پارت دوازده_فعلا وقتش نیست💦🔞💦🔞

Background color
Font
Font size
Line height

جلوی ایینه وایسادمواول ازسایه قهوه ای مسی رنگی برداشتم و پشت پلکاوباهاش پوشوندم و بعدازون خط چشموبرداشتم و خیلی نازک روی پلکام کشیدم و گوشه هاشوکمی صاف تربیرون کشیدم تاحالت خمارتری به چشمام بدم..... بازدن بالم لب تمشکم بشدت عاشق طعم و رنگ ملایمش بودم کارمو تموم کردم و موهای بلوندوطلایی رنگوکمی بادستام روی صورتم پخش و پلاترش کردم.. دست اخر بااکسسوریا وزیوارالات مخصوص خودم که از همون اول عاشق چیزای ظریف و هات بودم کارموتموم کردمو به سمت دراتاق رفتمو خارج شدم....
مثل اینک تهیونگ داشت بایونگی حرف میزد

_وای نه یونگی مراقبش هسم
_چی میگی توفقط قراره یکم تنبیه بشه که از اون اخلاق گوهش کم بشه
_نه نه نه تاوقتی خودش نخواد اجازه نمیدم هیچ اتفاقی بیفته
_اره ولی بایدمنتظرباشم تاکارجیمین تموم بشه اون لعنتی الان رات شده و جیمینم تو هیته و ایناجفت همن معلوم نیس با دیدنش چه اتفاقی بیفته واس همین لازمه که باشم
_ببنددهنتوعشقم اصلا حالاکه اینطوری شد امشب خبری از نات کردن نیس
_حرف نباشه هنوزم ازهفته پیش سوراخم دردمیکنه بعدشم یادت رفته دکترگفته به خاطر کینگ سایزجنابعالی بایدحداکثر ماهی یبار نات کردن داشته باشیم
_همین که گفتم به همینم قانع نباشی امشب میمونم کنارجیمین و کلااز سکس خبری نیس

سرفه ای کردم که بالاخره اون حرفای خیسشو تموم کنه و من توی هیتم درنظربگیره که با ارامش برگشت و نگاهی بهم انداخت و به یونگی گفت

_خیله خب حالاروش فک میکنم جیمین اومدبایدخداحافظی کنم
_یــــــــــــــــــــــــــــااااااعوضیییییی من امشب پیش جیمین میمونم تایادبگیری دیگ ازاین حرفانزنی الانم بلاک قهوه ای میکنمت تابری هرامگایی روکه میخوای نات کنی

اب دهنموقورت دادموبه چهره ی اروپ تهیونگ نگاه کردم که هیچ شباهتی به تن صدای بلندش نداشت..... درعجب بودم چطورانقد راحت این حرفوبه جفتش زده...!!!!
اماتصمیم گرفتم فعلاهیچی به زبون نیارم چون وقتی تهیونگ گوشیشوکاملاقطع کرد نگاهش کاملا میخ شد.... بالبخندمعذب و البته کمی دلهره نگاهش میکردم چون نمیدونستم این برق نگاهش برای تحسین بودیا افتضاح شده بودم....
بالاخره بعدیه ربع براندازکردنم به حرف اومد

_جیـــــــمیــــــن... پشیمون شدم.... منم وجدان دارم بالاخره.... اوه شـتتت...امشب اگه بهش ندی قطعاقراره دچارشق مردگی بشه

یه تای ابروموبالادادمو گفتم

_ینی تااین حد هات شدم؟!!

تهیونگ پوکربهم خیره شدوگفت

_شوخی میکنی باهام؟؟!!! توزیباترین امگایی هسی که توکل عمرم دیدم.... الانم دیگ زیادحرف زدیم بلندشوبریم که کلی قراره کوک کوچولو رو اذیت کنیم فقط.....

یهوبرگشت و بااشتیاق گفت

_تو... تو.... ینی میگم چیزه... اگت نتونستن خودشوکنترل کنه بایدبگم که.... که.... ببین.... جونگکوک واقعا کینگ سایزه... چون اون ازنژادجئون و اصیل ترین الفاست واس همین بایدبگم اگ نتونست جلوی. خودشوبگیره.... چجوری بگم اخه..... فقط شل کن...

بعدبالبخند مسخره ای نگام کرد.... واقعیتش تاالان از این کارم پشیمون نبودم ولی الان... نه من میتونستم.... پس. گفتم

_بیخیال ته مطمئنم اون خیلی مغرورترازاین حرفاس که همون دفعه اول بگیره بکنتم

+اهههه جیمینی توالان جفتشی توهیتی و اونم راتـــــــــــــــــــــــهههههه
_وااای باشهههه هیونگ حالاچرادادمیزنی؟؟؟
+اخه نمیفهمی که... حقم میدم نفهمی تاحالاامگانبودی که... ببین امکان نداره بهت دست نزنه فقط دارم میگم اگه میخوای به فاک نری تا فرصت پیداکردی بعد دلـــــجوییـــــــت در بروووووو
_اوکی هیونگ خیالت تخت
+زهرماروهیونگ
_جوووونن چه هیونگییی دارم من

همونطورکه داشت کتشومیپوشیدبرگشت سمتموانگشت فاکشونشونم داد. قهقه بلندی زدم و بعداز قفل کردن درخونه از اپارتمان بیرون اومدیم و سوار مازراتی سفید تهیونگ شدیم.....نه... کفم نبرید... به هرحال پدرخودمم قبلاخیلی پولداربود وبااین ماشینازیادسروکار داشتم....
بعدحدود بیست دقیقه تهیونگ جلوی یه شهرک ویلایی نگه داشت که ازدوطرف تاورودی ساختمانی که ته شهرک قرارداشت، پرازنگهبان و بادیگاردای سیاه پوش و الفابود....
اب دهنموباصداقورت دادم و روبه تهیونگ پرسیدم

_ته... میگم اینجاکه پرالفاستت.... منم که...
+نگران نباش مپ اینجام.. بعدشم کسی جرات نمیکنه به جفت جئون نگاه چپ بندازه

دوباره به طرف شیشه برگشتم و باترس به نگهبانا خیرت شدم.... بعدازطی کردن مسافت نسبتاطولانی ورودی شهرک تا ساختمان اصلی که ازهمون منظرش معلوم بود بااخرین ورژن دنیا طراحی شده، نفسموپر صدابیرون دادم....
تهیونگ بعدازتحویل دادن ماشین به بادیگاردی که به طرفمون اومد، وحین اومدن به خاطررایحه من غرش ارومی ازدهنش خارج شد ولی باصدای سرد تهیونگ که هشدار داد، باماشین ازاونجادور شد....
دستموگرفت و لبخند ارامش بخشی بهم زد و منودنبال خودش کشوند به سمت اسانسور... دیگ نمیخوام حرفای کلیشه اییه لوکس بودن داخل ساختمانو توضیح بدم فقط اینومیدونستم هردوقدم یه بادیگارد وایساده بودو همشون تخت تاثیر فورمونان بودن.... ولی خب تهیونگم کارشوخوب بلدبود....

بارسیدن به اخرین طبقه و دیدن یه میزفوق العاده زیباکه کنده کاری های چوبی قشنگی روش بود دختری به اسم هه سو روصدازد... دخترامگا بادیدن منو تهیونگ باتعجب بلندشدو ادای احترامی به تهیونگ کرد و گفت

_جناب کیم... چطورمیتــ...
+جناب مین... اینومجبورم هرباربهت گوشزدکنم؟؟؟ یانکنه دیگ به کارت علاقه ای نداری؟!!!

بعدتهیونگ بایه ابروی بالارفته و پوزخندگوشه لبش بهش خیره شد... دختره کمی برق ترس توچشماش مشخص شداماخودشونباخت

_بله جناب مین.... بایدبگم که اقای جئون و مین جلسه دارن و اکیداتاکید کردن که تحت هیچ شرایطی کسیوداخل راه ندم

بعدم دختره سلیطه باپوزخندنامحسوسی گوشه لبش بهمون خیره شد..... انتظارداشتم تهیونگ عصبانی بشه و دهن دختره روبامیز یکی کنه ولی باارامش لبخندی زد و گفت

_اوه بله حتماچراکه نه

وبعد دست منه بهت زده روگرفت روصندلیای چرم انتظارنشوند.... کمی خم شدطرفموگفت

_ببین چی میگم جیمینی به هیچ وجه سعی نکن فورموناتوبپوشونی پس تامیتونی به چیزای تحریک کننده ای فک کن

باشوک گفتم

_چی میگی تهیونگ همین الانشم کل الفاهای شرکتتون شق کردن.... اینجوری رایحم تا بوسانم میره..
تهیونگ نیشخندی زدوگفت

_منم دقیقا واس همین میگم.. خیلی وقته این دختره سلیطه رو نرو منه ولی هرچی به جونگکوک شکایتشومیکنم به خاطرکارخوبش نمیتونه عذرشو بخواد... حالام که نمیزاره مابریم تومام کاری میکنم اونابیان بیرون

اوه... چه نقشه ی خبیثانه ای... تهیونگ قطعایه شیطان بود... پس منم سعی کردم به چیزای کثیف فک کنم.... هنوزچند دقیقه ازفکرای کثیفانم که تهیونگم توش بی تقصیرنبود نگذشته بود که دراتاق بزرگ و قهوه ای رنگ اونجابشدت بازشدو بادوجفت چشم روبه روشدیم... منتهی یکی شوکه ومشکی رنگ، یکیم وحشی و ابی یخی رنگ..... اب دهنموقورت دادم و ناخوداگاه چشمم به سمت شلوار جئون رفت..... گـــــــاددداین چه گوهی بودمن خوردم؟!!!!!!
تهیونگ زودترازمن به حرف اومد وگفت

_امممم ببین کوک جیمین میخواست بیادبه خاطررفتار اونروزش ازت عذرخواهی کنه واس همین ازمن خواست کمکش کنم و منمـ...

بانگاه خشن و وحشی جونگکوک که انگارداشت میگفت خودتی خفه شدو منوبه طرفش پرت کرد بعدگرفتن دست یونگی شوکه ازاونجابیرون کشیدشو دروبست..... باتعجب اول به دربعدبه چشمای وحشی اون نگاه کردم... کف دستام عرق کرده و درددلم به دلایل نامعلومی بیشترشده بود.. حتی ترشح بیشتراسلیک و ازسوراخم حس میکردم... انگارخودشو زیادی به الفاش نزدیک دیده بودو ازخود بیخودشده بود....
ولی من برای چیزدیگ ای اینجابودم پس سعی کردم رپی کاری که قرار بودانجام بدم متمرکز شم پسسسس.... گوشه لب پایینمو به دندون گرفتمو چشمای خمارموازپایین بهش دوختم دستموباگرفتن روی شکمم بش گفتم

_اقای جئون.. من واقعانمیتونم تواین وضعیت سرپاوایسم...

وزبونمو روی لب گازگرفته شدم کشیدم..... رگ گردنش بشدت ورم کرده بود و انگارکه اصلا صدامونمیشنید.... واس همین خودم رفتم و روی مبلای روبه روی میزنشستم..... هنوزپشتش بهم بود... انگارکه هنوزنتپنسته بودشرایطودرک کنه.. واس همین گفتم

_من فقط.... فقط اومدم ازتون عذرخواهی کنم

بانفس عمیقی که گرفت یع لحظه حس کردم کل اکسیژنای توی اتاقوواس اروم کردن خودش واردریع هاشکرد و برگشت سمتم... مثل اینک نفس عمیق تاثیرخوبی داست چون ابی چشماش کمی تیره ترشده بود.. ولی به منم میگن موچی....

باقدمای محکم اومد با جای اینکه بشینه پشت میزش، نشسد روی مبل روبه روی من.....

_خببب.... منتظرم

وبا نگاه تحقیرامیزی کل هیکلموبراندازکردکه انگار ازاینکارش بشدت پشیمون شد.... اینبارپوبتمن بود که پوزخندبزنم....

_بله مــن یه عذرخواهی به شما بدهکارم

روی کلمه من تاکیدکردم... به هرحال کار اون زشت تربود....

_عذرخواهیت به هیچ دردم نمیخوره... درواقع فک نمیکنم هیچ چیزبه دربخوریم داشته باشی

نگاهای تحقیرامیزش رومخم بود..... بلندشدوبابی حوصلگی رفت پشتمیزش نشستو ازهمونجاانگار داشت بانگاهش میگفت شرتوکم کن.... وایسااقای جئون عجله نکن.....
واس همین بالبی که گوششوگازگرفته بودم رفتم جلوی میزشو گفتم

_ولی من هنوزم به کاری که بهم داده بودین نیازدارم
+برام مهم نیس

باچشمایی که سعی میکردبیخیال نشونش بده گفت ولی ابی چشماش چیزدیگ ای میگف....
باشنیدن صدای درفهمیدم تهیونگ بالاخره دست به کارشده.......!!!! پسربتا بعدازاینکه فنجون قهوه جونگکوک و مقابلش گذاشت خم شادتا برای منم بزاره که طوری جلوه داد که انگار پاش پیچ خوردو قهوه ازدسش ریخت روی من.... منم که سلطان سلیطه بازی بلندشدمو هول هولکی جلیقع لباسمودراوردمو قسمت مثلاسوخته روفوت کردم..... واقعیتظ این بودکع داغ نبود فقط یخورده گرم بودتا پوستموقرمزکنه تاشک نکنه....
جئون باعجله تکیشو ازصندلی گرفت و بهم نگاه کرد که.... که میتونستم قسم بخورم رنگ چشماش ازاین روشن ترنمیشد....!!!!!!!
پیرسینگایروی سینه تام اززیراون حریراکلیلی به طرز شهوتنامی چشمک میزدن و نوک نیپلامو به رخ جونگکوک میکشیدن... حتی پسربتام محوسینه هام شده بودکه باغرش بلندوترسناک جونگکوک پسره که هیچ حتی منم تصمیم گرفتم دربرم.....
بارفتن پسر به بیرون متوجه خیرگی بیش ازحد جونگکوک روی سینم بودم واس همین لبمو برای هزارمین بارامروزگازگرفتمو نوازش وار روی نیپلام ازروی حریر کردم.... ازعمدانگشتمو دورنوک نیپلم اروم میکشیدمو به صورت نمادین فوتش میکردم.... سرم پایین بودوداشتم نوک نیپلمونوازش میکردم که غرشی رودقیقا کنارگوشم حس کردم....
یه لحظه باترس برگشتمو ب اون دوتا تیله ابی رنگ خیره شدم.... من واقعامسخ اون چشما شدم.... چون خیلی راحت منوروی مبل نشوند تیشرت حریرمو همونطورکه نگاهش تونگاهم قفل بود زدبالا..... نگاهش اومدپایین و منم تونستم به خودم بیام.... نفسای بلندی میکشیدمیدونستم که اگه یکم دیگ تواین وضعیت میموندیم کاردست خودم میدادم پس بلندشدمو اروم رفتم روی مبل روبه روش نشستم اما تیشرتمو پایین نکشیدمو دوباره شروع کردم به ور رفتن بانوک نیپلام حس میکردم نفسای داغش تااینجاهم میاد... واین شیطنت منوبیشترمیکرد.... دستمودورانی روی نیپلام میکشیدمو فوتشون میکردم و هرازگاهی پیرسینگامو بالاپایین میکردم.... نوک سفت شده نیپلم بدجورتوچشم بود..... ونگاه جونگکوک میخ نوکشون، دندونای نیششوبیرون داده بود... مثل اینک میخواست بیادوگازشون بگیره..... بالب دندون گرفته و نگاه خمارم گفتم

_میسوزهههه..... فک کنم امروزم نتونستم ازتون عذرخواهی کنم... ولی اگ بازم پیشنهادکاریتون سرجاش بود حتماباهام تماس بگیرین

تیشرتموپایین کشیدم که انگار بانگاهش دلش میخواسد به فاکم بده بلندشدم و رفتم طرفش و بعدازبرداشتن جلیقم برگشتم و خواستم برم...... البته نمای هیلی خوبی ازباسنموبراش به نمایش گذاشته بودمو خیلی راحت میتونست پدبهداشتیو ببینه ولی به بهانه برداشتن فنجون افتاده شده رو زمین خم شدمو باسنموتقریبابه دماغش چسبوندم..... دستشو اوردبالاو اروم روی باسنم، قسمتی که پدو گذاشته بودمو جلوی سـوراخموگرفته بودگذاشت...... بینیشو بیشترروی باسنم کشیدو بین چاک باسنم ازروی حریربالاو پایین میکرد..... صاف وایساده بودمو هیچ عکس العملی ازخودم نشون نمیدادم.... خب منم داشتم لذت بی نهایتی میبردم... لذتی که تاحالاتجربه نکرده بودم و نمیخواستم تموم شه... اما این بازیمن بود پس بایدخودموکنترل میکردم..... برگشتم سمتشونگاه خمارمو دوختم بهشو گفتم

_اوهـ... میگن لوب امگا برای درمان سوختگی خیلی خوبه نظرت چیه؟؟!!

پشت اینحرفم بانیشخندی بهش زل دم و خم شدم و جلوی نگاه تشنش بدون اینک نگاهموازش بگیرم شلوارموتانصفه پایین کشیدمو اهمیتی به نفس نفس زدنا یا برامدگی بشـــــدت بزرگـــــــــــــگ و ترسناک پایین تنش ندادم و دستموداخل پنتیم بردم و همزماپکه اه غلیظی میکشیدمو لبموگازمیگرفتم پدبهداشتی پراز لوب طبیعی بدنمو دراوردم.... مثل گرسنه ای کت بعدمدتها غذای مورد علاقشو بهش نشون دادن اب دهنشو قورت دادو به پد توی دستم زل زد..... نشستم روی مبل کنارش و دوباره تیشرتمو زدم بالا... نگاه شیطونموبهش دوختمو انگشت اشارمو اروم به لوب روی پد اغشته کردم و اروم اروم ونوازش گونه روی نوک نیپلمو پخش کردم.... اه غلیظی کشیدم و چشامو بستم..... اماقبل ازاینک چشامو بازکنم گرمی لب و دندونایی رو روی نیپلم حس کردم که باعث شدباشوک چشاموبازکنم..... جوری گازمیگرفت و میک میزدکه هرلحظه احساس میکردم ممکنه نوک نیپلم جدابشه... کمی توجام تکون خوردم تابتونم ازدسش دربرم که نگاه تماما ابی و وحشیشو دوخت به چشمامو باغرشی بهم هشدار داد..... ترسیدم اما نبایدتسلیم میشدم... ازطرفیم هنوزدلم خنک نشده بودواس همین دستمو کردم توموهاشوبا اه غلیظی حس شهوتشوبیشترکردم... ازاونجایی فهمیدم بیشترشدکه واقعانمیتونستم نوک نیپلموحس کنم....تاخواست به سمت نیپل دیگم بره سرشواوردم بالاو به چشمای ابیش چشم دوختم و گفتم

_خیلی دوس داری ازنیپلام شیر بخوری؟؟؟ هومم؟؟؟؟ بخورهمش مال تو

بیشترسینه هاموبه لبش نزدیک کردم که غرش بلندی کردو اختیارشوکامل ازدست دادو نوک نیپلمو گازمحکمی گرفت که باعث شدخون ازش بیرون بزنه..... با اشتهامسیرخونولیس میزد و چشماشوبسته بودو انگارداشت ازمزش لذت میبرد... درهمین حین کمربندشلوارشوبازکرد و عضوبزرکشوبیرون کشید...... باشهوت لبموگازگرفتمو بهش خیره شدم... اوت خدامنواقعادلم میخواست توی خودم حسش کنم.... هرچندکه میدونستم قراره جربخورم.....
دستمو اروم روش گذاشتم و مثل یه گربه ملوس شروع به نوازش کردنش کردم... غرش بلندی کردو یه لحظه لبشو جدا کردو به دستم نگاه کردو اه بلندی همراه باغرش کشیدکه موبه تنم سیخ شد... دیدم بهترین فرصته که ازیردسش دربرم پس تاقبل از اینکه دوباره به سمت نیپلای زخم شدم حمله کنه اززیردسش بلندشدمو سریع رفتم سمت دروبازش کردمو قبل خارج شدنم گفتم

_ببخشید اقای جئون همین الان یادم افتادکارمهمی دارم

بعدم بایه چشمک ازاونجاخارج شدم..... اولیپکسیکه دیدم تهیونک بودکه سریع دستموگرفت و گفت

_بدو الانه که بیادو به فاک ابدیت بده بدوووو

بعدم همونطورکه باهم به سمت خروجی میدوییدیم صدای غرش بلندگرگی که قطعابرای اون گرگ سیاه بود، کل ساختمونو لرزوند.....
تهیونگ قهقه بلندی زدو گفت

_بپربریم که بایدهمه چیوتوماشین برام تعریف کنی.... باید برای چژزای بیشتری امدتکنم مخصوصا فکری به حال سوراخت کنم چون دفعه بعد قطعا سوراخی برات نمیمونه

و هردوباقهقه های شیطانیو بلندمون سوارماشین شدیمو من همه چیوبرای تهیونگ تعریف کردم....

ولی حرف تهیونگ خیلی رو مخم بود.... اینک سوراخمو بایداماده میکردم..... فکراون دیک بزرگ اصلاازسرم خارج نمیشدو باعث میشد خودموسرزنش کنم که حداقل چرامزشوامتحان نکردم... هوفففف

خب اشکال نداره... نقشه ی

You are reading the story above: TeenFic.Net