروز سیاهی میرفت
دستشو گرفته بود!! واقعا !! باور نمی‌کرد
اینم‌ یه خوابه ...
تفاوت سایز دستاشون مشهود بود ...
جیمین دوست داشت دستش تا ابد اونجا بمونه

اما آروم دستشو عقب کشید و با دست سالمش گرفتتش
تا لرزش کمتر دیده بشه

با این دستا کار کرده بود
میوه شسته بود پیاز خورد کرده بود ...
اگر دست الفاش بو می‌گرفت چی ...

دست شوگا مشت شد ...
اون بچه حتی سر بلند نمی‌کرد نگاهش کنه
مگه جوزام داشت که تا بهش دست میزدم اینجوری عقب می‌کشید...
مگه غیر اینه که تنها کسی که اجازه داره لمسش کنه منم ؟
من الفاشم !!

خودخواه شده بود
سر اون پسر جدیدا خودخواه شده بود

صدای توی ذهنش نهیب زد " هیفده سال نبودی ...

کلافه نفسو بیرون داد و دستی توی موهاش کشید

صداشو بلند کرد
" دستت چی شده ؟؟؟
چرا انقدر میلرزهههه ؟؟؟

نفس جیمین از دادش گرفت
چشماش پر اشک شد
الفاش بازم تا چند ثانیه پیشش مونده بود
عصبی شده بود ...
واقعا انقدر حوصله سر بر و چندش بود ؟؟

با احساس بوی سوختی
سریع سمت گاز چرخید

غذاش علاوه بر این که به خاطر شعله زیاد سوخته بود
حتی شعله هم گرفته بود و کم کم میخواست
آشپزخونه رو آتیش بزنه

با دیدن نزدیکی شوگا به شعله بدنش شروع کرد به لرزیدن

آلفا از دیدن ریکشنش نگاهشو به پشت سرش چرخوند

قبل این که خوب متوجه جریان بشه

از سمتی که احساس می‌کرد گرما میاد
پالتوش کشیده شد و به جیمین نزدیک تر شد

چشماش از حرکت سریع پسر گرد شد
نگاهشو توی چشماش چرخوند
جز نگرانی و ترس هیچ چیز دیگه ای نمی‌دید

چقدر چشماش وقتی اونو نگاه میکنه قشنگ بود

...یه چیز  ...یه براقیتی توی چشماش بود ...

دستش ناخواسته بالا اومد تا قطره اشک ریخته روی گونشو پاک کنه ...

چقدر معصوم بود نگاهش ...چطور تونسته بود انقدر اذیتش کنه
چقدر آدم ظالمی بود ...

دست جیمین سریع تر از آلفا جلو اومد و خیسی چیزی رو صورتشو پاک کرد ...چرا نمی‌تونست نگاهشو از اون الفا برداره
برای همین نگاهش نمی‌کرد
چون بدنش خیلی بی جنبه  بود ....

وقتی ابروهای آلفا تو هم رفت

ترسیده عقب کشید که کمرش اسیر دستای قدرت مندش شد
باز چکار کرده بود الفاش اینجوری نگاهش می‌کرد
بازم کار اشتباهی ازش سر زده بود ؟؟

شوگا بر خلاف دست روی کمرش که قدرت اونا رو نشون میداد
با دست دیگش خیلی نرم مچ دستشو گرفت

پشت دستش برای نجات شوگا توی شعله رفته بود و قرمز شده بود
جوری که اگر کسی به دادش نمی‌رسید
تاول میزد

شوگا با ناراحتی و اخم نگاهشو بین دست جیمین و شعبه گاز چرخوند

با حرص شعله رو خاموش کرد
و دوباره سمت جیمین اومد
اون پسر برای نجاتش دست توی آتیش برد ...

چرا ؟
مگه نباید الان ازش متنفر باشه ؟
اون خیلی کارا در حقش کرده بود ....

وقتی نگاه معصومشو به خودش دید ناخداگاه
پشت دستشو به لباش نزدیک کرد و روی قرمزیشو بوسید

" چرا این کارو کردی ...
اون شعله فقط میتونست رنگ لباسمو عوض کنه
ولی الان تو داری...درد میکشی ...

پسرک هیچی نمی‌گفت...
هنوز خیره مرد جلوش بود ...
واقعا دستشو بوسیده بود ؟
دست بی ارزش یه امگا رو بوسیده بود ؟
دستی که باهاش دیوارای استخر رو تمیز کرده بود ؟
دستی که باهاش زمین رو طی می‌کشید ؟
دستی که بوی پیاز و قلقل دلمه میداد ؟
دستی که گِلای باغچه رو کنده بود تا گل توش بزاره ؟

شوگا با دیدن قطر اشک دوباره ای که روی گونه های سفیدش افتاد

فشار دستشو بیشتر کرد و بدن ظریف پسرو سمت خودش کشید
یجورایی بغلش کرد ...
و سرشو به گردنش فشار داد

چقدر بغلی بود ...
چرا حرف نمیزد باهاش
دلش برای صداش تنگ شده بود

فکر میکرد چون امگا درد داره
داره اشک میریزه

" الان روش پماد میزنم دردش می‌خوابه...

جیمین توجهی به حرفش نکرد
فقط نفسای عمیقی از رایحش کشید
اون آلفاش بود
میتونست با رایحش اونو آروم کنه

تک تک دردای بدنش با نزدیکی بهش از بین رفت
حتی همون لرزش کم دستشم به سرعت آروم شد

انقدر آورم که کم کم داشت خوابش می‌برد

شوگا خنده آرومی کرد و کمی عقب رفت
" هی پسر ...بغل من برای خواب نیستا
برو توی اتاقت بخواب

جیمین با خجالت عقب کشید
و تا زانو خم شد " ب..ب..ببخشید..ببخشید

شوگا متعجب جلو رفت و صافش کرد
" چکار میکنی ...نگفتم که معذرت بخوای

هر دو با احساس رایحه
تلخ شده جاشوا از هم فاصله گرفتن

جیمین نگران نگاهی به صورت دوباره سرد شده الفا انداخت
کی میشد رابطشون خوب بشه

جاش سمت جیمین اومد

پسرکش هم قد پدرش شده بود
با چشمای به شدت عصبی سمت اون مرد  برگشت

" بار آخرت باشه نزدیک جیمین میبینمت .
حق نداری نزدیکشششش بشیییییی....

جیمین با ترس دست
پسرشو کشید و سمت خودش برش گردوند ...

" شششش ....پسرم ...عزیزم ..آروم..باش ...

نفسش بالا نمیومد ....
عزیزکش داشت سر عزیزش داد میزد

جاشوا با چشم غره بدی دست جیمینو کشید تا از آشپزخونه ببره
که متوجه شد دست دیگه جیمین هنوز توی دست اون مرده
و قرار نیست ولش کنه

جیمین ترسیده نگاهشو بین دو مردش  چرخوند ...

قلبش مثل جوجه میزد

هر دو با چشمای سرد شده
بهم خیره بودن
و دست بیچاره جیمینو توی دستشو فشار میدادن

قرار نبود هیچ کدوم این نگاه چشمی رو از بین ببرن
هر کدوم منتظر بودن اون یکی دست جیمینو ول کنه

هاکو نگران سمتشون اومد

" چیشده ؟؟؟...دست جیمینو ول کنید

با دادش دو آلفا بلخره به خودشون  اومدن و نگاهشو سمت دست جیمین برگشت

هر دو بهت زده

دست کبود شدشو ول کرد
آنقدر عصبی بودن
حواسشون نبود دارن دست اونو فشار میدن

جیمین با تموم انرژیش لب زد " ا...اشکال..
ن..نداره....

و توی بغل هاکو از هوش رفت ...
جدیدا بدنش خیلی لوس نشده ؟
شاید ...باید به یه دکتر خودش رو نشون میداد

پسرک ترسیده جیمینو روی دستاش بلند کرد
و به طبقه بالا دویید
داد زد  " ژاکلییین ...دکتر خبر کن ....سریعععع...

جاشو با حرص کوبید به سینه آلفا

" همش تقصیر توعه
این که جیمین این چند روز حالش خوب نیست تقصیر توعه
این که این همه سختی توی زندگیش کشیده تقصیر توعه
اصلا برای چی اومدی ؟؟؟؟
برای چی وقتی داشت تازه زندگی می‌کرد اومدییییی ....

شوگا مچ دست پسر سرکششو گرفت
و کوبیدش به دیوار

" با من درست صحبت کن

جاشوا با حرص دقیقا حرکتشو روش انجام داد و اونو به دیوار کوبوند " تو کی هستی که من باهات درست صحبت کنم ؟؟؟

ابروهای پسر بزرگ تر تو هم  رفت " من پدرتممم احمقق

مثل خودش داد زد " تو هیچی من نیستییییییی
تنها خانواده من جیمینهههه

آلفا عصبی اروم توی گوشش زمزمه کرد
" و آلفای اون پسر منم ...

جاشوا مثل خودش جوابشو داد
" اما جیمین هیچ تعهد و حسی به تو نداره

وقتی صورت شک زده اونو دید دلش خنک شد

" چیه ...فکر کردی هیفده ساله رفتی

اون مثل بدبختا منتظر تو مونده ؟

پوزخندی زد " اشتباه فکر کردی ...

جاشوا زهرشو ریخت و بی توجه به الفای خشک  شده سمت
سمت اتاق جیمین رفت....

پس اون بچه ....واقعا برای جیمین بود ؟!

.
.
.
..

دکتر بعد از وصل کردن سرم و دادن پماد مخصوص برای کبودی دستش
دو پسر رو تنها گذاشت

هاکو ناراحت به دست جیمین پماد میزد
" چکار داشتین میکردین؟

جاشوا از فکر خارج شد " چی ؟

" میگم چکار داشتین میکردین ؟
چرا داشتی باهاش دعوا میکردی
مگه نمی‌دونی جیمین چقدر دوسش داره

پسرک با حرص سمت برادرش برگشت
" دوست داره که داره
دلیل نمیشه تا وقتی به پاش نیفتاده تا ببخشتش
جیمین خودشو کوچیک کنه!!!!

هاکو ناراحت گونه جیمینو نوازش کرد
" میدونی که نمیکنه
اون یه آلفای اصیله
هیج وقت جلوی یه امگا زانو نمیزنه

جیمین خیلی سختی کشیده
دوست دارم برای یه بارم شده طعم خوشبختی رو بچشه

" اون با ما خوشبخته ...

" هست ...نمیگم نبست
اما ۵۰ درصد فقط

پنجاه درصد بعدی اونه ....باید قبولش کنیم ...

صدای لطیف جیمین پسرارو به خودشون آورد
" جاشوا ...

پسرک سمتش رفت و دستشو آروم گرفت

" ببخشید....

جیمین لبخندی بهش زد " اشکال نداره ...خوبی ؟

پسرک روی مچ دستشو چند بار بوسید
لپای پسرک سرخ شد ..." جاشوا .. خوبم عزیزم ...

با تق در ...
نگاهشون سمت در رفت

نمایان شدن قامت آلفای سیاه کافی بود برای
بالا رفتن ضربان دیوانه وار قلبش
چون دستش توی دست جاشوا بود از بالا رفتن نبضش متوجه شد

چشم غره نامحصوصی به جیمین رفت که پسرک سرخ تر شد

" بله ....

هاکو از اولم نسبت به اون مرد حس خاصی نداشت
نه خشم نه دوست داشتن
پس الانم بهتر میتونست حرف بزنه
و نادیده بگیره

" دکتر برای لرزش دستش این داروهارو تجویز کرده

جیمین لباشو گاز گرفت

هاکو متعجب کیسه دارو رو ازش گرفت
" کدوم ...لرزش دست ؟!

نگاه خنثی شوگا کمی متعجب شد

اون بچه ها
واقعا توی خونه با جیمین بزرگ شده بودن
پس چرا هیچ چیز از اون نمیدونستن !!

جیمین ترسیده روی تخت نشست که دستش به شدت سوخت
و ناله آرومشو درآورد

هر سه آلفا نگران سمتش برگشتن...

شوگا با اخم جدی
محکم بازوشو گرفت و سوزن سرم رو از دستش درآورد
" نمیفهمی نباید تکون بخوری ؟؟؟؟
ببین چکار کردی با دستت ؟؟
رگتو پاره کردی ..

جیمین محو صورت نگرانش شد
همه اطرافش توی سکوت فرو رفت و فقط حرکات لبای اون آلفا بود که میتونست ببینه
چقدر وقتی نگران میشد ...
چشماش براق تر و زیبا تر میشد...

جاشوا حرصی سمت شوگا برگشت
" سرش داد نزن ...

هاکو با حرص نگاهی با اون دو نفر که با چشماشون با هم جنگ داشتن برداشت و سمت جیمین برگشت

لپای سفیدش سرخ شده بود
معلوم بود جیمنیش خجالت کشیده
نگاه معصوم و عاشقش
به اطراف میچرخید و سعی میکرد توی چشمای آلفا نگاه نکنه

آروم دستشو از دست شوگا بیرون آورد که
باعث شد نگاه اون مرد سمتش برگرده
اما هاکو بی اهمیت بهش
بعد از بستن کبودی دستش پتورو روی بدنش کشید

" جیمین میخواد استراحت کنه
برید بیرون دعوا کنید ...

جاشو بی اهمیت کنار جیمین دراز کشید و با هیکل بزرگش روش سیاه انداخت و بدن کوچولوشو بغل کرد
تا آلفای بزرگ تر نبینتش

" جیمین با رایحه من آروم میشه
میخوام پیشش بمونم ...

پسرک لبخندی به صورت تخسش زد و گونه ها شو نوازش کرد ...چرا داشت الکی حرص می‌خورد
جیمین برای اون الفا هیچ اهمیتی نداشت
پسرش فقط داشت خودشو حرص میداد

هاکو پوزخندی به رفتارش زد

ولی وقتی دست های مشت شده آلفای بزرگ تر رو دید تعجب کرد
اما صورت سردش هیچی رو نشون نمی‌داد
پس واقعا این حرفا روش تاثیر داشت
حسادت یه مرد رو نباید دست کم بگیره ......

با بسته شدن محکم در
جیمین تو جاش پرید و گیچ شده نگاهشو بین دو پسرکش چرخوند
سرم آرام بخش
باعث شده بود کمی گیج بزنه

هاکو آروم موهای لختشو نوازش کرد
" ششش...بخواب ..چیزی نشده ...
ما اینجام ...

پسرک دوباره توی بغل گرم جاشوا و دست نوازش گر
هاکو خوابش برد ....
مگه بودن اونا کافی نبود ؟
پس چرا قلب بیجنبش بی قراری می‌کرد!!

.
.
.
.

اینم پارت جدید تقدیم به نگاهای ارزشمندتون 😍
بازم فراموش نکنید
انگیزه ادامه من کامنت های پر انرژی شماعه🙄😶‍🌫️🫣
راستی...میشه به رمان دیگه پیجمم سر بزنید
اگر از قلمم خوشتون میاد 🙄
میتونم قول بهتون بدم اون حتی خفن تره 🫠
اما چون طولانیه جرعت نکردم پاپلیکش کنم
پس اگر خوشتون اومد با کامنت بهم بفهمونید تا اپش کنم
بوس بهتون ❤❤❤


You are reading the story above: TeenFic.Net