.
.
.
.
.
آروم بین پلکای خوابالودشو باز کرد
چرا انقدر احساس خوبی داشت ؟!
مگه صبح از درد هیت بلند نشده بود !
ملچ ملوچی کرد و جا به جا شد
با دیدن صورت الفاش که آروم بالای سرش خوابیده
برق از سرش پرید
کم کم تمام صحنه ها جلوی چشمش نقش بست
قبل این که فرار کنه
کمرش اسیر دست قدرتمند الفاش شد
" بلخره بیدار شدی .....
خوبی ؟ درد نداری ؟!
سرشو تند تند چپ و راست تکون داد
ابروهاش تو هم رفت " با کلمات جیمین ...
بلافاصله با باز شدن لباش بغضش شکست
" نههه هق ...درد نمیکنههه هق ..
خندش گرفت
بدن کوچولو و نرمشو بغل کرد
" الان برای چی گریه میکنی ؟
باز خجالت کشیدی !
سرشو تند تند توی بغلش بالا پایین کرد
" هق ..آره هق ...میشه چند دقیقه اینجوری بمونیم هق..
الان گریم هق ...بند میاد هق ...
ف..فقط باهام حرف نزن ....هق
لباشو از خنده بهم فشار داد
و کمرشو نوازش کرد
" باشه...همین جوری بمون ...
مطمئنن درد نداری ؟؟!
" آره هق ...یکم ...یه کوچولو هق ....
ول میتونم تحمل کنم هق..
روی چشمای اشکیشو بوسید
و بازم کمرشو نوازش کرد
"ششش..باشه دیگه حرف نمیزنم ...
خجالتتو بکش ..
بازم سرشو تکون داد " هق ..باشه ..مرسی.. هق
خنده بی صدایی کرد
بلخره بعد از نیم ساعت گریه
آروم عقب کشید
بینی نخودیش سرخ سرخ شده بود ...
و مژه های فرش بهم چسبیده بود
هنوزم نگاهش نمیکرد..
.دیگه دعواش نکرد ...بلخره عادت میکرد ..
" س..ساعت چنده ؟! ..
سعی کرد عادی برخورد کنه
و نخنده چون معلوم بود منتظر یه تلنگره تا دوباره به گریه بیفته
" ساعت پنج ...
با انگشتاش کمرشو ماساژ داد
" این اتاق یه حموم داره
جیمین سریع خودشو کشید سمت لبه تخت
" پس ..پس اول من ...
شوگا سریع پهلوشو گرفت و دوباره به خودش چسبوند
" وایسا ...
لپای داغشو چسبوند
به سینه الفاش
" چ..چیشد ..
شوگا چونشو بالا گرفت
و لبای سرخشو بوسید
" مرسی جیمین ...خیلی عالی بودی ....
چشماش اشکی شد
نگاهشو بین تیله های سیاه الفاش چرخوند
" و.واقعا ؟! ب..بخشید که ..هیچی بلند نبودم ..هق ..
چشمشو بوسید
و لباشو بدون برداشتن روی گونش گذاشت
" بلد نبودنت تورو جذاب میکنه جیمین ...
دوباره روی پسر خزید و گردنشو بوسید
" بدنت بدون هیچ چیزی منو تحریک میکنه ...
چشماشو از ارامش حرفای الفاش یسته شد
و بی حرف اجازه داد
بدنش از لمساش لذت ببره ....
با خزیدن
دستش بین پاهاش
ملافه تختو توی چنگش گرفت
با خارج شدن چیزی ازش سریع چشماشو باز کرد
و به جشمای براق الفاش نگاه کرد
دستش دستمال خیسی بود
که سرش پر از کام سفید بود
لپاش به سرعت سرخ شد
و نگاهشو ازش گرفت ...
توش ..توش دستمال کرده بود ؟؟؟؟
شوگا آروم دستشو زیر پاهاش برد
و بلندش کرد
" با هم میریم حموم ...
با صورت سرخ شده توی بغلش مچاله شد ...
و سرشو توی گردنش فرو برد....
شوگا بدن کوجولوشو با یه دست گرفت و
با دست دیگه شیر آب رو گرم کرد و وایستاد تا وان پر بشه
" وسیله های پیشگیری استفاده نکردیم ...
یادت باشه موقعه برگشت از داروخونه
قرص بخرم ...
بی حرف سرشو روی سینه عضله ایش بالا پایین کرد
با هجوم آب داغ روی بدنش
بیشتر توی بغل الفاش مچاله شد و گذاشت
انگشتای قدرتمندش به خوبی
کمرشو نوازش کنه ...
خم شد بوسه ای روی گونه سرخش گذاشت
معلوم نبود باز به چی داره فکر میکنه که سرخ شده ...
.
.
.
.
سریع کراباتشو گره زد
" پس .من ..من زود تر ...
شوگا دستشو دور کمرش حلقه کرد
و جلوی خودش نگهش داشت
" تو چرا هی میخوای فرار کنی ...
مطمئن باشم دردی نداری و توی خودت نمیریزی ؟؟
لب پاینیشو توی دهنش کشید
نگاهشو به دکمه های الفاش داد
" راست میگم .و.واقعا ...خوبم ...یونگی ..
" با بولیز و کراباتم صحبت میکنی جیمین شی ؟
از لحن شیطونش سرخ شد
اروم پاشو کوبید زمین و نالید
" میشه ..میشه من برممم ؟؟؟ د..داره گریم ..میگیره ...
بیشتر اذیتش نکرد
آروم عقب کشید
موهای نداشته بدن پسر سیخ شد
باز داشت اسیلیک ترشح میکرد
امگاش چقدر بی شرمممم شده بود
انگار هیتش ادامه داشت ..!!!
سریع سمت در رفت و بیرون دویید ...
بلخره خودشو رها کرد و بلند خندید
اون پسر ..زیادی سرگرم کننده و معصوم بود...
.
.
.
.
.
جاشوا با چشمای ریز سر تا پاشو نگاه کرد
" چرا انقدر بوی آتیش میدی ؟
هول شد
" چ..چی ؟؟ من آها خوب.. خوب..
توی اتاق پدرت خوابم برد ..
هاکو ابروهاشو توهم کشید
" حالت از صبح بهتر شده ...رنگتم برگشته ...
بازم کاهنده مصرف کردی؟؟؟؟؟
جیمین با خجالت دستی یه پشت گردنش کشید
کاش پیش الفاش میومد
برای چی اومده بود اتاق این دو تاااا
جاشوا روی صندلیش چرخید
و خودکارو بین انگشتاش چرخوند
" کاهنده نزنه که نمیشه
رایحش الفاهارو میندازه دنبالش
یه چی میگیا...
" خب میتونه از پدر کمک بگیره
اون که دیگه برگشت..میتو..
با کوبیده شدن دست جاشوا روی میز
ساکت شد و با ابروهای درهم سمتش برگشت
" این دیگه چه فاکییی بود گفتی هاکو ؟؟؟
برای چی باید از اون کمک بگیره !!!؟
لبشو گاز گرفت و به صورت سرخ جاشوا خیره شد
چقدر عصبانیتش مثل شوگا بود
اونم رگای برجسته پیشونیش باد میکرد
درمونده دستشو روی موهاش گذاشت و آروم
به دو طرف کشید
وایییی کاش هیج وقت نفهمه چه اتفاقی توی اتاق پدرش
افتاد
اونم توی شرکککککت ...فاک فاککک ...
جاشواش سکته میکرد ..یا ..جیمینو میکشت !!
هاکو با عصبانیت به برادرش خیره شد
" انقدر کوتَه فکر نباش جاشوا ...
اون آلفای آپاعه...
این مسئله ای نیست که به من و تو ربطی داشته باشه ؟؟؟
بین خودشونه و خودشون هر چی صلاح میدونن
حتی ممکنه پدر از این که جیمین کاهنده مصرف میکنه
عصبی بشه و اتفاق بد تری بیفته ؟؟؟
با لبای باز و بهت زده به هاکو نگاه کرد
و موهاشو بیشتر کشید
وایییییی....یعنی دیگه نمیتونست کاهنده مصرف کنه ؟؟؟
اما گرگش پیش یونگی خیلی سست بوددد
امروزم با این که کاهنده قوی استفاده کرده بود
اینجوری با یه حرفش ...وایییییییی....هاکواش درست میگفت ......
الفاها خوششون نمیاد امگاشون کاهنده مصرف کنن
جاشوا ایستاد " انقدر با من بحث نکن آقای مهندسسس
اون تا جلوی من نگه جیمینو دوست داره
و از روی هوس باهاش نیست
من ...نِ...می...زا...رممممم ...اینا با هم بخوابن ...
حالا تو هی برای من سخنرانی کن ...
لپای جیمین سرخ شد
و دستشو روی صورتش گذاشت و دوباره بی ارده سمت موهاش برد ...
مطمئن بود الفاش ...حدقل یکم دوسش داره ..!!
از رفتاراش متوجه شده بود
شاید هیچ وقت جمله دوست دارمو ازش نمیشنید
که اگر میشنید ممکن بود سکته کنه !!
اما ...میتونست از رفتارش متوجه بشه دیگه ؟
شوگا حتی
خیلی زود تر از اینا میتونست کارشو تموم کنه !!
ولی صبر کرده بود براش !! چه بچگی چه الان؟!!
در صورتی که وضیفش بود رفع نیاز الفاش
به عنوان یه امگا و همسر ..!!
با نشستن دستی روی دستاش
از فکر خارج شد
هاکو مشتای کوچیکشو از روی موهاش باز کرد
" انقدر نقش این تارای طلاییرو این په عادت بدیه داری ؟؟
به حرفای جاش اهمیتی نده اپا ...
این حق توعه که بخوای با الفات باشی ...
اون فقط یه حسود کوچولوعه که میترسه
تو مارو..... فراموش کنی ....
اما اشتباه میکنه ...مگه نه ؟
جیمین لحظه ای برق تردید رو توی جشمای سیاه و کشیدش دید
به کل همه چیو فراموش کرد
دستشو دو طرف گونه استخونیش گذاشت
و با شست لپاشو نوارش کرد
" معلومه که اشتباه میکنه
اپا جونشو برای بچه هاش میده...
شما همه کس منید ......
مگه شک داشتید ؟
لبای قشنگ پسر از لبخند ریزی بالا رفت
" نه ...دیگه نه ...
جاشوا از پشت جیمینو بغل کرد
و جسم کوچولوشو فشار داد
" اپااا ...ولی من بازم نمیزارما...خر نشدمااا
امشب پیش خودم میخوابیااا ..
گفته باشم ...
خندش گرفت ..." باشه ..باشه عزیز دلم ...
تو فقط دیگه حرص نخور ....
.
.
.
.
هر چهار نفر با لیموزین مخصوص شوگا برگشتن شرکت
و تهیونگ و کوک
رفتن خونه های هیونگاشون ....
این اخبار مهم امروزو جنگکوک باید شخصا برای هیونگاش تعریف میکرد..
هئونگش صبح داشت بلند بلند میخندید؟؟؟؟؟
جیمین با لپای سرخ توی خودش جمع شد و سرشو به شیشه تکیه داد ..کاش حدقل جلوی الفاش نمینشست
که زیر نگاهش ذوب بشه ......
شوگا با دیدن جمع شدنش
تای کتشو باز کرد و روی پسر انداخت
" میخوای تا برسیم استراحت کن ...خسته شدی ...
جاشوا باز با چشمای ریز
به نگاه فراری جیمین خیره شد
" یه سخن رانی ده دقیقه ای بود دیگه
چه خسته ای ؟! بعدشم که چند ساعت خوابیدی !!
مگه دیگه چکار کرده که باید استراحت کنه ؟!
شوگا پوزخندی زد
و نیم نگاهی به ابروهای توهم پسرش کرد
قبل این که حرفی بزنه
جیمین توی جاش پرید
و با انگشت کوجولو و تپلشو روی شیشه کوبید ...
" د...داروخونههههه ..ی..یونگی ..
داروخونه گفتی ک..کار داری !!!!! نگاه ..ا.اونجاااسسسست
جمله اخرشو کشیده و با خواهش گفت تا الفاش ساکت بشه ...
شوگا لباشو بهم فشار داد تا به صورت سرخ شده کیوتش
نخنده ...چقدر از واکنش جاشوا میترسید ... !؟
اما
جوری که با چشمای خواهش گرش نگاهش میکرد و ازش میخواست چیزی نگه براش خیلی خنده دار بود ...
حتی انگشت کوچولوشو انقدر به شیشه فشار داده بود
که بند اولش کاملا کج شده بود و خونش بند اومده بود
بی حرف دستشو توی دستش گرفت تا انگشتشو نشکونه
و به شیشه بین راننده و کابین اصلی ضربه زد
" نگهدار ...
جیمین سریع تر از الفاش پرید پایین
و شونه شوگا رو توی دستای کوچیکش گرفت
" یونگییییی ...توروخدا یه موقعه بهش چیزی نگیاااا
سکته میکنه بچم ...باشه ..باشه ؟؟؟؟
فقط حواسش به لبای سرخ و براقش بود که
تند تند جیک جیک میکرد
" باشه ...
بی حرف اضافه ای دست کوچولوشو گرفت و سمت داروخونه
حرکت کرد ...
با وارد شدنشون
هجوم رایحه های مختلف به صورتش کوبیده شد ...
شوگا شروع کرد به صحبت با دکتر داروخونه ...
بدون توجه به حرفاشون نگاهشو به ویترین جلوش داد
دهنش آب افتاد
..چقدر آدامس با طعمهای مختلف ...!؟
اووو ...هلو ..النبه ..بلوبری..الوورا....صورتش جمع شد
اوکالیپتوسم مگه خوردنیه ؟ خیلی تنده که ؟
شوگا بسته رو از دکتر گرفت
حواسش به جیمین جلب شد
با گرفتن رد نگاهش
پوزخندی زد و دستشو روی شونه های ظریفش انداخت
" از اینا خوشت میاد ؟
چه طعمی دوست داری برات بگیرم ...
بی ارده خودشو به الفاش بیشتر نزدیک کرد تا
رایحه آتیششو بهتر متوجه بشه
" نه ..من زیاد ..آدامس نمیخورم..
با خنده بلند و یهویی شوگا
با وحشت سمتش برگشت
و بال بال زد
" هیسسس هیسسس یونگیییییییی
چرا اینجوری میخندییی ؟؟؟؟
با شدت گرفتن خنده شوگا
چشماش با کیوتی گرد شد
ترسیده شونشو تکون داد
" د.دارم میترسم ...یونگییی .....
چرا شبیه نامادری سیندرلا میخندییی اخههه !!!! ..
هیسسسس هیسسس آبرومون رفت اللفاااا
بلخره اروم شد
وای اخه ادامس ؟؟؟
پلکای اشکی شده از خندشو مالید
و آروم باز کرد
با دیدن دوباره جمشای معصوم و کیوتش
باز به خنده افتاد
و به خلاف جهت اون بچه برگشت تا آروم بشه ...
وای ...آدامسس واقعاا !!
جیمین با لبای آویزون به شونه های لرزوندش
نگاه انداخت
من گفتم آدامس نمیخورم خندش گرفت ؟
خب ..خب فکم درد میگیره هی یه چیزو بجوعم....
شوگا بینشو بالا کشید
و سمتش برگشت
" ببخشید ...گفتی کدوم طعم رو دوست داری ؟!
چشم غره ریزی بهش رفت
که خداروشکر الفاش متوجه نشد وگرنه اب میشد
دیگه نمیخواست بگه نمیخوره و به خنده شیطانی بندازتش
بی حرف دستشو روی کاکتوس گذاشت
براش عجیب بود کاکتوس چه طعمی داره ...
شوگا لباشو بهم فشار داد
عجیب چیزیم دست گذاشته بود اون جوجه رنگی ...
از نوع خاردارش ...
به تکنسین اشاره کرد
" این ردیفو کلا برام بزارید ...سایز xl
" یااااا..یونگی ..این ..این همه آخه ؟!
" نگران نباش ...لازم میشه...
لباشو با گیجی غنچه کرد
چرا باید آدامس لازززم بشه ؟
اصلا چرا سایز گفت ؟؟
از نفهمیدن جریان بی حوصله سرشو به چپ و راست تکون داد
شاید الفاش آدامس دوست داشت ...
ولی یادش باشه اون طعم کاکتوس رو ازش بگیره ...
یعنی چه طعمی داشت ؟؟!
با لبخند کیسه خرید رو از تکنیسین گرفت
شونه های آلفا ریز ریز لرزید
یعنی اگر میفهمید با لبخند قشنگش دقیقا چی رو از
تکنیسین گرفته چه واکنشی نشون میداد ؟!
.
.
.
.
با پیچیدن بویی زیر بینیش
شکمش به قار و قور انداخت
بی حواس نگاهشو بین خیابونای رنگی و شلوغ چرخوند
و نگاهش به بسنتی فروشی که ازش بوی دونات میومد قفل شد ...
شوگا سریع رد نگاهشو گرفت ...
باید زود تر به خونه میرسیدن و
امگاش چیزای مقوی میخورد ..
اما نمیتونست از جشمای براق و معصومش بگذره...
جیمین بی حرف سمت ماشین راه افتاد که باعث در هم رفتن ابروهاش شد ...چرا ...هیچی نگفت ؟
سریع مچ ظریف پسرو گرفت ...
با گیجی سمت صورت پر اخمش برگشت
چی انقدر عصبیش کرده بود
" چرا نگفتی ؟؟
گیج شد ...نگاهشو بین تیله های تیره الفاش چرخوند
" چیرو ؟
" این که هوس بستنی کردی ؟
چرا نگفتی ؟
نگاهشو سریع یین شوگا و بستنی فروشی چرخوند
" ا..اها ..مهم نیست ..د..دیرمون میشه یونگی ...
" چرا برای خونه رفتن باید دیرمون بشه جیمین ؟
انقدر سریع از خواسته هات کنار کشیدن شده عادتت ؟
میدونستی از تنها چیزی که بدم میاد همینه ؟!!
این که یه آدم دنبال خواسته های خودش نره ....
مگه زندگی چقدره که همونم بخاطر دیگرون زندگی کنی !!؟؟
ترسیده به الفاش نزدیک شد
و یقه جلوی کتشو توی مشتش گرفت
" الان ...از من ..بدت میاد ..؟!
نگاهشو بین چشمای معصومش چرخوند
" اگر بهم نگی الان دلت چی خواست
آره.....
هول شد " ب..بستنی ..با ..با دونات کاکائویی ..
ر.روشم پر اسمارتیز و خامه ...آره..اینو ..فقط همینو دلم میخواست یونگی ...ازم .ازم بدت نیاد ..لطفااا ...
کم کم داشت به گریه میافتاد
بلخره لبخندی روی لباش نشست
و عروسکشو بغل کرد ...
آروم کنارش گوشش زمزمه کرد
" بد که نه ...وقتی انقدر کیوت میشی ..
ازت خوشم میاد ..مین جیمین شی ...
بدن پسرک توی بغلش لرزید
ضربان قلبش تند شد ...
سرشو بلند کرد و دوباره جدی شد ..
به جشمای کنجکاور پسراش که از توی ماشین خیرش بودن اشاره کرد تا بیان ...
سر ثانیه ای کنارشون بودن
با ابروهای بالا رفته به صورت نگرانش نگاه کرد ....
چجوری انقدر خودشونو سریع رسوندن ؟
" پدر ..چیزی شده ؟
جاشوا نگران شونه جیمینو گرفت
" آپا....خوبی ؟ گریه میکنی ...
جیمین سریع فاصله گرفت
و لپاش سرخ شد
" من ..من خوبم...
" جیمین هوس بستنی کرده ...
اونجاست ...
بی حرف دیگه ای دست جیمینو کشید
راه افتاد
" مگه حاملست هوس کرده آخههه ؟؟؟ واقعا اپا ؟؟؟
لپای جیمین سرخ شد ..
شوگا با پوزخند حرص دراری نیم نگاهی به پسرش انداخت
" شاید ..
رنگ جاشوا پرید
" چ..چی ؟؟
بابا جی گفتی ؟؟؟
اپا ..بابا چی گفت ؟؟؟؟
جیمین با حرص کیوتی
نیشگون آرومی از بازو سنگی الفاش گرفت که ککشم نگزید
" پدرت ..ش..شوخی کرد عزیزم ...
جاشوا نفسشو حرصی بیرون داد
" مگه این موضوع شوخیه؟؟؟
هه هه خندیدم ..چه شوخیه ...
با برگشتن نگاه شوگا سمتش خفه شد
و چشم غره ای بهش رفت
و جلوتر روی صندلی یه میز خالی نشست ...
که چی شبیه قاتلا نگاهش میکرد؟؟؟
حتما باز میخواست براشون جلسه چگونه رفتار کنیم با یک امگا بزاره !!!
پوفی کشید و تکیه داد ...
" منم هرچی که جیمین میخواد میخوام...
شوگا چپ چپ نگاهش کرد
و دست جیمینو سمت ویترین بزرگ شیرینی فروشی کشید
" هر دوناتی خواستی سفارش بده باشه ...!؟
جیمین آب دهنشو قورت داد و با ذوق
به شیرینی های رنگی خیره شد
" میشه..میشه دو تااا ؟؟
نفس عمیقی کشید تا لبای سرخ و غنچه شدشو گاز نگیره
" هر چی دوست داشتی ...
نخوردی میبریم خونه ...
" پس .پس برو بشین ..اینجایی هول میشم ...
یادم میره..ک..کدومو میخواستم...
خندش گرفت ....
" باشه ...
.
.
.
.
با رسیدن بستنی ها
با ذوق شروع کرد به لیس زدن ...
چند وقت بود نخورده بود ؟؟ یک سال ...یا ..حتی دو سال ؟؟
زمان و مکانو فراموش کرده بود
فقط نگاهش خیره بستنی بود ...
یهو از گوشه بستنی صورتی آبیش ....
صورت اخمالوی الفاشو دید
چرا دوباره عصبی شده بود ؟؟؟
با گیجی نگاهش کرد ...
شوگا زبونشو گوشه لبش کشید
چشمای کیوتش گرد شد ..
با حرص دوباره زبونشو
گوشه لبش کشید
پسرک با کیوتی زبون قرمزشو بیرون کشید
و مکث کرد
ابروهای شوگا با همون اخم بالا پرید
یهو از جاش بلند شد که جیمین هول شد
بی ارده زبونشو بیشتر بیرون کشید
و خشک شده نگاهش کرد ...
شوگا با ابروهای درهم دستمالی برداشت
و دور لبشو پاک کرد
" جیمین چرا اینجوری بستنی میخوری ؟
نگاه همه سمتت برگشته ...
.
.
.
..
You are reading the story above: TeenFic.Net