Harry:
کلیدو انداختم و وارد اپارتمان شدم
انه'هری
هر'بله مامان
انه'کجا بودی
ابرو هامو بالا دادم و بهش نگاه کردم
هر'کجا می خواستم باشم مدرسه بودم
انه'چرا سعی داری دروغ بگی هری؟
انگار زیرپام خالی شد دستام میلرزیدن
هر'درباره چی حرف میزنی
انه' ازمدرسه ات زنگ زدن از کل سال تحصیلی تا اینجا فقط چن هفته اش رو رفتی اگه نیازی به بورسیه نداری شخص دیگه ای رو جایگزین کنن
هر'من...
انه'من تا حالا اینو ازت نپرسیدم ولی تو ی ماشبن اوردی و گفتی برنده شدیش هر روز برای خونه خرید میکردیو و گوشی جدید و لباسای گرون قیمت داری چیکار میکنی هری؟
هر'من ...شروع کردم به کار کردن..
انه'من با حقوق خودم میتونستم یکاری کنم مدرک پزشکیتو بگیری هری ،شغلت چیه اصلا؟
هر'من نمیخوام جراح شم....
انه'پس چی؟میخوای یکی مثل بابات شی
هری کنترلشو از دست داد و داد کشید
هر'بابام چی بود مامان؟؟بهم بگو چی بود
انه شوکه به پسرش نگاه کرد
هر'صاحب چند تا هتل خرابه؟؟یا هکتار ها زمین تو نیویورک
انه'درباره چی حرف میزنی
هر'خوبم میدونی درباره چی حرف میزنم
به سرعت سمت اتاقم رفتم و روی زمین نشستم
طولی نکشید که از حرفام پشیمون بشم
تقصیر اون نیست که سرش داد زدم اون فقط خوبیمو میخواد
زانو هامو ّبغل کردم و سرمو روشون گزاشتم
من به لویی احتیاج دارم انقد تنها حالم خوب نیست
اگه لویی بود حتی وقتی ثابت میشد مقصر منم ی دلیل میورد که من کاری که لازم بود رو انجام دادم
همیشه حمایتم میکرد
اون تنها کسی بود که به خودش فرصت داد هری واقعی رو بشناسه
و ازش دست نکشه
ولی تو چیکار کردی هری؟وقتی خودشو نشون داد؟
اون شبی که بهش نزدیک شدم
قرار بود ی خداحافظی باشه
ولی من بیشتر وابستش شدم
دارم چیکار میکنم؟
همه رو از خودممیرونم؟ همه رو از خودم نا امید میکنم؟
و جوری رفتار میکنم انگار از این تنهایی لذت میبرم
کاش هیچوقت وجود نداشتم
کاش مامانمانقدر بهم امید نداشت
کاش لویی هیچوقت بهم احتیاج نداشت
بی اراده اشک میریختم
زندگی من از قبل نفرین شده بود
Louis:
وابستگی من به هری از بین رفته بود
کاملا
ولی هنوز عاشقانه میپرستیدمش
تک تک موج های موهای زیباس
زی'این مسخرس چرا الان که شما جدا شدید باید بازم تظاهر کنید و همه چیزتونو بدید
لو'چون قسم خوردیم زین
زی'دلم برای لیام تنگ شده
لو' بیخیال زین دو روزه لیامو ندیدی
زی'دو روز و ۱۴ ساعت
لویی به اون ها حسودی میکرد و این از تک تک حرکتاش معلوم بود
اون حتی وقتی با هری بود با استرس و کلی دردسر هریو ملاقات میکرد
لو'برو ببینش
زی'کار دارم
لو' مثلا میخوای وانمود کنی کار مهم تره؟
زی'هیچی از لیام مهم تر نیست ولی میدونی باید یکم تمرکز داشته باشم
لو'من خوب عشق رو میشناسم زین اگه دلتنگ باشی تصویر اون همیشه توی ذهنته مانع همه کار ها میشه
زی 'تو الان دلتنگشی؟
لو'من همیشه دلتنگ هری بودم
لو'منظورت چیه؟
هر'حتی وقتی توی اغوشم بود دلتنگش بودم هیچوقت نتونستم از هری سیر شم
زی'دلت نمیخواد فراموشش کنی؟
لویی به زمین خیره شد
درد آخرین اتصالی بود که به هری داشت .
لو'دلت نمیخواد بری لیامتو ببینی؟
زی'راستش کارمو که انجام دادم میرم
اینو گفت و به سمت در خروجی رفت
زین از روزای معمولی خیلی عجیب تر رفتار میکرد
لویی بی تفاوت روی کاناپه لم داد
مدت زیادی از رفتن زین نگزشت که متوجه پیامکی رو گوشیم شدم
Zayn:
وقتی کاملا از عمارت خارج شد شماره سایمونو گرفت
زی'تو واقعا از این نقشه مطمعنی؟
سایمون'کارتو بکن زین
زی' این نقشه احمقانه ترین نقشه ایه که تو عمرم دیدم
تلفن قطع شد
کلافه هوفی کشید و به سمت ماشین رفت
داشت بخاطر چ چیزی اینکارو میکرد
اگه هری و لیام میفهمیدن دروغ گفته ازش متنفر میشدن
ولی سایمون که به هیچکس چیزی نمیگفت
مگه نه؟
به خونه نایل اینا رسید که شماره هریو گرفت
زی'هری کجایی؟
هر'خونه..
زی'اب دستته بزار زمین بیا خونه نایل ی مسئله خیلی مهمه
هر'چیه چیشده نایل چیزیش شده؟
زی'فقط بیا
ده دقیقه بعد ماسبن هریو دید که متوقف شد
میدونست نباید کاری کنه که هری به فکر کردن بیوفته
باید تو عمل انجام شده قرارش میداد
زی'بیا تو اتاق نایل
هر 'چیزی شده زین جوابمو بده؟
زی'تفنگ همراته؟
هر'اره
همه چیز برنامه ریزی شده بود و بجز نایل کس دیگه ای خونه نبود
زین در خونه رو با قلق بدون سر و صدا باز کرد و به سمت اتاق نایل رفت
هر'میشه بهم بگی چیشده
زی'نایل هیچوقت دوستت نبوده هری
هر'چی میگی
زین همینطور میرفت و هری پشت سرش حرکت میکرد
در اتاق نایلو شکست و وارد شد
نایل با تعجب بهشون نگاه کرد
نا' هری؟،زین؟چیکار میک...
زین جلو دهن نایل رو گرفت
زی'بکشش هری
هر'چرا باید بهترین دوستمو بکشم زین
زی' اون دوستت نیست هری اون اتفاقی با تو دوست نشده میدونسته تو پسر کی ای
هر'من اونو نمیکشم من رفاقت اونو حس کردم
زی'ادما خیلی چیزا حس میکنن که واقعی نیست
هر'من اونو نمیکشم زین
نایل برای صحبت تقلا میکرد
زی'اگه نکشیش اون به زودی تو و لویی و من و همه کسایی که میشناشی رو میکشه
با شنیدن اسم لویی استخونای هری لرزید
هری به روبرو نگاه کرد
اون واقعا دیگه به هیچکس اعتماد نداشت
اون از شان هم احساس رفاقت دریافت میکرد
زی' بیخیال هری بنظرت نفرت اون از لویی اتفاقیه ؟
هری تمام حرف های نایل رو به لویی توی ذهنش مرور کرد
هری باید اولین آدم رو میکشت و اون دوست صمیمش بود
تفنگشو سمت نایل نشونه گرفت
نمیتونست، نمیشد
5 دقیقه به چشمای نایل نگاخ کرد که متوجه صدای پا و دویدن از راه پلخ شد
اومد تفنگشو بندازه که لیام و لویی رو دید
لیام به سرعت اومد سمتمون
لی' دارید چیکار میکنید
زین رو هول داد و و نایل رو بغل کرد
من به لویی نگاه میکردم
لو'تو...؟ تو میخواستی بکشیش
هر'من...من..
هیچ چیز مشخص نبود
چیشده بود؟
من داشتم نایل رو میکشتم
دلیل نفرت نایل از لویی این بود که النور رو ازشون گرفت
چرا توی اون لحظه مغزم قفل شد
به اطراف نگاه کردم لیام هنوز نایل رو توی اغوس گرفته بود و زین با تعجب بهشون نگاه میکرد
لویی با چهره نا امید به من نگاه میکرد
باید توضیح میدادم
هر 'نایل ..نایل آدم بدیه زین.. گفت
لی'نایل بی ازار ترین موجود توی دنیاس
زی'شما از کجا مارو پیدا کردید ؟
لی' یک شماره ناشناس ب من پیامک داو که سری بیام اینجا
لو' منم همنیطور
چند ثانیه به نایل خیره شدم که دوباره صدای پا اومد
سایمون بود
سایمون' میبینم که اینجا چند تا عاشق...
زی' تو چه گوهی خوردی نقشه کوفتیت که این نبود
لو'تو با این ادم ی نقشه داشتید که من ازش خبر نداشتم
سایمون' اره یه نقشه برای جدا کردن تو و به اصطلاح عشقت هری
هری با نفرتی بیشتر از قبل به پدرش نگاه میکرد
سایمون'هری و لویی که جدا شده بودند ولی لویی هنوز عاشق هری بود،عاشق خود هری نه، عاشق معصومیت هری بود پس میخواستم اینو ازش بگیرم
همه با تعجب نگاه میکردن
سایمون'البته اگه شما یکم دیر تر میومدید و اجازه میدادید همزمان برسیم
و به این روش تونستم یه زوج احمقانه دیگه هم جدا کنم و به طبیعت کمک کنم
زینی که برای اینگه لویی هریو فراموش کنه از برادر دوست پسرش استفاده کرد
لیام با سردی به زین نگاه کرد
زین تفنگ رو سمت سایمون نشونه گرفت
زی'میکشمت
بادیگارد سایمون به سرعت تفنشگو روی لیام نشونه گرفت
سایمون' نمیتونی
این آخرین جمله سایمون بود
خودش رفته بود و جهنمی که درست کرده رو رها کرده بود
زین کل زندگیشو از دست داده بود
بهترین دوستش،
هری،
و عشق زندگیش،
اعتماد رو از دست داده بود
لو'تو با سایمون این نقشه رو کشیده بودی؟
زی'من،من نمیدونم
لی'زین تو میدونستی من چقدر خانوادمو دوست دارم
تو که واقعا نمیخواستی نایلو بکشی مگه نه؟
همه طلبکار به زین نگاه میکردن و زین خشکش زده بود
زی'لیام ،من،تو باید گوش کنی
لویی سرشو تکون داد و کلافه از راه پله پایین رفت
هری اخرین نگاهشو به زین انداخت
هر'فکر میکردم تو اون ادم بی احساسی که نایل میگه نیستی ،ولی خب انگار وافعا نمیشه توی نیویورک به کسی اعتماد کرد
هری میدوید که به لویی برسه
هر'وایسا
لویی سرشو برگردوند و به هری نگاه کرد
هر'پس فکر کنم تو دیدی که من اونقدارم معصوم نیستم
لویی نزدیک رفت و پیشونی هری رو آروم بوسید
لو'حتی اگه نایل رو میکشتی برای من همون فرشته ی تو دبیرستان باقی میموندی
هر'تو یه احمقی
لو' اگه بدترین ادم دنیا هم بشی هری کوچولو توی قلبت وجود داره
هر'لویی ..
لویی دوباره به پسر کوچولوی روبروش خیره شد
قدش از لویی بلند تر شده بود
موهاش بلندتر شده بود و فر تر
خیلی بزرگ شده بود اما به صورتش که نگاه میکردی
هری ۱۷ ساله ای که میخواست تو فستیوال موزیک کندال کراشش ، لویی رو ببینه به راحتی دیده میشد
هر'من خیلی احساس تنهایی میکنم
لویی سرشو انداخت پایین
لو'میدونم ادم خوبی نبودم
یا کافی نبودم
یا خودخواه بودم
یا هزار تا یا های دیگه
ولی همیشه بودم هری،الان هم هستم
لیاقت هری خیلی بیشتر از این ها بود
با استعداد و زیبایی و مهربونی هری...
کاش لویی میتونست حافظه هری رو پاک کنه و اونو بفرسته به ی جای دور
و بعد اهنگاشو از رادیو گوش کنه
ینی هری برای لویی اهنگ مینوشت؟
هر'فکر میکنی همیشه بودن کافیه؟
لو'نه،خصوصا اگه اون شخص من باشم
هر'بیخیال این حرفا قراز نیست چیزیو درست کنه
لو'بیا دوباره همونایی باشیم که توی دبیرستان همو دید میزدن با اینکه یکیشون ۳۰ سال سن داست
هری خندید
لو' قول میدم ایندفعه رو عاشقت نشم
هری لویی رو بغل کرد
محکم گرفته بودتش
هر'لطفا عاشفم شو لویی،عشق توعه که منو قوی نگه میداره
لو' پس حداقل تو دیگه ترکمنکن
Zayn:
زی'لیام باید بهم گوش کنی خواهشمیکنم،
لی' میدونی داشتی چیکار میکردی زین؟؟
زی'لیام لطفا داد نزن
لی'نمیخوامبهت گوش بدم نمیخوام ببینمت،نهامروز نه فردا نه حتی هفته بعد
زی'پس چی میخوای بخاطر ی اتفاق کوچیک عشقی رو که بهش ادعا داشتی رو تمومکنی؟
لی'اشتباه توی احمق همینهکه فکر میکنی این یک اشتباه کوچیکه
زی'اره اقای پین من مثل تو توی پر قو بزرگ نشدم زندگی من همیسه همین بوده پر از مرگ های دلخراش و ادمای خیانتکار پس این برای من ی اتفاق کوچیکه
لیام پوزخندی زد و به زین نزدیک شد
لی'پسمیخوای زندگی من رو خراب کنی چون زندگی خودت جهنم بود ،حق با همون زینی بود که توی پاساژ باهاش صحبت میکردم،تو ادم عشق نیستی
زین با عصبانیت پلک میزد و دندوناشو بهم میسایید
لی' الانم از خونهما برو
زی'خونه تو اینجا نیست خونه تو اون کلبه ای که با هم خریدیم
لی' از امروز به بعد نه
زین بلند و بی دلیل میخندید و به سمت راه پله ها میرفت
زی'میدونی چیه واقعا حق با زین قبل از وجود تو بود دیک توی هر چی عشق و عاشقیه
مرسی بابت نگاهاتون امیدوارم خوشتون بیاد
همونطور که یبار گفتم تو این مسائل مافیایی زیاد اطلاعات ندارم
You are reading the story above: TeenFic.Net