( چپتر 51 ) 🤧🍑

Background color
Font
Font size
Line height

.
.
.
.
هاکو و جاش دو طرف شونه
جیمینو گرفتن و توی عمارت کشیدن

جیمین از خنده بدنش ویبره میرفت
" وای...دیدیییی ...سکسکه ....مَردهههه ..چجوری
سکسکه ...
اییی دلمم ....بلند تر خندید ......
راه میرررررفت ؟؟ مثل اردککککک

جاش پقی زد زیر خنده که صورت خنثی هاکو سمتش
برگشت ...
"کوفت .. این وضعیت خنده داره ؟؟؟؟

جاشوا سریع خندشو قورت داد
و دوباره حالت جدی مسخره ای گرفت
" تا حالا دیده بودی انقدر مست شه اخه ؟!
خیلی بامزست..ببین لپای سرخشو !!
رنگ انار شده ...

هاکو نگاهشو به جیمین داد
که هنوزم ریز ریز میخندید و
دندونای سفید و قشنگشو به رخ می‌کشید ....
جاشوا راست میگفت ...
صد برابر بیشتر از همیشه بانمک شده بود ...
ولی دلیل نمیشد هاکو از دستشون عصبانی نباشه  !!!
صدای حرصیش توی سکوت تاریک پذیرایی پیچید
" نباید میزاشتی انقدر زیاد روی کنه ..
اون تازه حالت تهوعش خوب شده بود !!!

جای جاش جیمین جوابشو داد
" اخهه ..خ..خیلیییی ...( سکسکه ) ...
.خوشمزه.بوووود .( سکسکه )  هاکوووو ...

پسر پوفی کشید و سرعتشو بیشتر کرد
" باید زود تر بریم توی اتاق تا پدر این وضعیت جیمینو ندیده ...

جیمین خنده بی جونی کرد " ب..باشه ...بابا ..غرغروووو

با قرار گرفتن سایه شخصی جلوشون
هر دو پسر  ترسیده ایستادن ...

اما جیمین هنوز توی باغ نبود و زیر لب حرف می‌زد...
" چ..چرااا .....وایستادیننن...( سکسکه ) ...آه...

شوگا با اخم غلیظی
لوستر رو روشن کرد ...

جیمین با دیدن شوگا
خماری از سرش پرید
با ترس صاف ایستاد و سکسکه ای از بین لباش خارج شد

" کجا بودین؟؟...

چشمای عصبی آلفا خیره به جیمین بود
اما حرفاشو جمع می‌بست....
اون پسر قرار بود خیلی زود برگرده !!!

هاکو آروم جلو اومد..
"...ببخشید پدر ....ما یه مهمونی
دعوت بودیم...عمارت اقای هان ..! از سهام دارای شرکت ..
اونجا..جیمین و جاش زیاد روی کرد .....
ولی منم زود تر آوردمشون ....

جاش چشمی چرخوند " ولی من زیاد مست نیستم ..!!

یهو جیمین سکسکه کنان جلو اومد
خودش انداخت توی بغل گرم شوگا ...
دستای بزرگ آلفا سریع دور کمر باریکش حلقه شد تا نیفته
اما هنوز اخمای عصبیش تو هم بود .....

هاکو و جاش لباشونو  گاز گرفتن
یکی از نگرانی یکی برای جلوگیری از خنده ...

جیمین بی پروا صورتشو توی گردن خوش بو الفاش فرو کرد
و بدنشو بهش چسبوند ....
دلش برای چسبیدن به الفاش تنگ شده بود ...

شوگا نگاه تیزشو به هاکو چرخوند
خب ...بین اونا اون از همه عاقل تر بود دیگه ...
" نباید اجازه میدادی مست کنن ...
هر دو شون مریض بودن !!

هاکو از نگاهش سرشو با شرمندگی پایین انداخت
" .ببخشید پدر ‌....سرم با تهیونگ هیونگ گرم شد
ازشون غافل شدم

جاشوا چشماشو چرخوند ...
چرا جیمین داشت جلوی چشماش خودشو به اون مرد
می‌مالید !!!!
سمت جیمین اومد تا از پدرش جداش کنه و ببره تا بخوان ...
همین الانم داشت از حسادت می‌ترکید...!!!!

اما جیمین با نق نق بیشتر چسبید به الفاش و

دستاشو دور گردنش حلقه کرد ...
" ن..نه ...من ..با یونگی میرم ...
نمیخوااام...سکسکه ...با شما بیااام .....

جاش ابروهاشو توهم کشید " شششش....چرا داد میزنی
.. ...داری پدرو رو اذیت میکنی ...بیا بریم ببینم .....

جیمین لباشو آویزون کرد و به الفاش نگاه کرد
" ی..یونگیی ...راستتتت ...میگههه !!

شوگا آروم عقب کشید که جیمین همراهش کشیده شد

" نکن جاش .... برید بخوابید دیگه......

هاکو بی حرف  سری تکون داد و سمت پله ها رفت ...
اما جاشوا هنوز اونجا ایستاده بود ...

شوگا با ابروهای بالا رفته به جاشوا نگاه کرد
" چیزی میخوای ؟

پسر پوفی کشید و آروم سمت پله ها رفت
به درک ...بعدا تلافیشو سر جیمین در می‌آورد...

شوگا وقتی از رفتن اون دو تا مطمئن شد
دستشو زیر پای جیمین برد و بلندش کرد ....

امگا سرشو دوباره توی گردن آلفا فرو کرد
" یونگیی ...سکسکه ...تشنمههه.....

شوگا مسیرشو سمت آشپزخونه تغییر داد
آروم  پسرو روی سکو نشوند ...

جیمین با چشمای خمار به الفاش نگاه مبکرد تا وقتی که لیوان آبی جلوش قرار گرفت ...

تکیشو برداشت و با دو دست لیوان رو گرفت تا بخوره

اخمای شوگا با حرکت کیوتش باز شد
اما هنوزم بخاطر مست کردنش عصبی بود ...

پسرک لیوان دوباره دست آلفا داد
شوگا آروم با دست خیسی چونه سفید پسرو پاک کرد که دستای جیمین  مثل کوالا دور گردنش پیچید
" یونگییی ...جیمینی.. بغل..؟؟!!

شوگا بی حرف دستشو زیر روناش برد و بغلش گرد
لمس پارچه چرم تنش باعث شد اخم دوباره روی صورتش بشینه
کل هیکل ظریف و در عین حال زیبای امگا 
توی اون لباس قاب گرفته شده بود .....
چرا اجازه داده بود همچین چیزی بپوشه ؟؟

آروم پسرک خوابیدرو روی تخت گذاشت
و بعد از در آوردن لباساش پسرکو توی بغلش کشید
و نفس عمیقی از رایحه بهشتیش کشید  ...

عصبی بود ...اما جیمین خواب بود و مست !
باید تا صبح صبر می‌کرد تا بتونه خشمشو خالی کنه

.
.
.
.

지민

نصف شب از خواب پرید ...
همه اتفاقات توی مهمونی مثل فیلم از جلوی
چشماش رد شد ...
بوسه خشن الفاش ....یهو ناپدید شدنش ..
دوربینای مدار بسته ....پیدا کردن فلش ....وای فلششش ...!!!

سریع سمت لبه تخت خودشو کشید
که مچ دستش  توسط کسی گرفته شد ....

از ترس جیغ بلندی کشید و سمت فرد کنارش برگشت...

"شش..منم جیمین ...!

صدای بم شوگا کمی آرومش کرد ..
چرا متوجه نشده بود ...تو اتاق الفاشه !!
اما هنوزم مصرانه میخواست مچ دستشو جدا کنه
و سریع خودشو به اتاقش برسونه ....

شوگا دستشو ول نکرد و بجاش آروم روی تخت نشست
با چشمای ریز شده  به اظطراب عجیب امگا خیره شد ...

" چیزی شده جیمین ؟

" من ..من ..من ..نه ..هیچی ..چ..چی میخواد بشه ..
من ..من باید برم .....

" کجا ؟

"..چ..چی ؟ ..آها.. د..دستشویی ...آره دستشویی...

" که چکار کنی ؟

" خب ..خب...ف.فکر کنم ..ا..اها...
د..دستشویی ..دستشویی دارم دیگه  .....

شوگا محکم تر مچ دستشو گرفت و صورت رنگ پریده پسرشو
سمت خودش کشید

" چرا با مکث گفتی ؟

چشمای قشنگش از ترس گرد شد ...." چ..چی ؟

شوگا سر تا پای بدن لختشو برسی کرد ...
همش وول می‌خورد....
انقدر عجله داشت که حتی نفهمیده بود لخته ...

" جیمین ...چیزی شده  ؟!

چشمای خوشگلش بیشتر گرد شد
نگاهشو با اضطراب بین تیله های سیاه و جدی الفاش چرخوند
" من..من ...فقط....
لبای سرخش آویزون شد و ..یهو به گریه افتاد
" ب.ببخشید هق ..یونگییی.. هق ...

شوگا نگران شونه هاشو گرفت و تکونش داد
تا سرشو بلند کنه
" جیمین چی شده ؟؟؟ .قلبم اومد توی دهنم ؟!
چکار کردی ؟؟!!

چشمای بارونی پسر بالا اومد....
" تو ..تو وقتی رفتی ..هق....یه ..یه چیز ..هق ..
جا گذاشتی ...هق ...

ابروهای شوگا به سرعت تو هم رفت ...
تمام هارد و مدارکی که پیدا کرده بود رو کلی آدم از دیشب
داشتن برسی میکردن و قرار بود خیلی زود اطلاعات در آورده ازشو بهش بگن ....
اما چرا کسی نگفت چیزی جا گذاشته ؟؟!!

" خب ..خب اون چیز...

یهو سرشو بلند کرد .." تو که اونو نگرفتی دستت پاشی
بیای هان ؟؟؟؟؟
اون چیزی که میگی کجاست جیمین ؟؟؟

پسرک هول شده عقب کشید
چشمای طوسیش با استرس به اطراف میچرخید ...
درست حدس زده بود
اون بچه اون وسیله رو با خودش آورده بود ...
نگاه مشکوک و نگرانشو از امگا بر نداشت ...
اکر ..کسی متوجه جیمین شده بود چی ؟؟؟

جلو تر رفت که به همون سرعت امگا عقب کشید

" بدش به من ...

چشمای اشکیش گرد تر شد
" چ..چی..چیو ...!!!

" همون چیزی که پنهانش کردییییی ...

از داد الفا  شدت اشکاش بیشتر شد
با خجالت به چشمای سیاه و جدیش نگاه کرد
" میشه..میشه... هق... بعدا...بدم ...

" نه ...همین الان جیمین ..زود باش ...نباید پیش خودت
نگهش داری .....

" پ.پ..پیشم...هق... نیست ...

شوگا کلافه دستشو توی موهای بلندش فرو کرد

" چیز به این مهمییییی رو نمیتونییی
از خودت جدا کرده باشی ...بگو کجاااست ؟؟؟

" م.میدم هق ..فقط ..بزار ...برم یه لحظه ...

حرصی چونه لرزونشو گرفت و بالا آورد
" جیمین بگو  کجا گذاشتی...
توی لباساته؟؟ مطمئنی کسی متوجهههه نشد ؟؟؟
چرا این کارو کردی ؟؟ میدونی چقدر خطر ناکهه !!!
اگر ..اگر بهش ردیاب باشه چی ؟؟؟

پسرک
سریع از تخت اومد پایین ...
بازم یه عادت دستشو پشت گردنش برد
و موهای پایینشو کشید تا استرسش کم بسه ...
مطمئن بود ردیابی بهش وصل نیست ...

شوگا یه قدم نزدیک تر اومد و شمرده شمرده توی گوشش گفت
" همین
الان
بهم
بدتش
جیمیننن !!

نالون پاشو به زمین کوبید
" یونگییی...هق......خب..خب تو برو ..هق ..من الان میدمش

شوگا پوفی کشید ...
اروم هولش داد روی تخت

پسرک جیغ خفه ای کشید و خواست فرار کنه
اما شوگا بدون اهمیت
سریع دستاشو بالای سرش چفت کرد
" پیش خودته نه ؟؟؟

جیمین هول شده سریع سرشو به چپ و راست تکون داد

مرواریدهای خوشگلش روی گونه های سرخش میریخت
وقتی سکوتشو دید
اخماشو بیشتر  تو هم کشید
" خودت خواستی جیمین !

قبل این که جیمین جیغ بزنه دستشو روی لباش گذاشت
و  تیکه آخر لباس رو از بین پاهاش با عصبانیت بیرون کشید ...

چیزی اونجام نبود
اما یه چیزی عجیب بود ..
روی لباس زیرش ...اسیلیک ریخته بود ...
رایحه بهشتش با پایین کشیدن لباس بیشتر شد

اخماش به شدت توهم رفت
بهت زده پایین پای پسر نشست ...
" تو ...تو چکار کردی جیمین ...

پسرک سریع دستاشو از روی چشماش برداشت
اشکاش روی گونش ریخت

" م.م..میخواستم..ب...ب..بدون این که...ب..بفهمی ..
ب..بهت ..ب..بدم ..خببب...

شوگا بدون اهمیت به حرفاش

از رونای سفیدش گرفت
و بین پاهاشو سریع فاصله داد...

پسرک با قدرت کمش میخواست جلوی الفاشو بگیره
اما شوگا علاوه بر آلفا بودن
الان به شدت عصبی بود ....
..
امگاش بدون اجازه اون ...

با عصبانیت به سوراخ سرخش خیره شد
که اطرافش از اسیلیک برق میزد ...

دستشو سمتش کرد
که بلافاصله با لمسش پسرک لرزید و گریش بلند تر شد ...
باز بی اهمیت به امگا و تکون خوردناش
انگشتشو داخلش فرو برد
جیمین آخ آرومی گفت و سرشو بیشتر به تخت فشار  داد ...

"ی..یونگی آیی..هق..

آلفا بی اهمیت انگشت دیگشو هم فرو برد و با لمس چیزی
به بیرون کشیدتش ...
اما همش از دستش سر میخورد
و بر می‌گشت داخل

عصبی توی صورت سرخش غرید..
" بدتش بیرون جیمیننن ...
بخدا حرفمو گوش ندی خودت میدونی چکارت میکنم ؟؟؟؟....

پسرک ترسیده با کمی زور ...گوی رو بیرون فرستاد

بلخره
گوی کوچیکی کف دست آلفا  قرار گرفت ...

بهت زده به چشمای گریون امگا خیره شد
" تو ...تو چکار کردی جیمین  ؟!
توووو چکااار کردیییی ؟؟؟؟

جیمین سریع پاهای لرزونشو بست
" خب خب..ه..هول شدم ...
اونا بدنارو می‌گشتن
چجوری میخواستم ..ب..بدون لو رفتن بیرون بیارمش...
توش ..توش اطلاعات مهمیه خب ..هق ...

آلفا از عصبانیت چنگی به موهاش زد
" تو از کجا میدونیییییی اخههه !!
کِی این کارو کردییی ؟؟؟
اون خونه پر دوربین بود ..؟؟؟؟
اصلا از کی این داخلته و نمیگیییی

پسرک لباشو از بغض گاز گرفت
" هق..از .هق..از بعد رفتن هق ..تو ....

شوگا گوی رو کوبید زمین
و طول اتاق رو کلافه طی کرد
" کجا این کارو کردییی
بگو بدم دوربینارو هککککک کننن ...

مغزش داشت میترکید
امگای من  ..! توی عمارت مافیا !!!
جلوی اون همه دوربین ...
یه چیزی رو داخل خودش کرده بود ؟؟؟

جیمین ملافه سفید رو روی بدن لختش کشید
" هق ...ب..بخدا حواسم بود هق ...
اون تیکه...هق...دوربین نداشت هق .....
دیده بودم که دوربین نداشت هق ..توی ..خونه
دوستات هق ..معلوم هق بود ...

چشمای قرمز آلفا سمتش برگشت
" کی میخواستی بهم بدیشششش ؟؟؟

" ه...همین الان ..ب..بخدا همین الان هق ...

" کل بوی تو به اون فلش چسبیده
فکر کردی نمیفهمیدم کجا جا سازیش کردی ؟؟؟

لپای پسرک بین گریه سرخ شد
" ببخشیددد هق ...یونگییی..

شوگا کلافه توی موهاش دست کشید
سعی کرد به خودش مسلط بشه
تا حالا انقدر سر چیزی عصبی نشده بود !!!!

سمت امگا برگشت
" برگرد ببینم چیزیت نشدههه ؟؟؟

هنوز عصبی بود و به چشمای گریونش نگاه نمی‌کرد ...

جیمین باز با خجالت توی خودش جمع شد
" خ.خ.خوبمم.هق...ببخشید هق ...

شوگا بدون اهیمت بهش
دوباره
هولش داد روی تخت
و ملافه رو از روی باسن سفیدش کنار کشید
جای دستاش قرمز روی پوستش مونده بود ...

امگا از گریه میلرزید
اما بیشتر بدنش از خجالت سرخ شده بود ...

آلفا کلافه سیلی محکمی به باسن سفیدش زد
" بار
آخرت
بود
فهمیدیییی ؟؟؟

پسرک از  درد لباشو گاز گرفت
" ببخشید هق ...

با زنگ خوردن گوشی شوگا ...
نگاه هر دو سمتش برگشت ...
آلفا از روی تخت بلند شد
لحظه اخر  نگاه عصبی به صورت گریونش
انداخت " انقدر گریه نکنننننن ...

.
.
.
.

🤧🤧🤧🤧🤧🙈🙈🙈🙈🙈
این پارت دوس 🥺
پارت بعدی پشم ریزون واقعی 🙈
میخوام بدونم کیا منتظرن 🫠
ووت و کامنت 🔪🤣


You are reading the story above: TeenFic.Net