part⁴

Background color
Font
Font size
Line height

تهیونگ از کیوتیه جونگکوک لبخند زد و دستش رو دور کمر جونگکوک حلقه کرد

-کیوت.. تو خیلی بامزه‌ای یه باتمه کوچولو و قندی!
و اینکه اره من تاپم

جونگکوگ لبخند بزرگی زد و محکم تهیونگ رو بغل کرد

+توهم خیلی جذابی تهیونگ‌شی!..

------------------------------------

تهیونگ با صدای عموش که داشت عربده میزد که بیدار شن از خواب بیدار شد
رفت دست و صورتش رو شست و بعد روی تخت نشست
و از وقت استفاده کردو به پسر کوچولوی توی تخت نگاه کرد و لبخند زد
اون پسر خیلی زیبا بود
تو چشم تهیونگ
الهه‌ای بود که هیچ مثل و مانندی نداشت

کمی بعد که جونگکوک هم بیدار شد
جونگکوک هم رفت دست و صورتش رو شست و بعد به همراه تهیونگ به طبقه پایین رفتن و صبحانه خوردن.

------------------------------------

تقریبا یک ساعت گذشته بود و همگی داشتن فیلمی که عموشون از شب قبل دانلود کرده بود رو میدیدن

بعد از اتمام فیلم تهیونگ گوشیش رو باز کرد و پیویه دوستش "جیمین" رو آورد و شروع به تکست دادن بهش کرد.

پیام‌ها؛

-جیمین!!

'باز چیه

-من نمیتونم تحمل کنم
اون واقعا خیلی کیوته میخوام گازش بگیرم

'خب بگیر

-وادفا..ک.. پسر تو جدی میگی؟

'بله کاملا جدیم.

-هی.. بیخیال!
نمیتونم همینطوری برم سمتشو زرت لپای خوشگلشو گاز بگیرم کههههههه

'بهم زنگ بزن تا بگم چیکار کنی

اتمام پیام‌ها،،

با این حرف جیمین، تهیونگ یه جفت از دمپایی های کنار در رو پوشید ولی تا خواست بره بیرون از خونه
جونگکوک به سمتش رفت

+کجا میری هیونگ؟

تهیونگ به سمت جونگکوک برگشت

-میرم به یکی از دوستام زنگ بزنم
همینجام، تو حیاطم

جونگکوک سر تکون داد
و تهیونگ از خونه خارج شد و به سمت حیاط رفت و به جیمین زنگ زد

مکالمشون توی تماسشون؛

-جمن..

'تهیونگ بیچاره..
این جریان عشقت نسبت به جونگکوک خیلی داره طولانی میشه باید یکاری بکنی پسر!

-خب اخه اگر از من خوشش نیاد چی؟ یا چمیدونم.. شاید منو فقط به عنوان برادر ناتنیش میبینه..

'شی یید مینی فقیقید بی چیشم بیریدیر نیتینیش میبینی🦖
تهیونگ یه حرفی بزن که با عقل جور در بیاد
کدوم برادرایی رو دیدی که مثل شما باشن؟
همشون تو سروکله هم میزنن
ولی شما دوتا رابطتتون یچیزی فراتره!!

-اخه..

'ساکت دارم حرف میزنم!!
کدوم برادرایی رو دیدی ک..

-جیمیننننننن خخخخخخبببببب اخهههتیتقتف من ایننننن یعنینیننییی چچیچیچییییی

منننن دارم دیوونه میمشمم

'گفتم خفهههه شوووووووووووووووووووووووو
اووووووون وقتیتتیتیتیییی تووووو بلندش کردی و گذاشتیش روی پاتتتتت حرفی نزددددددد
ازششش پرسیدیییییییییی گرایشش چیههخهخ جواااببب دادددد
بهتتتتت گفتتتتتت جذااااابیییی تهیونگ شیییی
پپپپسسسسس گووووهههه نخوووووور و منو حححرررصصص ندههه و بزااااررر گوهمو بخورمممم و بگم چیکار کنننننینینییی!!!!

تهیونگ با شنیدن جیغای جیمین چشماش گرد شد و با لکنت گفت "با..باشه اروم باش"
و جیمین به حرفش ادامه داد

'ببین، خوب گوش کن چی میگم
جونگکوک فاکینگ خجالتیه
و تو؟ آفرین! برادرشی و بهش خیلی نزدیکی و تا الانم خیلی خوب باهاش ارتباط گرفتی!!
و از حالا به بعدم به راحتی میتونی باهاش ارتباط بگیری
میفهمی چی میگم؟
تنها کاری که لازمه بکنی
بجز تعریف از اینکه از سلیقش خوشت میاد
درباره قلبش، اخلاقش، کیوتیش، رنگ لبش، لپاش و هرچیزی که بخاطرش میتونی تا آخر عمرت از ذوق پاره بشی رو عنوان کنو کم کم هی بیشتر و بیشترش کن
لمسای فیزیکیتونو خیلی بیشتر کن و بجز بغل و گرفتن دستش
تماسای دیگه هم باهاش داشته باش
مثل دیشب که دستت‌رو دور کمرش حلقه کردی!!!
اینکه خودشو عقب نکشیده یعنی خیلی بدش نمیاد
تو که نمیخوای ازش سو استفاده کنی
تو دوستش داری و این موضوع‌رو از همون اول که جونگکوک وارد خانوادتون شد تا الان پیش خودت نگه داشتی

پس یکم تلاش کن بدستش بیاری
میخوای یکی بیاد که ازش سواستفاده کنه؟ پس همینطوری یجا بشین و هیچ غلطی نکن
ولی اگر میخوای مال خودت باشه زودتر بدستش بیار!!!!

-باشه.. ولی ببین.. نمیخوام بترسه نمیخوام احساس بدی بگیره
این کارایی که میگی گفتنش آسونه
یا برا انجام با بقیه راحته
ولی اون.. اون خیلی خجالتی و آسیب پذیره
میفهمی که چی میگم؟!

جیمین هوفی کشید
'ببین تهیونگ، میدونم جونگکوک چجور آدمیه
ولی نمیشه دست رو دست بزاری که
خودت میدونی که همین الانشم تو مدرسه جونگکوک رو اذیت میکنن یا تحدیدش میکنن
تو با چشمای خودت دیدی و شنیدی که چندبار نزدیک بوده اتفاقایی که نباید براش بیفته
و اگر تو و من تو مدرسه حضور نداشتیم ممکن بود هر اتفاقی بیفته!
پس چرا لالمونی گرفتی تهیونگ؟
من مطمئنم اگر بهش بگی و سعی کنی بهش نزدیک شی
ردت نمیکنه
چشمای جونگکوک زمانی که به تو نگاه میکنن
با هر زمان دیگه‌ای خیلی متفاوت‌‌تر و خاص‌ترن

و بعد از این حرف جیمین تهیونگ گریش گرفت و جیمین نزدیک یک‌ربع داشت آرومش میکرد و میگفت میتونه جونگکوک رو بدست بیاره
و بعد از اون بالاخره بعد از چهلو پنج دقیقه مکالمه قطع کردن

پایان مکالمه،،

با چشمای پف کرده وارد خونه شد

جونگکوک به سمتش دوید و رو به روش وایساد

+تهیونگی
چیشدی؟

چرا چشمات پف کرده؟
قرمز شدی
گریه کردی؟

تهیونگ آروم به سمتش خم شد

-نه بچه، خوبم نگران نباش

جونگکوک میدونست تهیونگ داره ازش پنهان میکنه که گریه کرده

+آخه..

تهیونگ سریع جونگکوک رو در آغوش گرفت و شروع به نوازش کردن کمرش کرد

-خوبم جونگکوکی.. تا تو باشی خوبم.. با تو باشم خوبم.. کنارت باشم خوبم..

جونگکوک از حرفای تهیونگ تعجب کرده بود ولی داشت از ذوق چشماش ستاره‌ای میشد
پس محکم تر تهیونگ رو بغل کرد و گونش رو بوسید

تهیونگ با هربار که جونگکوک بوسه‌ای روی صورتش میزاشت
مغزش خاموش میشد و از شدت ذوق از این جهان خارج میشد
و این‌بار هم همین اتفاق افتاد ولی به جای متعجب نگاه کردن جونگکوک
با عشق بهش خیره شد
و این باعث شد ستاره‌های قلب جونگکوک به حرکت در بیان..

------------------------------------

تو خونه نشسته بودن و تلویزیون تماشا میکردن
قرار بود برای ناهار برن بیرون توی جنگل بشینن خونه عموشون خیلی به جنگل نزدیک بود پس تصمیم گرفتن به جنگل برن
عموشون داشت برای ناهار رامن، سوشی و چیکن چیلی سفارش میداد

تهیونگ داشت با جیمین حرف میزد که تو این پیک نیک چیکار کنه

و جیمین گفت اونجا که رفت بگه شرایطش چطوریه تا بهش بگه چیکار کنه.

بعد از اومدن غذاها
لباس پوشیدن و سوار ماشین شدن

جونگکوک یه شلوارک آبی و لباس سبز پاستیلی پوشیده بود و چون عموشون جین گفت اونجا رودخونه هم داره و لباس اضافه هم بیارن پس یه شلوارک دیگه و یک لباس سفید با پیرهن آبیش برداشته بود

و تهیونگ هم برای لباس اضافه یه پیرهن شیری راه راه که روش پر‌های کوچیکی کشیده شده بودن و شلوارک تیره رنگی که بهش میخورد سبز تیره یا مرجانی باشه رو درون کیفش گذاشت و برای لباسی که باید میپوشید
یه لباس آبی تیره و بازهم شلوارک سبز رنگی که به رنگ مرجانی میخورد پوشیده بود

(طوری که دارم کامل توضیح میدم----)

------------------------------------

تو ماشین تهیونگ دقیقا کنار جونگکوک نشست و دستش رو گرفت

-خیلی بامزه‌ای!

جونگکوک لبخند زد و زمانی که خواست جواب بده جین گفت رسیدن و از ماشین پیاده شن تا کمکش کنن که وسایلارو بزاره.

بعد از‌ گذاشتن وسایلا همگی نشستن روی زیرانداز بزرگشون

جین غذاهارو آورد و گذاشت تو ظرف‌ها و سینی‌ها و خیلی قشنگ چیدشون

ولی نزاشت شروع کنن
میخواست ازشون عکس بگیره و بزارتش تو پیجش

جونگکوک دستی به شکمش کشید

+عمو.. من خیلی گشنمه میشه شروع کنیم؟

جین گوشیشو گذاشت کنارش

<الان.. خب باشه میتونین شروع کنین

و همگی شروع کردن به خوردن غذاها.

------------------------------------

جونگکوک اونقدری غذا خورده بود که حداقل تا دوروز سیر شده بود
و تهیونگ
ذهنش درگیر بود
ولی باز کمی غذا خورد که کسی بهش شک نکن

بعد از ناهار همینطور نشسته بودن و داشتن به منظره زیبای طبیعت نگاه میکردن
تهیونگ مدام با گوشیش ور میرفت و سعی میکرد یواشکی از جونگکوک عکس بگیره
که جین زد رو شونه تهیونگ و ازش خواست دنبالش بیاد و بعد جونگکوک رو صدا زد

<فسقلی، جایی نرو تا ما بیایم.

جونگکوک "باشه‌" ای گفت و اوناهم رفتن

رفتن به جایی دور از چشم جونگکوک

جین به تهیونگ نگاه کرد و سرشو پایین انداخت و پوفی کشید

<تهیونگ.. تو جونگکوک رو دوست داری؟

تهیونگ شکه شده به عموش نگاه کرد

-چ..چی؟

------------------------------------

هی، امیدوارم حالتون خوب باشه
امیدوارم خوشتون بیاد
و نظرتون رو توی کامنتا بهم بگید.
خلاصه ووت بدین و اگر دوست داشتید فالو کنید.
همین:)


You are reading the story above: TeenFic.Net