( چپتر 49 )✨️

Background color
Font
Font size
Line height

.
.
.
.
.
.
.

شوگا بی حرف ملافه زیرشو جمع کرد و توی سبد رختچرک
انداخت....
" باشه ....به خجالتت ادامه بده ...البته اگر تنبیه شدن دوست

جیمین هول شده بین حرفش پرید
" ن.نهه د..درد نمیگیره ...درد نمیگیره ..
اصلا ..اصلا درد نمیکنه ...آره..آره...

لباشو بهم فشار داد تا نخنده ...
" باشه جیمین...نیاز نیست انقدر ازم بترسی !

جیمین سریع باقی شلوارشو بالا کشید
و چهار دست و پا سمت دیگه تخت رفت
" ت..ترس...من ..من که نمی‌ترسم...
ک.کی گفته من می.مترسم..

شوگا سریع مچ پاشو گرفت
و کشید سمت خودش
پسرک دوباره روی تخت پهن شد

" اگر نمیترسی چرا همش داری فرار میکنی ؟!

گونه هاش بیشتر قرمز شد...
و سعی کرد به صورت الفاش نگا نکنه ...

" من که گفتم باهات کاری ندارم !
چرا باز داری فرار میکنی جوجه !؟

جیمین گیچ شده
سمت صورت جذاب الفاش برگشت
" د..دیگه باهام کار نداری ؟

" نه !

با ابروهای بالا رفته به چشمای اشکی شدش خیره شد

" چرا ! ..

شوکه لبشو تر کرد ...
" چی چرا ؟

" چرا هق ..دیگه نمیخوای ..یعنی ..یعنی ازم خسته ..

شوکا سریع دستشو روی لبش گذاشت
" شش...

پسرک با چشمای درشتش منتظر موند

شوگا هیسی کشید و بی ارده با انگشت ضربه ای به پیشونی سفیدش کوبید .....

پسرک شکه آخی گفت و دستشو روی پیشونیش گرفت
" چ.چ.چرا

" پسره دیوونه ...من برای خودت میگم باهات کار ندارم
بعد توی مغز کوجولوت برای خودت سناریو میچینی؟؟؟؟

" .ی..یااا .خب خب ..اینجوری میگی ..ادم ..ف.فکر بد میکنه دیگه

ابروشو بالا انداخت ...

چشمای جیمین با احساس این که مجبوره رایحشو آزاد کنه
گرد شد ...نتونست در برابر خواسته الفاش مقاومت کنه
و کم کم رایحش توی اتاق پخش شد ...

ابروهای الفا تو هم رفت
" این همه درد توی رایحته بعد تو چیزی بهم نمیگی ؟؟؟
عادت کردی توی خودت بریزی ؟
مگه من ازت بارها نپرسیدم درد داری بهم بگو ...
میدونی چقدر به گرگ الفام بر میخوره وقتی امگام
حرفامو گوش نمیده ؟؟؟

لباش از بغض جمع شد " ب..ببخشید ..خب

شوگا بی حرف از روش بلند شد و سمت کنسول رفت
" دیگه برام اهمیتی نداره ...پاشو از

با شنیدن صدایی ...سریع سمت جیمین برگشت...
ابروهاش بالا پرید

پسرک دستشو محکم روی لباش گرفت و عق دیگه ای زد ...

" چرا...یهو ..اینجوری... عق..

چشماش گرد شد ....

شوگا به خودش اومد
سریع پسرو روی دستاش بلند کرد و سمت سرویس دویید

جیمین آروم یونگی رو کنار زد و جلوی کاسه زانو زد .....

تمام محتویات معدش داشت بالا میومد ...
ترسیده به دو طرف کاسه فرنگی چنگ زد

شوگا با ابروهای در هم کمرشو نوازش کرد
" چرا اینجوری شدی یهو ! ..
بالا بیار جیمین انقدر جلوشو نگیررر ..!!!!

جیمین از فشاری که به خودش آورده بود
صورتش اشکی و قرمز شد ....
بی ارده عق دیگه ای زد .و هق هقش بلند شد ...
این غذاهارو الفاش با دست خودش بهش داده بود ....

وقتی همه محتویات معدشو خالی کرد
قبل این که شوگا چیزی ببینه

سیفون رو کشید بی حال به دیوار تکیه داد ...
بدنش از سرمای کاشی ها لرزید ..‌‌..

شوگا شیر آب رو باز کرد و دست خیسشو روی صورتش کشید
" شش...تموم شد .... چی حالتو بد کرد !؟

تنها چیزی که توی ذهن جیمین بُلد میشد
شربت کوفتی بود که جاشوا بهش داده بود ...

با یادآوری دوباره طعم تلخش عق دیگه ای زد
و سریع خم شد توی کاسه اما دیگه چیزی نمونده بود بخواد بالا بیاره ....

شوگا باز کمرشو نوازش کرد
" باشه ..باشه بهش فکر نکن ....

اشکاش تند تند روی گونش چکید
" همه هق ..غذاهایی که هق ..بهم دادی ..هق ..با دست خودت
رو هق ..بالا اومدم هق ..یونگییی ...

شوگا اشکاشو پاک کرد و دوباره دستشو زیر پاهاش انداخت
تا ببرتش بیرون ... ...

" الان میریم دوباره برات لقمه درست میکنم...گریه نکن الکی..

جیمین سرشو توی گردن الفا فرو کرد
" همش تقصیر هق ..اون جاشوای بیشوره هق ....
با اون شربت هق ..کوفتی که بهم داد هق ...

ابروهای شوگا توهم رفت ...
دستشو روی گونه های تب دار جیمین گذاشت

"شش‌...باشه عزیزم ..گریه نکن ...
تب کردی ...

پسرو روی تخت گذاشت و پتورو روی بدن لرزونش کشید ...
حواسش به ضربان بالا رفته قلبش نبود ..
" الان میام باشه ؟ تکون نخور از جات ...

و از اتاق بیرون رفت ...
دکتر داشت ...همراه هاکو
پایین میرفت....مثل این که معاینه جاشوا تموم شده بود

" آقای شین ...!

دکتر سریع سمت شوگا برگشت
و تعظیم کرد....
" سلام ارباب ...امری داشتید!...

" جیمین تب کرده ..لطفا اونم معاینه کنید ...
پسرم مسموم شده بود ؟؟

" بله ارباب ...معده ایشون خیلی حساسه ...
مثل این که مقدار زیادی فلفل توی غذاشون بوده و ایشون بخاطر تلخی سوجو متوجه نبودن و زیاد خوردن ...

شوگا کلافه دستی توی موهاش کشید
" اون خون بالا آورد !!!..

" چیزی نیست...ایشون از بچگی تحت درمان بودن ...
با مراقبت ...زود بهبود پیدا میکنن...
زخم معدشون یکم سر باز کرده بود ..مشکلی نیست ...

شوگا در اتاق رو باز کرد تا دکتر سمت جیمین بره ...

هاکو نگران دم در ایستاد
" چیزی شده پدر ؟ هنور بخاطر جاش حالش بده ؟

نفسشو کلافه بیرون داد " نه ..هر چی خورده بود بالا آورد
فکر کنم چیزی این وسط بوده که بهش نساخته ...
هم معده جاشوا حساسه هم جیمین ضعیفه...
شاید برای همینه ما چیزیمون نشده !

جاشوا خابالود از اتاقش بیرون اومد ...صداشونو شنیده بود
" چی شده ؟ ...جیمین حالش بده ؟؟

ابروهای دو آلفا توهم رفت
" چرا از جات بلند شدی جاش !!

پسر بدون توجه به حرفش
سمت اتاق پدرش رفت تا جیمینو ببینه
نکنه به شربت حساسیت داشته !!
درد عصبی معدش داشت بیشتر می‌شد..‌اما مهم جیمینش بود

__________________

دکتر دست سفید پسرو از زیر پتو بیرون آورد و نبضشو گرفت

سه جفت چشم داشتن تک تک کاراشو می‌پاییدن
سریع عرق افتاده ار پیشونیشو پاک کرد ...
اگر خطایی مبکرد مرگش حتمی بود ...

چند قرص از کیفش بیرون کشید
ابروهاش توهم بود ...
جاشوا نگران این پا اون پا کرد
" چیزیش شده ؟ ...

"ضربان قلبش نامنظمه...دارویی یا چیز خاصی مصرف کرده ؟؟

جاش هول شد ...الان جون جیمین از همه چی مهم تر بود
سریع شربت رو از جیبش بیرون کشید
" ا.اینو ....اینو بهش دادم خورد ...

ابروهای دو آلفای دیگه به سرعت تو هم رفت...
به جیمین دارو داده بود !!! چه دارویی !!!

دکتر با جدیت شربت رو برسی کرد ...
" با تجویز پزشک بهش دادی ؟؟؟

جاشوا کلافه دستی توی موهاش کشید

" نه ..خودم ..خریدم ...

شوگا شربت رو از دست دکتر گرفت
داروی ضد بارداری ..!!!....

با عصبانیت جشماشو به چشمای ترسیده پسر رسوند .
" تو ...بدون اجازه من ...به جیمین داروی ضد بارداری دادی ؟
میدونی چقدددددر ...براششششش خطر ناکههههه ...
به چه اجازه ای این کارو کردییییی ؟؟؟؟؟

جیمین از خواب پرید ‌.‌...
ترسیده روی تخت نشست و به صورت سرخ شده الفاش نگاه انداخت " چ...چی ..چیشده ...
با احساس بهم ریختن معدش صورتش از درد جمع شد ...
بی ارده دستشو جلوی دهنش گذاشت و عق زد ...

قبل این که بقیه به خودشون بیان ..
هاکو جیمینو روی دستاش بلند کرد و سمت سرویس برد ...

دکتر با گذاشتن داروها روی میز سریع از اتاق خارج شد
رایحه اون آلفای اصیل داشت بیهوشش می‌کرد...

پسر با صورت قرمز عق های خالی زد ...
دیگه چیزی نداشت بالا بیاره اما معده کوفتیش
دست از تلاش بر نمی‌داشت...

هاکو نگران شونه هاشو مالید
" چیزی نیست...چیزی نبست اپا ....انقدر به خودت سخت نگیر ....بالا بیار اپا
خواهش میکنم.....
..
جیمین بی حال ..با گریه توی بغلش جمع شد
" هق ...درد ...میکنه ...هق ...اییی..هق..

________

جاشوا پاهاش از زمزمه جیمین شُل شد ...
جلوی پدرش زانو زد ...
تا حالا نشنیده بود جبمین اینجور از دردی ناله کنه ...
اون پسر قویی بود و حالا بخاطر اون ....

" ببخشید ....ببخشید پدر ....

شوگا کلافه چنگی توی موهاش زد
صدای گریه های معصومانه جیمین توی اتاق پخش می‌شد
و بیشتر عصبیش می‌کرد.....

حرصی شیشه رو پرت کرد سمت در که صدای شکستنش
همه جارو توی سکوت فرو برد ....

تیکه ای از شیشه گوشه ابرو جاشوا رو برید
...چیزی نگفت ...حقش یود ......
اشک پسر جلوی زانوهاش روی زمین چکید
بخاطر یه حسادت مسخره باعث شده بود جیمینش انقدر درد بکشه ...هیچ وقت خودشو نمیبخشید ...هیچ وقت ...

شوگا بدون توجه به پسر سمت سرویس رفت و جیمینو از بغل هاکو گرفت ...

" برید بیرون ....

جیمین خودشو توی بغلش جمع کرد
" ی.یونگ ..با بچه ها ...اینجوری هق ...صحبت نکن ...

" گفتممممم بریددد بیرووون ...

هاکو از شونه برادرش گرفت
و از اتاق خارج شدن ...هر دو به پدرشون حق میدادن ...
از اولم نباید توی زندگی اون دو نفر دخالت میکردن

شوگا بی حرف روی تخت نشست
و جیمینو توی بغلش فشرد .....
.مقدار زیادی رایحه آرام بخششو آزاد کرد ....

آروم با دست معده دردناکشو مالید
" شش...گریه نکن عزیزم ...
الان دردت کم میشه ...

پسرک کم کم توی بغلش شل شد و به خواب رفت ...

شوگا بوسه نرمی روی گونه داغش گذاشت

" بازم بخاطر من درد کشیدی ...
چرا نمیتونم جلوی اتفاقات بد رو بگیرم ....

__________________________________________

آروم از پشت به جیمین نزدیک شد

" حرکت گرفتن دستت اشتباهه
دستشو روی دستش گذاشت و زاویشو دقیق کرد ...

" نباید کج بگیری تفنگو
مگه کابویی !
سیاه پوستا اینجوری میگیرن

جیمین آب دهنشو از این همه نزدیکی
الفاش قورت داد ....
تمام سعیش به نلرزیدن دستش بود

شوگا از قصد دستشو روی شکم پسر کشید
و بیشتر به خودش چسبوند

" یالا پسر ....شلیک کن ....

از این همه نزدیکی الفاش نتونست طاقت بیاره
دستش پایین اومد .....

" با توعم جیمین ...شلیک کن !!

صدای بمش اونم دقیقا کنار گوشش باعث شد
دوباره دستشو بالا بیاره و سریع شلیک کنه.....

شوگا با ابرو های بالا رفته

ازش فاصله گرفت

سمت نیم رخ خشک شدش برگشت
اون پسر چیزی فرای زیبا بود ..
چشمای کشیده و رنگی... با مژه های فر... ...
لبای سرخ و براق
پوست برفی و مخملی... ....
پدرش حق داشت ....عاشق بشه ...

دستاشو توی جیبش فرو کرد...
" آفرین....درست زدی !!!

چشمای طوسیشو سمت الفاش برگردوند ...
" ..ش..شانسی بود ...

سر تا پاشو زیر نظر گرفت و یه تای ابروشو بالا انداخت...
" اینطور به نظر نمیرسه ...!

لب سرخشو از حرف آلفا گاز گرفت ..
بی حرف
دوباره حالت تیراندازی گرفت
بازم درست زد ....

" ....درست گفتی...شانسی نبود ...

" از کجا یاد گرفتی ؟!
لحنش پر از شَک بود ...
یه افسر آموزش دیده
فرق بین یه آدم مبتدی و غیر مبتدی رو میفهمه ...

پسرک آروم کلت رو روی میز مخصوص گذاشت
" از ...تو ...

ابروهاش بالا رفت ....
" از من ..!

" آره....توی حیاط عمارت.. ....تمرین میکردی ...
از روی تو یاد گرفتم ...

باد موهای طلاییشو به بازی گرفته بود
و نگاهش نمی‌کرد....
چشمای خوشگلش ازش فراری بود...
کل این سه روز فراری بود ....
عروسکش چون سر بچه هاش داد زده بود باهاش
قهر بود ....

بی حرف تره موهای افتاده روی پیشونی سفیدشو
پشت گوشش فرستاد
و به چشمای طوسیش خیره شد

" دیگه چی بلدی ....

نبض شقیقش زیر دستش تند شد ....

پسرک زیر نگاهش کمی سرخ شد
اما نگاهشو از چشمای کشیده و سردش برنداشت

" هر چی که.. تو
...بلدی ....

خندش گرفت ....
این غیر ممکن بود ....من سال ها دارم آموزش میبینم ...!!!
مشتی بی هوا سمت صورتش آورد
که پسر سریع واکنش داد
و با گرفتن دست مهارش کرد ...

ابروهای شوگا این بار از بهت
توهم رفت ..مگه میشه کسی فقط از روی دیدن این همه
مهارت کسب کنه ؟!
اون پسر چی بود ...
نابغه ؟!

" تو ....
کی هستی پارک جیمین ؟!

پسرک سرشو بالا آورد...
توی چشماش برق اشک نشسته بود ...

" من ...؟

هیشکی نیستم ...

بی حرف به مسیر رفتش خیره شد
تو واقعی کی هستی پارک جیمین !

.

.
.
.
گوگولیای من ....مینی فیک جدیدمو خوندین؟! 🙈
میشه اونم بخونید نظراتونو بگید 🫣

اسمش هست ( آن سوی پرچین ) 🤭🤧

طنزه ..خودم خعلیییی دوسش دارم 🫢🚶🏻‍♀️
حالا فکر کن شمام دوست داشته باشید چی میشه 🙈


You are reading the story above: TeenFic.Net