.
.
.
.
.
ترسیده دستو پا زد
میترسید دوباره گاز
با گاز دوبارش روی شکمش
زوزه دردناک دیگه ای کشید و بیشتر دست و پا زد
شونه های الفاش از خنده
میلرزید
واقعا خنده داشتتتت ؟؟
با احساس رایحه سلطه کرد آلفا
چشمای دردناکش سریع باز کرد
کم کم متوجه شد داره مجبورش میکنه
حالت انسانی بشه
گرگ امگاش زوزه مظلومی کشید
و سریع به حرف الفاش گوش داد
از شک لمس چمنای زیرش با پوست لختش
جیغغغغغ بلندی کشید
که پرنده های بالای سرشون به پرواز در اومدن !!!!!!!!
شوگا با خنده سرشو توی گردن سفیدش فرو برد
" شششش شششش ...ندیدم ..هیچی ازت ندیدم بچه
چرا انقدر جیغ میزنی ؟؟؟
مگه دختری ؟؟
کم کم داشت اشک توی چشماش جمع میشد
" آلفا..آلفا..نبینیا ...بلند نشیااااا
سرشو اروم از گردن خوش بوش بیرون آورد
و به صورت سرخش خیره شد
" فقط ببینم جای گازمو روی پوستت !
نتونستم گرگمو کنترل کنم
جیمین درمونده نگاهشو بین تیله های سیاهش چرخوند
" خ..خوبه ...فقط یکم درد میکنه ..و..وگرنه خوبه ..
ابروهای آلفا کم کم تو هم رفت
" هنوز درد میکنه ؟
بزار ببینم ...
جیمین دوباره جیغ آرومی زد و محکم دستشو دور گردنش حلقه کرد
" ن..ن.نه .نمیخوااااد ..خوبم خوبم ...
با دیدن نگاه جدی الفاش
دستاش یکم شل شد
" ن.نه..اینجوری ن..نگام نکن ....
ا..اصلا مگه دوربین نداره اینجا ؟؟؟؟؟
" اینجا منطقه محافظت شده نیست
ما خیلی وقته از اونجا دور شدیم
چشمای طوسیش گرد شد
الفاش ....چقدر نترس بود
" گاز آلفا خطرناکه...جیمین ...
ببینم اگر بد بود برگردیم عمارت ...
باشه ؟؟
چقدر داشت ملایمت به خرج میداد برای اون پسر
لپاش سرخ شد " خ.خو..
پوفی کشید و با یه جهش ازش فاصله گرفت
جیمین هول شده دستاشو
بین پاهاش گذاشت و سریع چشماشو بست
منتظر بود جیغ بزنه
تا جیغ واقعی رو نشونش بده
اما پسرک زیرش خودشو کنترل کرد
آفرین
بدن سفیدش زیر نور خورشید برق میزد
اما شکم قرمزش نزاشت
بیشتر خیرش بمونه...
آروم دستشو روی رد زخم کشید
فقط قرمز شده بود
اما مطمئنن اون هلو صورتی وضعش بد تر بود
بدون این که توجهی به صورت سرخش بکنه
سریع برشگردوند به پهلو
سیب گلوش از منحنی قشنگ گودی کمر و برجستگی باسنش
تکون خورد
چشماشو بهم فشار داد تا به خودش بیاد
با ابروهای درهم به گاز گرگش خیره شد
" این یکی عمیقه ...
سریع جشمای طویسشو باز کرد
کیوت وارانه
گردن کشید تا پشتشو ببینه
" خ.خیلی عمیقه ؟؟؟
" خیلی نه .....
..با گرگ شدن یهویی آلفا
چشماش گرد شد
گرگ سریع زبونشو روی زخم کشید
جیمین از خیسی یهویی باسنش
دوباره بی ارده جیغی کشید و شکه وول خورد
اما توسط گرگ بزرگ مهار شد
چشماشو از خجالت بست
چرا الان آب نمیشد محو بشه از روی زمینننن ؟؟؟
اصلا چرا ته دلش از توجه آلفا و گرگش قلبش داشت میلرزید ؟؟؟؟؟
اصلا چراااااا با الفاش اومده بود شکار
شوگا باز رایحشو آزاد گرد
که باعث شد
امگا گرگ بشه
بلخره نفسشو آسوده بیرون داد ...
گرگ امگاش با قهر از گرگ الفاش رو برگردوند
آلفا پوزشو توی گردنش فرو برد
و لیس زد
اما امگا با قهر ازش فاصله گرفت
البته قبل رفتن
دمشو توی صورتش به نشونه هنوز قهرم کوبید
شوگا خندش گرفت
چقدر فرق بین خودش و گرگ امگاش بود ...
یعنی بعد انسانیش بیشتر دوسش داشت ؟؟؟
به گرگ الفاش بر خورد
زوزه بلندی کشید
که باعث شد گرگ امگا
سریع سمتش بیاد
و از ترس بهش بچسبه
زوزه خطر کشیده بود ...
پوزخندی توی دلش زد
و بی حرف راه افتاد
جیمینم چسبیده بهش راه اومد
پس اینجوری میشه گرگ سرکششو رام کرد .....
امگا نفس عمیقی از عطر تن گرگ الفاش کشید
بی اراده بینیشو به بدن الفا فشار داد
و چشماش از ارامش بسته شد
گرگ الفا با نگاه مغروری به رایحه شیرین شده
امگاش
قبل این که دوباره کنترلشو از دست بده گازش بگیره
ازش فاصله گرفت
و از روی رودخونه پرید
جیمین گیج شده طرف دیگه موند
گرگ بزرگ پوفی کشید
دوباره پرید سمت امگا
گرگ سفید پشت چشمی براش نازک کرد و بهش پشت کرد
شوگا بی حرف پشت گردنشو گاز گرفت
و پرید طرف دیگه رودخونه
باورش نمیشد هم خودش هم گرگش انقدر با اون امگا راه میومدن !!؟؟؟
جیمین با دیدین آهو دیگه ای بین بوته ها
سریع دمشو دور پای الفاش حلقه کرد
گرگ مشکی با تعجب ایستاد و سمتش برگشت
نگاه براق امگاشو
دنبال کرد و به آهو رسید
آفرین..چشماش تیز بود ...
جیمین با ذوق دمشو تکون داد و کمی خیز گرفت سمت
آهو...
باز گرگ الفاش نتونست خودشو کنترل کنه
امگاش زیادی داشت براش ناز میومد
باید تلافی میکرد
قبل این که کامل خیز بگیره
متوجه پای الفاش شد
که میخواد براش زیر پا بگیره
امگا چشمی توی حدقه چرخوند
میخواست با این کاراش جلب توجه کنه ؟
هنوز پشتش میسوخت ؟؟؟
از قصد پاهاشو روی پای آلفا گذاشت
و قبل این که زوزه گرگ مشکی
آهو رو فراری بده
پرید روشو گرفتتش ...
حیون بیچاره توی بغلش از ترس جمع شد ...
با احساس گردی چیزی روی پاهاش
قلبش ریخت ...
گرگ الفا با حرص سمتش اومد و غرشی کرد
تا زود تر شکارش کنه و برن
هنوز پاهاش زوق زوق میکرد
و از نگرفتن نقشش عصبی بود
امگا سریع سرشو به دو طرف تکون داد
و دستشو روی برجستگی شکم اون آهو کشید
حامله بود ...گناه داشت ...
رنگ نگاه شوگام عوض شد
بی حرف عقب کشید تا آهو بره...
گرگ امگا با لب و لوچه آویزون به رفتن آهو بار دار خیره شد
گرگ مشکی پوزخندی زد
دلش توله میخواست؟
پس چرا انقدر ناز میومد...!!
از قصد پوزشو به پهلو سفید امگا ...
نزدیک شکمش مالید
که گرگ رو به خودش آورد ....
گرگ بدون توجه به خجالت بعد انسانیش
خودشو توی بغل گرگ سیاه مچاله کرد
درسته که برای غیبت طولانیش ناراحت بود
اما دلیل نمیشد دلش یه توله از اون آلفای سیاه و قدرتمند نخواد ؟؟؟
از طبیعت امگاها بود !!!
جیمین از خجالت آب شد ...
شوگا گاز آرومی از گوشش گرفت تا راه بیفته
حالا وقت تلافی گرگ سیاه بود
برای اون گرگ مغرور
قابل درک نبود این همه ناز اومدن امگاش ؟؟
.
.
هر دو کنار هم قدم مزدن
هیج شکار بدردبخوری به پستشون نخورد بود
جیمین کم کم میخواست از خستگی پهن زمین بشه ...
با شنیدن صدایی
گوشای هر دو تیز شد ......
قلب امگا توی سینش تند شد
زوزه دردناک یه امگا بود ...
رایحه ترسشم میشد احساس کرد ...
با سرعت شروع کرد به دویدن
که شوگا سریع از پشت گردن سفیدش گرفت
نالون روی هوا دست و پا زد
و زوزه کوتاهی کشید
مثل یه پاپی کتک خورده و نگران بود ...
شوگا با اخم پسرو زمین گذاشت
و جلوتر ازش راه افتاد
خطر ناک بود ...نباید بی گدار به آب میزد ...
امگا نگران چسبیده به الفاش راه افتاد
هرچی نزدیک تر میشدن صدای همهمه و زوزه گرگ امگا بیشتر میشد ...مگه چقدر داشت درد میکشید؟؟؟
جیمین با دیدن منظره جلوش چشماش گرد شد
الفام دست کمی از اون اون نداشت
سریع پشت بوته ها پنهان شد
و امگارو به دندون گرفت
هر لحظه ممکن بود اون کولیا ببیننش !!! ....
همین که گرگ سفید رو گذاشت زمین
امگا مثل موشک دویید سمت جمعیت
چشماش از عصبانیت بسته شد
" گرگ احمق...
سریع دنبالش دویید
اما دیگه دیر شده بود
جیمین کار خودشو کرد
امگا زوزه بلندی به الفاهای وحشی کشید
با قرار گرفتن بینشون
از پسر افتاده روی زمین دفاع کرد ...
حواس همه جمعیت کولی به اون جلب شد
دست از کتک زدن پسر برداشتن .....
قبل این که کسی جلو بیاد
گرگ مشکی برای محافظت جلوی امگاش قرار گرفت و غرشی کرد
بزرگ اون قبیله جنگلی
با ابروهای به شدت در هم جلو اومد
" شما کی هستین ؟؟؟
به چه اجازه ای مراسم مارو بهم میزنینننن ؟؟؟
شوگا از گوشه چشم نگاه خشنی به امگاش کرد
پسرک ترسیده توی خودش جمع شد
اما پیشمون نبود
اون آدما داشتن یه آدم بی گناه رو به قصد کشت میزدن ؟؟
بزرگ قبلیه سمت افرادش داد زد
" زندانیشون کنیدددد ...
شوگا غرش بلند و ترسناکی کرد
که زن و بچه ها با جیغ فاصله گرفتن
اما یهو از هر طرف طنابی دورش پیچید
و غافلگیرش کرد ...
سریع بدن قدرتمندشو به درخت بستن ...
جیمین ترسیده عقب رفت
نگران به الفاش خیره شد
چرا یهو اینجوری شده بود ؟!
الفاش چیزیش نشه ؟؟؟
گرگای جلوش پوزخندی به صورت ترسیدش زدن
" ارباب ...اون یه امگاست....
مردم قبیله انگار که فیلم تلوزیونی تماشا میکنن
نزدیک تر اومدن و با هیجان بهشون خیره شدن
اینا دیگه چه کولی هایی بودن ؟؟
از کتک خوردن مردم بی گناه خوششون میومد ؟؟
جیمین آب دهنشو قورت داد
به پسر کنار دستش نیم نگاهی
انداخت
انقدر کتکش زده بودن بدن سفیدش رو به کبودی میرفت
اما صورتش مثل ماه میدرخشید
چقدر ...خوشگل بود ....
با زوزه بلند شوگا
" براش لباس بیارید
میخوام چهرشو ببینم ...
چند نفر جلو اومد و دست پای جیمینو گفتن
پسرک زوزه ترسیده ای کشید
و دست و پاز زد ...
اما فایده ای نداشت
نگاه ترسیدشو به الفاش داد
پوزشو با طناب بسته بودن ....
اما از جشمای قرمزش
خون چکه میکرد از شدت عصبانیت ...
قلبش توی سینه فشرده شد
فقط الفاش چیزی نشه ...
همش تقصیر جیمین بود ...
توی چادری انداختنش
و یه بولیز شلوار توی صورتش پرت کردن
" بپوش امگا ....سریعععع....
با بیرون رفتنش
جیمین بلافاصله لباساشو پوشید
و همین جور پا برهنه از چادر بیرون دویید
همه افراد قبیله که منتظرش بودن
با دیدنش هین بلندی کشیدن ...
پچ پچ بلند شد
" یه امگای پسر دیگه ؟؟
" وای اونا شیطانن؟؟
" نباید گول صورت معصومشونو خورد
اونا از طرف اهریمن اومدن "
جیمین شکه قدم دیگه ای سمت پسر افتاده روی زمین برداشت
که دوباره صدای پچ پچ ها بلند شد
این مردم دیوونه بودن ؟؟
" دیدین گفتم !! اینا همشون همدستن!!
همشون از طرف ارواح اومدن برای گول زدن الفاها
با زیباییشون ...
جیمین ابروهاشو از حرفای مسخرشون تو هم فرو برد
و گونه سفید اون پسر رو نوازش کرد
" میتونی تکون بخوری ؟؟
پسرک با زور پلکاشو فاصله داد
و دست سفیدشو محکم گرفت
ترسیده بود...
بین لبایش از زیبایی اون پسر فاصله افتاد ...
چشماش عسلی بود
هم رنگ موهاش ...
اون امگا ..چقدر خوشگل بود ...!!
با گرفته شدن دو طرف شونه هاش
از پسر دور شد
و گره دستاشون باز ...
محکم انداختنش جلوی رئیس قبیله
با آخ آرومی سرشو بلند کرد
وحشیا خوب خودم میرم دیگههه!!!
پیر مرد پوزخندی به صورت جمع شدش زد
" یه امگا ضعیف دیگه ..
با اون الفا چه نسبتی داری ؟
دستاش روی پاهاش مشت شد
یعنی فقط بخاطر ضعیف و شکننده بودن اون امگا
کتکش میزدن ؟؟؟
نگاهش بی ارده سمت آلفای عصبیش برگشت
باز قلبش توی سینه فشرده شد
جیمین برات بمیره ....
" الفامه ....
" دروغ نگو پسر ...حتی مارکشم نداری ...
حتما اونم گول زیباییتو خورده !!
ولی انقدر خوش شانس بوده که مارکت نکرده
وگرنه به دنیای شیاطین فرستاده میشود....
و مجبور بود تا ابد اونجا زندگی کنه!!!
از حرف مرد خندش گرفت
خندید ...بلند و بی پروا...
هنوزم پیدا میشدن همچین آدمایی با همچین افکار پوسیده؟؟؟
امگاهای پسر نحسن و وجودشون منفور ؟!
مرد عصبی فریاد زد
و بهش نزدیک تر شد
" ساکت باشششششش اهریمن
فکر کردی با اینجور خندیدن
گول چهره معصومتو میخوریم ؟؟؟؟
صورتش از چهره زمخت اون پیر مرد تو هم رفت
چه اهریمن اهریمنی میکرد
داداش تو خودت یه پا شیطانی ...
" تو ...دیوونه ای ؟!!
با حرفش تمام مردم حلقه زده دورشون
هین بلندی کشیدن و عقب رفتن
به اربابشون گفته بود دیوونه؟؟؟؟
اونم یه امگا ؟؟؟
مرد از عصبانیت قرمز شد
" این امگا نحس باید همین الان کشتههههه
بشههههههه ....
ببریدششششش ...
چند الفا سمتش اومد و با کشیدن دستاش بلندش کردن
ترسی توی دلش پیچید
سریع نگاهی به الفاش انداخت
با دیدنش آروم گرفت ...
الفاش اینجا بود ...
نمیزاشت بلایی سرش بیاد ...
با کوبیده شدن مشت بی هوایی توی شکمش
ناله آرومش دراومد
شکه سرشو بلند کرد
با گرفتن دست و پاهاش میخواستن بزنش ؟؟؟
این نا عادلانه بود !!!
هم بهش میگفتن ضعیف
هم با دست و پای بسته کتکش میزدن ؟؟
خشم توی تک تک سلولای بدنش پیچید
حسی که هیج وقت احساسش نکرده بود !!
قبل این که مشت دیگه ای بهش بخوره داد زد
" وایساااااا !!
صدای همهمه آروم شد
آلفای مو سفید با عصبانیت
به کنار کشیدن افرادش خیره شد
" نکنه شمام شیفته صورت و اندامش شدید
ابلها ؟؟؟؟؟
چرا وایستادین؟؟ بزنینیشششش
همه الفا ها با ترس
نگاهشونو به زمین دوختن تا بیشتر خیره اون امگا خوشگل نشن ...
قبل این که دوباره مشت بخوره داد زد
" مگه نمیگید امگاها ضعیفن؟؟؟؟؟
دوباره سکوتی توی جمع پیچید
آلفای مو سفید دوباره داد زد
" معلومه که ظعیفین
همچین موجوداتی نباید زندگی کنن
باید نسلشون از بین برهههه
همه اون مردم کولی پشتش شروع کردن به دست زدن
جیمین پوزخندی مسخره ای زد و سرشو به دو طرف تکون داد
الفا دست از تقلا برداشت
نگاهش خیره موند روی پوزخند جیمین
الان
کاملا شبیه جاشوا شده بود !
" اگر میگید ضعیفن
پس چرا دست و پامو گرفتین و کتکم میزنین ؟؟
چرا نمیزارین از خودم دفاع کنم !!!؟؟
حتی به یه موجود ضعیف که میدونید نمیتونه پاسختونو بده!!!
این نا عادلانست که یک طرفه حمله کنید
همه سکوت کرده به اربابشون خیره شدن
منتظر جوابش بود
اون مردم حتی از خودشون نظری هم نداشتن ؟؟
با تاسف براشون سری تکون داد
مرد عصبی دستی به ريشش کشید
ابروهای امگا بالا پرید
" چرا فقط همینو تکرار میکنی ؟
ضعیف به دنیا اومدن عیب نیست !
ضعیف موندن عیبه ...!!
ابروهای شوگا با حرفش بالا پرید
اون جوجه رنگی چه سخنرانی میکرد !!
داشت براش وقت میخرید تا خودشو آزاد کنه ؟
شاید تلاشش بیهوده بود
اون طناب بد جور دورش پیچیده شده بود ..!!
برقی که توی جشماش بود رو به جرعت میتونست بگه
تاحالا ازش ندیده بود
اصلا مگه اون بچم میتونست عصبی بشه ؟!
پسرک امگا آروم از روی زمین بلند شد و به درخت تکیه داد
با پلکای نیمه باز به ناجیش خیره شد
چقدر ....قدرتمند به نظر میرسید
با این که یه امگا بود ...
پیر مرد عصبانی بهش خیره شد
" فکر کردی با حرفات میتونی مارو خام کنی ؟؟؟
امگا ها ظعیفن هیج وقتم قوی نمیشن
و همشون مستحق مرگنننن
چون حتی زاده هاشونم مثل خودشون ضعیفن
و به هیچ دردی نمیخوردن
فقط میتونن با رایحه مسخرشون الفاهارو خام خرفاشون کنننن
و خواسته هاشونو برآورده کنن
دست سفیدش دوباره کنار بدنش مشت شد
اما الان وقت عصبانیت نبود
باید با منطق جلو میرفت
جون الفاش و اون پسر الان به حرفاش بستگی داشت
شونشو از دست اون الفاها درآورد
و جلو تر اومد
" باشه ...مگه نمیگید امگاها ضعیفن !!
بیاین یه معامله ای بکنیم
اگر خلاف این ثابت بشه ...
باید بزارید من و الفام ..با این پسر از اینجا بریم.....
اما اگر حرف شما ثابت شد
هر کاری بخواین ...براتون انجام میدم ....
اما باید بزاید اون الفا و امگا برن ....
همهمه مردم بلند شد
پیر مرد با پوزخند به بدن ظریفش خیره شد
" چجوری میخوای ثابت کنی ضعیف نیستی بچه ؟
ناخوناشو توی گوشتش فرو برد
" با یکی از افرادتون مبارزه میکنم ....
قلبش توی دهنش میزد
اما توی ظاهر چیزی نشون نمیداد
مهم این بود
که حتی... حتی اگر میباخت .....
بازم الفاش جون سالم به در میبرد ....
شوگا با زور از بین طناب بسته شده دور
غرش عصبانی کرد
که تن امگارو لرزوند ...
حتی سوختن گوشه لبش اون لحظه براش اهمیت نداشت
جیمین داشت جونشو براش فدا میکرد ؟؟؟؟
پسرک هنوزم خیره صورت منفور اون پیر مرد بود ...
" باشه...قبول میکنم .....پس وقتی باختی
میکشیمت ....
" چطور باور کنم که اگر بردم میزارید ما بریم ؟!
دوباره مردم هین بلندی کشیدن ...
اینام که فقط همین ریکشن رو بلدن !!
ابروهای پیر مرد به سرعت تو هم رفت
" دروغ گفتم از کارهای شیطانهه ابلههه..
وقتی گفتم قبول میکنم
یعنی اگر بردی که این غیر ممکنه
من میزارم برید ...
وگرنه با گشتن دو تا امگای ضعیف به نسل آینده کمک میکنممم
.
خوبه حدقل دروغ رو بد میدونن !!
تنها فکر قدیمی که درست بهش پایبند بودن ...
پیر مرد به شونه الفای کنار
ظربه زد
" برو باهاش مبارزه کن ...
میدونم که فقط داریم وقتمون رو هدر میدیم
اما میخوام بهتون ثابت بشه
امگاها ضعیفند و هیج وقت قوی نخواهند شددددد ...
مردم شروع کردن به دست زدن
و کوبیدن به تبل و دم دستگاه دست سازی که داشتن ...
قلبش از این همه تحقیر فشرده شد
با تاسف سری براشون تکون داد
" قبلش باید بزارید
با الفام صحبت کنم ...
مردم دوباره با سکوت به پیر مرد خیره شد
" برو ...
جیمین سریع سمت الفاش دویید و کنارش زانو زد
سریع اشک توی چشماش حلقه زد
دستش با تردید سمت پوزه زخمی الفاش رفت
" ببخشید ....
..ببخشید یونگی.
...همش تقصیر منه ...منو ببخش هق
با دستای لرزون از آسیب دیدن الفاش
طناب رو باز کرد
قطره های اشکش تند تند روی گونه هاش میریخت
قبل این که بزاره الفاش حرفی بزنه
روی زخمشو بوسید ..تند تند ...
..
" ببخشید آلفای من ...قول میدم ..ق
ن..نزارم آسیبی بهت برسه ...
مواظب توله هام باش باشه ؟؟
شوگا عصبی ازش فاصله گرفت
و غرش بلندی توی صورتش کرد
اون دیوونه شده بود؟؟؟
میخواست واقعا مبارزه کنه!!!
اینجوری شرط گذاشته بود تا جون منو نجات بده ؟؟؟
تا اونجایی که یادشه
جیمین مبارزه بلد نبود ؟؟؟؟؟
.
.
.
.
.
. خب خب ببخشید برای تاخیر اولا
دومن دیدین برای جاشواتون جفت پیدا کردم 🤧🤧
البته جیمین پیدا کرد
حالا چه فرقی میکنه منو و اون
خلاصه که این پسر چشم عسلیمونو بدیم به کی ؟
هاکوا یا جاشوا یااااااا هر دو 🚶🏻♀️🚶🏻♀️🚶🏻♀️🚶🏻♀️🚶🏻♀️🚶🏻♀️
You are reading the story above: TeenFic.Net