.
.
.
.
.
سینی صبحانرو براش روی تخت گذاشت
خم شد روی صورتش
موهای طلایی فرشو از روی پیشونیش کنار زد
" ...عروسک !
پلکاش لرزید
" جوجه رنگی ...!
بلخره بین پلکاشو فاصله داد و گیج شده به الفاش نگاه کرد
کم کم مغزش لود شد
قبل این که از خجالت جیغ بزنه
شوگا لبای پفکیشو بین دو انگشت شست و اشارش گرفت
" ششش.....کاریه که شده جوجه !
لپاش به سرعت سرخ شد
که شوگا رو به خنده انداخت
" برات صبحانه آوردم...
تمومش میکنی بعد میای پایین ...
کارت دارم
فهمیدی ؟!
با جشمای بسته
سرشو تند تند بالا پایین کرد
کاش الفاش بهش وقت ریکاوری ذهنی میداد...
چطور تا الان از خجالت نمرده بود
خودش عجیب بود
.
.
.
آروم دستشو به نرده گرفت و اومد پایین
نسبت به دیروز یکم دردش بیشتر بود
الفاش ....
دستشو به خجالت به لپای سرخش کشید
و سرشو به چپ و راست تکون داد
" الفاش واقعاا بزرگ تر شده بود ...
آخرین پله رو هم طی کرد و سمت جایی که رایحه الفاش
میومد کشیده شد
یعنی چکارش داشت ؟!
اون پسر بیدار شده بود ؟!
دیشبم که بهش سر زدیم
خواب بود ...البته دیر وقت بود و حق داشت
خوابیده باشه ....
وقتی توی حال اصلی رسید
با دیدن اون فرشته کوچولو روی مبل ابروهاش بالا پرید
" آه پسر ....تو بلخره بیدار شدی ؟!
سر پسرک سریع سمت صدای قشنگ ناجیش برگشت
لباش از بغض لرزید
سریع از جاش بلند شد
و سمت جیمین رفت
" ش..شما ..هق...جون منو
نجات دادین ..ارباب ..هق ..
جیمین با گریه کیوتش دلش ضعف رفت ...
گونه های پرشو بین دستاش گرفت
و با شست اشکاشو پاک کرد
" شششش کوجولو ...من که کار خاصی نکردم
تو گیر آدمای بدی افتاده بودی
بهم نگو ارباب باشه ؟؟
اسمم جیمینه ..ازتم بزرگ ترم
هر جور دوست داری صدام کن کیوتچه...
لپای پسر زیر دستش داغ شد
اون خیلی بامزه بود !!!
" چ..چشم هق ...هر جور ..شما راحتید هق ارباب هق ..
جیمین سری با لبخند براش تکون داد
تا عادت کنه طول میکشه
"چجوری سمت قسمت محافظت نشده
جنگل رفته بودی...؟؟
با صدای شوگا دو پسر سمتش برگشتن
" بشینید و صحبت کنید ..
میگم براتون وسیله بیارن
جیمین .....زیاد سر پا واینسا ....
بعد بدون توجه به صورت مبهوت دو پسر
دست به جیب سمت اتاقش رفت
پسرک سمت ناجیش برگشت
لپای قشنگش با نگاه به اون آلفای زیبا و پر جذبه
سرخ شده بود ...
ناجیش ...اون مرد رو دوست داشت ؟!؟؟!!!
جیمین دست پسر رو گرفت و جلوی خودش روی کاناپه نشوند
" خب ..اول اسمت چیه کوچولو ؟!
" م.من ..من اسمم هانوله ...
چشماش برق زد ...
" چه اسم قشنگی ....
با تصور صورت جاشوا بعد از شنیدن اسم پسر
خندش گرفت ...
" کبودیات خوب شد ؟!
نگفتی چطوری به اون جنگل رسیده بودی ؟!
" من ..من برای همون قبیله بودم ...ارباب..ه.هیونگ..
جیمین شکه شد ...
اروم دست سردشو گرفت
" خب ...!
" من ..هق ..مادرم امگا بودن منو پنهان کرد
نزاشت هیچ کس بفهمه
تا هق ...تا سال پیش که فوت کرد ...
از رایحه هیت شدم متوجه شدن
چون رایحه بارون داشتم
کسب شک نمیکرد امگام ...اما ..وقتی هیت شدم
رایحم شیرین شد و اونا متوجه شدن
از همون موقعه ...هر روز کتکم میزدن ...
میگفتن امگاهای مرد نحسن ...اشتباه خلقتن ..هق ...
جیمین دستای کوچولوشو فشار داد
" خودتم همین فکرو میکنی ؟!
چشمای عسلی و معصومش بین چشمای جیمین چرخید
" ت..تا وقتی ش..شوما رو ندیده بودم ..
.میگفتم آره ...امااا هق ..شما خیلی قدرتمندید هق ...
خنده ریزی روی لبای جیمین نشست
موهای قهوای پسرو نوازش کرد
" چند سالته عزیزم ؟!
" ت.تازه.. هیجده سالم..هق.. شده ..ارباب هق هیونگ
لباشو از خنده بهم فشار داد
" ارباب هئونگ چیه عزیزم ...یه چیز دیگه صدام کن
پسرک دوباره جشماش اشکی شد
و لبای صورتیش از بغض لرزید
" م..میشه هئونگ صداتون کنم ؟!
من ..من هیج وقت هئونگ هق ..نداشتم ......
جیمین آروم جلو تر رفت و سر پسرکو روی سینش گذاشت
" آره عزیزم...چرا نشه..
با گریه بولیز جیمینو چنگ زد و غمشو روی سینش خالی کرد
" هئونگگ..هق ..مرسی که نجاتم دادی ..هق
من آرزومه مثل تو بشم هق ....
ببخشید که بخاطر من کتک خوری ..هق
هیچ وقت خودمو نمیبخشم هق ش..شما خیلی قوی و
قهرمان بودی هق ...
د..دلم میخواد هق ..مثل شما بشم ...هئونگ هق .....
اونا ..اونا خیلی منو اذیت هق کردن ...
جیمین صبورانه نوازشش کرد تا آروم بشه ...
"اشکال نداره ...
اشکال نداره عزیزم ...
پسرک بلخره آروم شد ...
جیمین دماغ فندوقیشو با دستمال پاک کرد ...
" هئونگ ..
" جانم ..
" من ..من باید برم ...
ابروهای جیمین تو هم رفت
" کجا ؟!
" من ..هق ..تا الانم خیلی به شما زحمت دادم ...
جیمین بین حرفاش پرید
" تو هنوز کامل خوب نشدی عزیزم ...
هیج زحمتیم برای ما نداشتی ..
این خونم به اندازه کافی بزرگ هست که توعم بتونی توش ...
پسرک سریع روی زانوهاش جلوی جیمین زانو زد
" پس ..پس بزارید خدمتکارتون باشم هق ..هئونگ ..
من ..من بلدم خونرو تمیز کنم ...حتی.. حتی آشپزیم بلدم
هئونگ خواهش میکنم ....منو به عنوان خدمتکارتون قبول کنید هق ...وگرنه نمیتونم اینجا بمونم ...هق
مادرم بهم یاد هق ..داده باید لطف کسی که در حقم ..هق..
لطف کرده رو جبران کنم ...خواهش میکنم ...
جیمین با ابروهای توهم
جلوش نشست و دستشو گرفت
" باشه ...باشه پسرم ...انقدر گریه نکن
من فقط میخوام پیشم بمونی
منم خیلی تنهام
ما میتونیم برای هم یه خانواده بشم ...نه !!
منم مثل تو پدر مادرمو از دست دادم ...
چشمای عسلی و پر اشکش
بالا اومد
" هیونگ ...خودتونو با من مقایسه نکنید هق ..
شما خیلی قدرتمند و خوشگلید...چرا هق . باید
تنها باشید
مگه هق..اون آلفای مو بلند ..ا..آلفای شما نیست ؟
جیمین لبخندی به صورت سرخ از گریش زد
و دوباره بغلش کرد
" تو خیلی مثل خودمی...
بینی نخودیشو چین داد
" آره عزیزم اون الفامه ...
ولی اینجا پره از آلفاهای از خود راضیه..
دوست داشتم با یه امگا دوست باشم ..
یه امگا کیوت مثل تو ...
لپای پسر سرخ تر شد و دوباره اشکاش روی گونش ریخت
" هئونگ ..شما خیلی مهربونید ..هق ..
خیلیم هق گریه.به الفاتون میآید
کاش ..بچه هاتونو ببینم ..هق ...
جیمین با یاد آوری شوگا
ضربان قلبش بالا رفت
اما با یاد بچه هاش لبخند شیطانی روی لباش نشست
" شب میبینی عزیزم ...شب میان....
پسرک با تعجب و شدت عقب کشید
" ش..ش..شما...ب..بچه داریددد؟!!!!
جیمین دستش روی هوا خشک شد
تک خندی زد " آره...دو تا پسر دارم ...
دستاشو کشید " قد بلند ....
شونه هاشو باد کرد " چهار شونههه ...
" چسم ابرو مشکی ...
لپای پسرک سریع سرخ شد
" چ..چرا..اینو ..اینجوری ..م..میگی هئونگ...
جیمین دستی روی موهای نرمش کشید
اون پسر خیلی ناز و کیوت بود
" همین جوری عزیزم...
با شنیدن صدای پا سرشو سمت پله ها چرخوند ...
الفاش با لباسای عوض شده داشت میومد سمتشون
سریع از جاش بلند شد که از درد یهویی کمرش
چشماشو روهم فشار داد
هانول سریع بلند شد
" ه..هئونگ ...هئونگ ..خوبی ؟!
شوگا با شنیدن صداشون قدماشو تند کرد ..
سمت پسرا اومد
کمی خم شد تا صورت پسرکو بهتر ببینه ..
" درد داری جیمین ؟! ...
بدون فرصت جواب دستشو کشید
" بریم دکتر ...
جیمین سریع
جلوش وایستاد و راهشو سد کرد
" خ.خوبم ...خوبم یونگی ...
الفا کلافه نفسشو بیرون داد
" من دیگه حرفاتو باور نمیکنم جیمین !
رنگت پریده !
پسرک لپاش سرخ تر شد
هول شده دستی به گردنش کشید
" خ..خوبم خوبم ... ..راست میگم .....
.ج..جایی میری ؟!
سرشو بالا پایین کرد
و با بوسیدن پیشونی سفیدش
سمت در رفت
" مراقب هم باشید تا برگردم ...
هانول با لبخند به لپای سرخ جیمین خیره شد
چقدر ...شیرین بودن ...
ولی ...اون چی گفت ؟ مراقب هم باشیم ؟
یعنی اون الفاهم راضی بود ..م..من اینجا بمونم ؟؟
.
.
.
.
.
جیمین آخرین دونه فلفل رو هم شست
" خب ..بین هانولی ...
اینارو توی ظرف پر از آبلیمو و سیر میریزیم ....
تا طعم دار شه ..بعد به سیخ ...
با صدای بم جاشوا کنار گوششون
هر دو پسر از جا پریدن ....
" خوبی ؟ ...
جیمین سریع سمتش برگشت
چشماش برق زد
" ج.جاشوا ...ترسوندیم عزیزم ...
جاشوا نگاهشو از صورت سرخ اون پسر برداشت
و سمت جیمین برگشت
دوباره سوالشو پرسید
این بار با ابروهای توهم رفته
" خوبی ؟
گیج شده دستی به سرش کشید
" مگه ...بد بودم ؟
جاشوا آروم دست ظریفشو گرفت
و روی صندلی نشوندتش
" درد نداری ؟ میخوای بریم دکتر ؟ قرص خوردی ؟!
نکنه از صبح اینجایی ؟ اصلا استراحت کردی ؟
کم کم لپاش داغ شد ...تازه دوهزاریش افتاد
جاشواش فهمیده بود ...
مثل بچه های خطاکار شروع کرد با انگشتاش بازی کردن
" ج.جاش ..من ..من هیت ..
انگشتای جاشوا جلوش قرار گرفت
"ششش ...آپا.....
مهم این بود که دردت زود تر خوب بشه ...
انگشتشو نواز وار روی لپای جیمین کشید
و یهو هر دو لپشو بین دستاش گرفت
و فشار داد
چشمای جیمین گرد شد
" ولی این دلیل نمیشه منتظر یه توله
توی شکمت باشم ...
هانول با چشمای گرد و ترسیده
به بال بال زدن هئونگ عزیزش خیره شد
اون ..اون بچه هئونگش بود ؟؟؟
داشت ...اپاشو خفه میکرد ؟؟؟؟
جاشوا قطره چکون پر از شربتو
بین لبای ماهی شده جیمین فرو کرد
" قورت بده ...قورت بده عزیزم ....
جیمین با زور اون شربت بد مزه رو قورت داد
بلخره جاشوا عقب کشید
پسرک لپای دردناکشو مالید
" جاش خیلی وحشی شدی !!!!
این دیگه چه کوفتیییییی بود دادی من خوردم بیشووور؟؟؟؟
پسرک با پوزخند در شربت رو بست
" محلول صد در صد تضمینی ضد بارداری عزیزم
نگران نباش ...
جیمین با حرص مشتشو کوبید
روی سینش و قبل این که بخواد جیغ داد کنه
نگاهش به هانول خشک شده برگشت
پسرک بیچاره از ترس نگاهش بین جیمین و جاشوا
میچرخید ...و لباش مثل ماهی تکون میخورد
حق داشت ..توی اولین روز به چشم داشت شکنجه شدن
یکی رو توی اون عمارت میدید
جیمین سریع جاشوا رو زد کنار
و سمت هانول رفت
" خوبی عزیزم ؟؟؟
پسرک با دست لرزون به جاشوا اشاره کرد
" ا..اون..م..میخواست خفت کنه هق ..هئونگ ...
جیمین سریع دست سردشو گرفت
" اوه نه عزیزم ...اون پسر کوچیک تر منه
جاشوا ...خیلی پسر مهربونیه ...
ازش نترس عزیزم ...
جاشوا بی خیال کراباتشو باز کرد
" حالا ترسیدیم ترسیدی ....
برام مهم نی ..
جیمین چشم غره ای بهش رفت
و سمت صورت بعض کرده هانول برگشت
" اونو بی خیال باشه ؟
پسر اولم خیلی بهتر از اینه ...
این یکم مشکل عقل.
" یاااا جیمین ....چی داری میگی ؟
جیمین سمت صورت عصبی جاشوا برگشت
" تو یکی حرف ...با دیدن شربتی که دستشه و
داره باز سمتش میاد
ترسیده پا تند کرد ...
" چیه ؟؟؟ ها ؟؟ چرا باز داری بازززمیکنی اونو کوفتیروو ؟
" احساس میکنم رایحت عوض شده
نگرانم ..بیا یکم بیشتر بخور اپا
جیمین دویید سمت دیگه میز ناهار خوری
" دیوونه شدی جاش ؟؟؟
مگه الکیه همین جوری ...
من ..من قرص خورده بودممممم
جاشوا با حرص سمتش دویید که جیمین
خلاف جهتش فرار کرد
" بعله که میشه ....اسپرمهای کوفتیش قوین
دیدی که با یه شب منو و هاکو درست شدیم ...
فاااااااااااااک جیمین نکنه دوقلو باشننننن
وایسااااااااا میگمممم
جیمین بازم با ترس و صورت سرخ شده
دویید سمت ورودی اشپرخونه
" چ..چرا ..چرا داد میزنی حالا ...
جاشوا با حرص سمتش دویید
که هانول جلوشو گرفت
" ن..ن..نکنید لطفا ...
جاشوا چشمی چرخوند براش
" ببین بچه چون ...اونی که داری ازش محافظت میکنی
پدرمه ...منم بهش آسیب نمیزنم
تازه میخوام جلوی آسیب دیدنشو بگیرم...
اصلا به این جُسه نحیف میخوره
دو قلو به دنیا بره ؟؟؟؟
با هجوم یهوییش دوباره سمت جیمین
هر دو پسر از ترس جیِغی کشیدن
و هم زمان فرار کردن
اما هر دو به دیوار محکم انسانی بر خورد کردن ...
هاکو نگران صورت پسرک جلوشو برسی کرد
" خوبی پسر ؟؟؟؟
فکر نمیکردم یهو بخوای برگردی عقب ....
ببخشید
هانول با جشمای گرد به الفای رو به روش خیره شد
چقدر ...جذاب بود ....
جیمین با دیدن صورت اخموی الفاش
لباشو از خجالت گاز گرفت ولی نامحصوص
پشتش قائم شد ...
" خوبه گفتم مراقب هم باشید ...
این موش و گربه بازیا چیه ؟؟
جیمین بیشتر پشتش قایم شد
" ب..بخشید ...
.
.
.
هاکو دستشو جلوی صورت پسر تکون داد
" خوبی کوچولو ؟!
هانول بلخره به خودش اومد و از خجالت سرخ شد
سریع پشت جیمین پنهان شد
" ب...ببخشید...خوردم ...بهتون...
هاکو لبخندی به لپای سرخ شدش زد
و موهای قهوایشو بهم ریخت
پسرک باز محو زیبایی افسانه ای اون پسر شد
مثل شاهزاده های باستانی
میدرخشید ....!!!
" اشکال نداره پسر ....بیشتر مراقب باش ...
" چ..چ..جشم..
جیمین لباشو از ذوق بهم فشار داد
و دست هانولو کشید تا از پشتش در بیاد
جدا از این که خودش پشت الفاش بود
" این هاکوعه ...پسر بزرگم ..همون که برات تعریفشو کردم
هاکو گره کراباتشو یکم شل کرد تا راحت باشه
" خوشبختم...
" خب ...اینم هانول
پسر کوچولو و ته تغاری من !!
جاشوا جشماشو از حرص بست
خداااا اینم هانول ؟؟؟؟؟؟
چرا هانولای این دنیا
همش میخواستن جیمینو ازش بگیرن ؟؟؟
اداشو درآورد " پشر..چوچولو و ته تحاری مین ...اَه اَه ..
جیمین چشن غره ای به صورت جمع شده جاشوا رفت
" اینم که گفتم ...جاشوا پسر لوس و ناز نازی من ...
آلفا دوباره جشمی چرخوند
و از کنارشون رد شد
" خوشبختم هانول !
با کشیدن بازو هاکو سمت اتاقش رفت
با برادرش کار داشت
پسرک با چشمای غمگین سمت
جیمین برگشت
" پ..پسرتون ...از از من خوشش نمیومد هئونگ ...
من ..من باید ازین جا برم ...
" غلط کرده امگا به این خوشگلی !!!! ..اون بچه یکم طول میکشه
یخش با غریبه ها باز بشه
وگرنه پسر باحالیه عزیز دلم ...ته دلشم هیچی نیست ....
مطمئنم از این که تو اینجایی ناراحت نیست
از چیز دیگه ای دلش پره ...
شوگا که تمام مدت با تکیه به دیوار
حرفاشونو گوش میداد
یهو اظهار وجود کرد
" از چی دلش پره ؟!
جیمین باز از ترس پرید بالا و سمت الفاش برگشت
" م..م.گه نرفته بودی باهاشون ؟؟؟
" نه .....از کجا دلش پره ؟؟
با زنگ خوردن آیفون
ابروهای همشون بالا پرید
قبل این که دست کوچیک جیمین به آیفون برسه
شوگا برشداشت
" بله !
" شووووگررررر ....ماییم ...
شوگا چشماشو رو هم فشار داد
بی حرف درو باز کرد
و سمت جشمای کنجکاور جیمین برگشت
" جیهوب و جینن....با برادرام
به حرفاشون اهمیت نده باشه ؟؟
.
هانول هول شده
دست جیمینو گرفت
" ه..هئونگ ..من ..من خجالت میکشم
..میشه
میشه برم تو اتاقم ؟؟؟
شوگا بی ارده لبخندی به صورت کیوت اون پسر زد
چقدر اخلاقاش شبیه بچگیه جیمین بود
" اگر اینجوری راحتی برو.......
" م..مرسی آلفا...م..مرسی هئونگ
هانول سریع تعظیمی به هر دو کرد
و دویید سمت پله ها
جیمین داد زد " یواش تررر هانول میفتی !
شوگا شونه جیمین گرفت و سمت خودش بر گردوند
" سوجو نخور ...
حرفای جین و جیهوبم جدی نگیر باشه ؟
پسرک سرشو با تردید بالا پایین کرد
الفاش چرا انقدر اینو تکرار مبکرد؟
مگه .چی ..میخواستن بگن ؟
.
.
.
ساعاتی بعد
.
.
.
.
" شوگررررررر ...دختره یا پسر ؟؟؟
شوگا کلافه دستی به صورتش کشید
و به قیافه گیج جیمین خیره شد ....
یعنی اگر میفهمید اینا همه چیو میدونن
بازم اینجوری آروم مینشست اینجا ؟
جنگکوک عوضی ...
معلوم نبود کی وقت کرده توی اتاق کارش دوربین بزاره!!!
پسرک گیج شده لیوان دیگه ای برای چیهوب ریخت
و جلوش گذاشت
" کی دختره هئونگ ؟؟
هر دو الفا پخی زدن زیر خنده .....
قبل این که جین چیزی بگه
جنگکوک دستشو روی لبش گذاشت
" هیچی جیمین ....چرت داره میگه ...
یکم بد مسته .....
پسرک باز گیج شده
کنار شوگا نشست
و ظرف تنقلات رو سمتش گرفت
" ی..یونگی میخوری ؟؟
" ایگوووووووو ...چه دلبرییییی میکنهههههه برااااش....
جیمین باز با چشمای گرد سمت جین برگشت
" ک..کی هئونگ ؟؟؟
شوگا لیوانشو کوبید روی میز چوبی
و حرصی نگاهشون کرد
" برای چی اومدین ؟؟
" آههه ..شوگررر ...از اون موقعه که اومدیم
صد بار ....سکسکه ... پرسیدیییییی ...
بده رفیقات اومدن شب زفا..سکسکه
این دفعه تهیونگ سریع نیم خیز شد
دستشو کوبید روی دهنش
" دیوونن هئونگ ...تو خودتو عصبی نکن ...
خیلی بی کار بودن ...
و همین طور روی مخ نامجون هئونگ..
انداختشون بیرون ...اونم با ما اومدن ...
ببخشید...
شوگا پوفی کشید
فیله سوخاری که فهمیده بود
جیمین بیشتر دوسش داره رو سمتش کشید ...
جیمین دست از نوازش موهای جاشوای
خوابیده روی پاهاش برداشت
و به هاکو نگاه کرد
" چیزی شده هاکو ؟ خیلی آرومی پسرم ؟
الفا به خودش اومد و لبخندی زد
" چیزی نیست اپا ...خوبم ...
" ایگوووووووووو ...این فسقلی رو اپا صدا میزنهههههههه
لپای جیمین سرخ شد
سر جاشوا رو روی بالشت گذاشت
و روی زانوهاش نشست
تا لیوان جین رو پر کنه ...مهمونش بودن ...زشت بود
پذیرایی نکنه ...
شوگا از پشت خیره بوتی قشنگش توی
شلوار جین شد
زیادی تکون نمیخورد اون جوجه از کنارش ؟
حتی لباسای گشادشم توی تنش سکسیه ...
با نشستن جیمین دوباره کنارش
دستشو دور کمرش حلقه کرد
تا دیگه تکون نخوره
جاشوا نق زد
" اپاااا ....حالت تهوع گرفتم ..آیی ..
جیمین نگران موهاشو نوازش کرد
" زیاد خوردی خب ..چقدر گفتم کمتر بخور !!!
" این ...قوی بووووود ..
نیم خیز شد " بزار برات آدامس بیارم
کمکت میکنه ...یکم بجویی حالت تهوعت خوب میشه عزیزم
شوگا سریع مچ دستشو گرفت
" کجا ؟
" ب..برم اون آدامسی که برام خریدی
ب..بیارم براش ...کاکتوس
پوفی کشید و همراهش بلند شد ...
بلخره که باید بهش میگفت !!!
" ایگوووووو دارن میرن بخواااابن...
دختتتتتر باشهههههه
شوگا چپ چپ به جین نگاه کرد و دست جیمینو کشید
سمت پله ها
پسرک با خجالت دستی به گردنش کشید
و به دستای بهم چفت شدشون خیره شد
قلب بی جنبش باز داشت شروع میکرد...
" ه..هئونگ در مورد کی صحبت میکنه ؟
م..میگه دختر باشه ؟
" مهم نیست ...یکم مست میشه خنگ تر از حالت عادیش
میشه....
با خودش زیل لب غر زد
" منم با کیا تیم شدم برای این پرونده ...
" ح.حالا نیاز نبود .ب..باهام بیای ..یونگی
ت.تنهاشون گذاشتی ..زشته ..
" نیست ...
یهو مچ دست پسرو کشید
و وارد دستشویی وسط راهرو شد ....
.
.
.
.
.
.
آه و افسوس از پارت اسمات بعد .. 🚶🏻♀️🚶🏻♀️🚶🏻♀️
خوب ..ببخشید برای پارت نذاشتن دیشب
بنده حال روحیم وخیم بود 🤣🤣 ( حالا الکی ننوشته بودم )
توی چنل عضو شید بچز ...
اخبار فیکو اونجا میگم بهتون ...🤭✋🏻
مراقب خودتون باشید
نونا دوستون دارم
💜💜💜💜💜💜💜💜
You are reading the story above: TeenFic.Net