( چپتر 36 ) 🫡🙂

Background color
Font
Font size
Line height

.
.
.
.
.

پایان فلش بک

با ندیدن کسی
ابروهاش بالا پرید ...
بی حرف به چشمای سرد الفاش نگاه کرد ...

جاشوا هول شده دستی توی موهاش کشید
" پدر ‌...اون فقط یکی از دوستامه
من قرار نمیزارم با کسی .....

جیمین دهنش از تعجب باز موند
الفاش یه دستی زده بود
همونم جواب گرفته بود ....

شوگا دستشو دوباره دور کمر جیمین حلقه کرد
و از قصد
روی گودی کمرشو نوازش کرد
جیمین سیخ شده صاف ایستاد
لمسای الفاش ...زیادی نشده بود ؟!

جاشوا ابروهاشو توهم کشید
" شما اومدین رستوران ؟!
چرا به من نگفتین ؟!

شوگا بی حرف سمت میز خالی رستوران حرکت کرد

" باید ازت اجازه میگرفتم ؟!

پسرک پوفی کشید
و چشماشو برای جیمین ریز کرد
" نه پدر ....
ولی انتظار داشتم اپا بهمون اطلاع بده؟!

جیمین که هنوز از دست مخفی کاریش عصبی بود
چپ چپ نگاهش کرد
سمت صندلی رفت و روش نشست ...
" منو پدرت اومدیم بیرون
دلیلی نداره تو بدونی ...
برو به قرار مخفیانت برس

جاش با چشمای گرد کنارش روی صندلی نشست
کلا فراموش کرد دوستشو میز کناری تنها گذاشته

" اپاا ...چرا اینجوری میکنی ...

یه لحظه منو نگاه کن !!!
الان باهام قهری بهت نگفتم ؟؟؟
به خدا فقط دوستیم !!
اگر چیزی بود معلوم که اول اول به تو میگم ...

جیمین داشت کم کم نرم میشد
قبل این که روشو سمت پسرکش برگردونه

شوگا منو رو سمتش گرفت
" هر چی دوست داری سفارش بده ...
جاشوا ...برو پیش دوستت
تنهاست

جیمین به کل پسرشو فراموش کرد
از صبح انقدر حرص خورده بود هیچی از گلوش پایین نرفته بود
با ذوق منو رو ورق زد

جاش حرصی نگاهشو بینشون چرخوند
وقتی دید توجهی بهش نمیکنن
بی حرف سمت میز خودش رفت ...

با صدای جیمین نگاهشو از پسرش برداشت
انگشت تپل و سفیدشو روی چیزی نگه داشت
" آلفا..این چیه ؟!

بی حرف دستشو روی دستش گذاشت
تا بتونه نوشترو ببینه

اما همون لمس کوچیک
ضربان قلب پسرو بالا برد

خشک شده به نیم رخ الفاش نگاه کرد

شوگا با ابروهای درهم
نوشترو خوند ...
" این یه غذای چینیه
توش ماهی و کلا غذاهای دریای داره ...

صورت پسر با شنیدن ماهی سریع جمع شد

" خب خب این نه ...
من اینو میخورم ...

دوباره انگشتشو روی چیزی فشار داد

خندش گرفت
" نیاز نیست انقدر فشار بدی دستتو جیمین
من فهمیدم کدومو میگی !

لپاس سریع سرخ شد
دستشو برداشت ...

شوگا به گارسون اشاره کرد
بعد از سفارش غذا
سمت صورت جیمین برگشت

" امشب باید بریم جایی ....

صورت قشنگشو نزدیک تر آورد
" برای همین جریان  مهمونی ؟!

نگاهشو بین چشمای گرد و کیوتش چرخوند

" خیلی داری تابلو ...یواش صحبت میکنی

جیمین ...اینجا که کسی نیست !

دوباره لپاش سرخ شد
و آروم عقب کشید

نیم نگاهی به صورت اخموی جاش انداخت

پسرش بین حرفای اون دختر
برمی‌گشت نگاهشو می‌کرد
و چشماشو میچرخوند

جیمین لباشو از خنده گاز گرفت
قشنگ از دور میفهمید چقدر داره حرص میخوره ...

با اومدن غذاها
با ذوق بهشون نگاه کرد

اما بادش با دیدن غذا الفاش خالی شد
ماهی ؟؟؟ واقعا ماهیییی سفارش داده بود ؟؟؟؟

شوگا بی حرف شروع کرد به خوردن

"نصف شب میریم اونجایی که گفتم
....نباید کسی بهمون شک کنه ...

جیمین با لپای پر سرشو بالا پایین کرد

شوگا تیکه ای از ماهیشو جلوی
لباش گرفت ...

پسرک سریع غذاشو قورت داد
" ن..نه ..من من ..

قبل این که جملشو کامل کنه
شوگا بینی نخودیشو گرفت
و ماهی رو بین لباش فرو برد

چشمای طوسیش گرد شد

" شش..
بدون حرف میخوریش ...
میدونی چقدر برات مقویه؟!

با لبای اویزون نگاهش کرد

شوگا ابرویی براش بالا انداخت
و با چابستیک دو طرف لباشو بهم فشار داد
" قورتش بده ...سریع

با مکث اون گوشت بد مزرو قورت داد

بق کرده دست به سینه تکیه داد به صندلی

نگاش شوگا خیره لبای باد کردنش بین جاسبتیک موند

" وقتی خودت اینجوریی
چه انتظاری از بچه ها باید داشته باشم
جاشوا با اون قد و هیکل گوشت نمیخوره
این خیلی خجالت آورده!!!

لباش بیشتر آویزون شد
" خب ..خب آدما بعضی طعمارو
دوست ندا...

شوگا بدون اهمیت تیکه ماهی دیگه ای
بین لبای آویزونش فرو برد و باز با چابستیک نگهش داشت تا
بیرون نیارتش....

" بعضی موقعه هام باید
بر خلاف علایق میلیت رفتار کنی
بجای خوردن اون همه قرص تقویتی امگا سه
میتونی یکم ماهی بخوری !

با لبای آویزون و سرخش

ماهی رو جویید
توی دلش صد بار پاهاشو کوبید به زمین و قهر کرد

اما تو واقعیت....جرعتشو نداشت ...

.
.
.
.
.

شوگا آروم کلیدو توی در انداخت
و وارد شد

جییمین مثل جوجه اردک پشتش راه افتاد

با مکث آلفا
آروم سرشو از گوشه دستش بیرون برد
تا بتونه جلوشو ببینه

با دیدن منظره جلوش بین لباش از تعجب فاصله افتاد

کلی سیستم و کامپیوتر
که هر کدوم داشتن تصویر دوربین از خونه ای رو نشون میدادن
با چشمای گرد همه دوربینارو برسی کرد
یعنی حتی توی حموم اون طرفم دوربین وجود داشت

برگاش ریخت

نگاهش سمت دو فرد پشت سیستم چرخید
مثل ربات چشماشو بین تصاویر میچرخید
حتی سر برگردوندن ببین اینایی که وارد شدن کی بودن؟!

شوگا جلو تر رفت
و با پاش کوبید به پسری که روی مبل لش کرده بود

" اینجوری حواست به هان هست ؟!

جیهوب ترسیده نیم خیز شد
" ق..ق..ق..قربان ...

شوگا با تاسف سری برای صورت خابالودش تکون داد

.
.
.
.
.

به علت استقبال کم شما از اون مرد
بنده دلش شکسته و پارت رو نصف میزاره
ههی 🚶🏻‍♀️
برای سوزاندن دل شما نیز
اسپویلی از پارت های آینده میکنه ......

.
.
.

پسرک ترسیده از دادش چسبید به در

" خ..خودت گفتی ...خ.خب  ؟!؟؟

چشماش گرد شد ....

محکم کوبید روی فرمون

" این چه وضع نقش بازی کردنهههه
قلبم اومد توی دهنم جیمین ...
فکر کردم واقعا چیزیت شدهههههه ....


You are reading the story above: TeenFic.Net