Part 3
سمت ماشینم رفتمو سوار شدم و لیسا هم سوار شد
جنی : تو با پدرت زندگی میکنی؟ نمیدونم باید کجا ببرمت
لیسا: با پدرم نه ولی اگه بگیم تو خونه پدرم درسته
جنی: خیل خب میبرمت
لیسا: تماس هاتونو جواب نداد؟
جنی: نه
لیسا : مال منم همین طور امروز اولین سالگرد ازدواجش با زن جدیدشه که حتی از منم کوچیک تره هیچ وقت من تو زندگیش جایی نداشتم و ندارم
جنی: درست میگی امروز یازدهم ماهه تقریبا از هفته پیش داشت مقدماتشو فراهم میکرد منم دعوت کرده بود اما از جا های شلوغ خوشم نمیاد
لیسا: حتما دارن خیلی خوش میگذرونن
جنی: تو الان داری به پدرت حسودی میکنی ؟
لیسا: نه ....... یعنی یجوریایی آره آخه اون واقعا خوشبخته همین که اصلا اشتباهاتی که کرده و زندگی هایی که خراب کرده و آدم هایی که روحشونو کشته رو حتی به یاد نمیاره عالیه
جنی: اگه انقد باهاش مشکل داری اصلا چرا برگشتی پیشش
لیسا: من انقد بدبختم که مثلا پیش اون تو امنیتم فوقالعاده نیست؟
لبخند تلخی زد و سرشو به شیشه پنجره ماشین چسبوند
لیسا: من انقد بی اهمیتم براش که حتی وقتی تا این موقع برنگشتم بهم زنگ نزده
جنی: شاید سرش شلوغ بوده
لیسا: معلومه شلوغه چرا که نه
با انگشتش بازی میکرد و زیر چشمی منو نگاه میکرد با اینکه سعی میکردم خونسرد باشم ولی نگاهش منو مضطرب میکرد واسه خاتمه دادن به این وضع گفتم
جنی: چیزی هست که بخوای بگی
لیسا: میشه بریم بار ی چیزی بخوریم؟
جنی: چی؟ تو الان مرخص شدی و در ضمن چرا انقد فک میکنی صمیمی شدیم که بریم بار و بنوشیم ؟
لیسا: ببخشید ارشد از حدم فراتر رفتم ........ ولی آخه امروز تولدمه
جنی: نه امروز نیست هنوز فوریس تا 27 مارس چهل و پنج روز مونده
خیلی سریع و بی فکر جواب دادم که دیدم بهم زل زده
جنی: چیزی شده
لیسا: شما تاریخ دقیقشو از کجا میدونین ارشد؟
تازه متوجه سوتیم شدم و خیلی دستپاچه شده بودم
جنی: خب ... خب رزومتو دیدم
لیسا: چون دختر رئیس شرکتم رزومه ندادم
واقعا نمیدونستم که باید چجوری این گندو جم کنم
جنی: منظورم از رزومه چیزی نیست که تو فک میکنی،تو جایگاهمو پیش پدرت نمیدونی اون منو دختر خوندش در نظر میگیره پس طبیعیه راجع به تو و خواهرت بهم گفته باشه منظورم از رزومه چهار تا برگه بهم منگنه شده نیست
لیسا: ببخشید که دروغ گفتم فقط دلم نمیخواست امشب برم خونه ارشد نیازی نیست توضیح بدین فقط جا خوردم که میدونستین
جنی : اینجا دارو خونس میرم چیزایی که دکترت داد رو بگیرم
لیسا: لازم نیست خودم میرم امروز خیلی اذیتتون کردم
جنی : منتظر بمون
جنی: ازتون اجازه میخوام امشب لیسا رو ببرم به خونه خودم اون نیاز داره استراحت کنه و امشب اینجا سر و صدا زیاده
مارکو: جنی واقعا نیازی نیست چون دختر منه مراعات کنی چون تو این سبکی نیستی مثل بقیه کارکنان باهاش برخورد کن و زیاد وقتتو صرفش نکن اونم ی روز میذاره میره
جنی: نگران چیزی نباشید من مراقب همه چیز هستم
مارکو: اختیار همه چیز دست خودته من از چشمام بیشتر بهت اعتماد دارم
جنی: پس فعلا
از اونجا بيرون اومدم و به سمت ماشینم رفتم همچنان لیسا خواب بود رفتم و سوار شدم که تکون ریزی خورد منتظر بودم چشاشو باز کنه ولی اون همچنان خواب بود
جنی: میبرمت جایی که میخوای
مقصدم بار خلوتی بود که اکثر روزای خسته کنندم آخرش به اونجا ختم میشد تقریبا نیم ساعت طول کشید
ماشینو پارک کردم
جنی: لیسا....... لیسا
بیدار نمیشد مجبور شدم دستشو تکون بدم
لیسا: لنا برای امشب دیگه نه
وقتی بیدار شد ی جمله بی معنی رو با صدای بلند داد زد
جنی: خوبی؟
لیسا: معذرت میخوام داشتم خواب بد میدیدم ممنون که منو رسوندین خونه
دو سه بار تعظیم کرد و پیاده شد وقتی رو ب روش تابلو بار رو دید خیلی گیج برگشت به من نگاه کرد این قیافش خیلی کیوت بود سعی کردم بهش نخندم و از ماشین پیاده شدم
جنی: چرا انقد تعجب کردی مگه نمیخواستی بنوشی؟
لیسا: من ..... من فکر نمیکردم واقعا اینکارو بکنی
جنی: اگه پشیمون شدی میبرمت خونه
حالا داشتم با تموم وجودم تلخی الکل لباش رو به وجودم تزریق میکردم هودیشو چنگ زدم و روی میز خوابوندمش الان بار تقریبا خالی بود حتی اگرم نبود نمیتونستم خودمو کنترل کنم دستمو سمت لیوان روی میز بردم که هنوز چن تا تیکه یخ داخلش بود بردم و یکیشو برداشتم وبین لبام گذاشتم دوباره سمت لباش رفتم وقتی یخ بین لبامون رد و بدل شد تنش لرزش خفیفی کرد از سمت لباش به سمت گردنش رفتمو یخ و رو بدنش میکشیدم ناله های خیلی کوتاه و سبکی میکرد جالب بود گوشم با اینکه صدای موسیقی بی کلام داخل بار بلند بود انتخاب کرده بود که ناله ها و نفس های فرد مورد علاقمو بشنوه
یخو روی تو رفتگیه گلوش گذاشتم و شنیدمش
لیسا: تو خوب بلدی چیکار کنی ارشد
برای اینکه مطمئن شم کسی نمیبینتش عقب تر هلش دادم الان هیچ نوری رومون نبود که کسی چیزی ببینه حتی خودمم هم نمیتونستم ببینمش اما قراره با دستام و لبام بپرستمش میخوام تموم بدنشو تصور کنم میخوام لمس هامو به خاطر بسپرم و بدنشو حفظ کنم
دستمو پایین بردم وقتی لبه کش بافت هودیشو لمس کردم به سمت بالا کشیدمش سرمو پایین بردمو شکمشو بوسیدم با زبونم طعمشو چشیدم بی قراری میکرد و تکون میخورد
جنی: لیسا تموم وجودت امشب ماله منه
لیسا: ارشد امشب هر کاری میخوای باهام کن
جنی: میخوام بپرستمت لیسا به اندازه هفت سال
لیسا: بلند حرف بزن درست نمیشنومت این موسیقی لعنتی خیلی زیاده
لبامو به گوشش چسبوندم و گفتم
جنی: امشب منو با قلبت بشنو نه گوشات
دوباره لباشو بوسیدم و احساس کردم میخواد با زبونش دهنمو مزه کنه بهش اجازه دادم اون واقعا خوب میبوسید من شگفت زده شده بودم
هودیشو کاملا در آوردم و دستم سمت دکمه شلوارش رفت اونم در آوردم و روی میز گذاشتم تو این تاریکی واقعا اگه جایی بیفتن نمیشه پیداشون کرد هر قسمت از بدنشو جز به جز میبوسیدم و نوازش میکردم وقتی مشغول بوسیدن پاهاش بودم سعی میکرد سرمو به پایین تنش نزدیک کنه
آره لیسا منم بیتاب توام ولی نه الان نه اینجا نه تو مستی و نه بدون احساس من تو رو دوست دارم خیلی وقته دوست دارم اگه الان بیتابم از سر احساس و علاقس ولی تو فقط تحت تاثیر الکلی حتی تا حدودی منو میترسونی من میترسم تو به کسی جز من اجازه داده باشی تو معبد پاک تنت به ستایش آفرینش زیبایی نشسته باشه
بازوشو گرفتم و کمک کردم بلند شه که یخی که گردنش آب شده بود سر خورد و انعکاس نور کم روی قطره های آبی که روی بدنش حرکت میکردن ی رویای عجيب بود نه هر طور که شده من بیشتر از این پیش نمیرم برای امشب کافیه حتی زیاده روی بود زیادی خط قرمزام و قوانینمو زیر پا گذاشتم
لیسا : چرا متوقف شدی ؟
جنی: از هوس های زود گذر متنفرم
مجبور بودم سرد باشم نمیخواستم تو ذهنش سناریو بسازه اول باید از ی سری چیزا مطمئن شم و سؤال های تو سرم جواب داده بشه بعد امیدوارش میکنم
جنی: پاشو لباساتو بپوش
لیسا: کاری کردم که ناراحت شدی
دوباره کنترلمو از دست دادم و چونشو سفت گرفتم و تو چشاش نگاه کردم
جنی: چطور خودتو تقدیم غریبه ای میکنی که فقط ی روزه که باهاش آشنا شدی
لیسا: ارشد من مستم و تو واقعا جذابی این وسوسه بر انگیزه
جنی: اگه ی کلمه دیگه بگی ...... فقط بپوشو راه بیوفت
لباساشو برداشت تا بپوشه صورتمو برگردوندم تا عصبانیتمو کنترل کنم اصلا من کی انقد حسود شد
احساس کردم از پشت بهم کوبیده شد
جنی: لیسا!
لیسا :ببخشید شلوارم زیر پام گیر کرد
جنی: خیل خب بجنب من میرم ماشینو روشن کنم
خواستم برم که دسته ای از موهام کشیده شد
جنی: تو جدا امشب هدفت اینه کفر منو در بیاری؟
لیسا: نه ارشد موهات تو گردنبندم گیر کرده
جنی: لعنت بهش، صبر کن ببینم
وقتی برگشتم آخرین و بد ترین شوک ممکن بهم وارد شد اون گردنبند پدرم بود حتی حلقه ستی که گرفته بودیم هم داخلش بود
You are reading the story above: TeenFic.Net