( چپتر 26 ) 🧖🏻🧖🏼 هدیه کوچولو 😌

Background color
Font
Font size
Line height

.
.
.
.
.
.

شوگا بی اهمیت بهش
سمت قنداق بچه رفت و بازش کرد
" لباساتو در بیار ...
کسی که اینجا بیشتر در شُروف سرما خوردنه خودتی ....

جیمین به کمک انگشتای کشیدش رفت تا
بتونه اون گره کور رو باز کنه .....

شوگا بی حرف عقب کشید
با باز شدن گره ..پسرک آروم پارچه رو باز کرد
که چشماش گرد شد

سریع دوباره بست ...

شوگا نگاهشو بالا آورد
" چی شد !

چشمای بازه و گردش سمت الفاش برگشت
" ا...اون ..اون د..دختره ..ی..یونگی ...

یه تای ابروش بالا رفت
پس وقتی شکه میشه فقط قراره اسمشو صدا کنه ...!

" خب ...چیه مگه ؟!

چشمای قشنگش بیشتر گرد شد !!

" ش..شاید ...شاید نخواد ما ..ب..بینیمش؟؟؟

شوگا دستی توی موهاش کشید
با پایین آوردن سرش سعی کرد لبخندشو نشون نده

" جیمین ...اون یه بچست !!

" خب ..خب چه ربطی داره ..من ..منم ..اگر بچه بودم ..
د..دوست نداشتم ..کسی ..

صورتش از خجالت سرخ شد......

الفاش نگاهشو بالا آرود
بازم جشماش داشت اون برق عجیبو میزد

" جیمین ...تو خودت دایه داشتی !
پس کسی اون موقعه ازت نظر نپرسیده بود !

حالا دیگه کاسه جشمای طوسیش داشت بیرون میزد
" من ..منو ..دایه ...

" آره. آره..تو دایه داشتی ...اینو همه داشتیم ..؟!
بجز اون دو تا پسر سوسولت ...
این جیز عجیبی نیست ...
تو داری بزرگش میکنی جیمین ...
اونم یه بچست .....
مطمئنن بزرگ بشه برای این که از دست اون مرتیکه راهزن که حتی نمی‌دونست
جنسیت بچه ای که آورده چیه....
.نجاتش دادی ازت تشکر می‌کنه.!

پسرک آب دهنشو قورت داد
و دوباره سمت بچه برگشت

" پس ..پس تو نگاهش نکن ....

آلفا جشماشو چرخوند
و بلند شد و همزمان مچ پسر رو گرفت تا بلند بشه

" بدون کمک من چجوری میخوای حمومش کنی ...
تو حتی هاکو و جاشم نمیتونستی حموم کنی

با این که تپل و یک ساله بودن ...
این که حتی به نیم سالم نرسیده ...
جیمین با جشمای لرزون به بدن نحیف بچه نگاه کرد
" ا.اره ...ببخشید ..پس ..پس فقط تو ..ب.ب‌ین ...

شوگا جای جیمین روی سکو نشست

" تا وقتی که این بچرو میشورم
لباساتو در نیاورده باشی
خودم میام دست به کار میشم !!!؟

لپاش به سرعت سرخ شد
" ج..جلوی تو..د..در بیارم  ؟؟؟

صورت جدی الفا سمتش برگشت
" پس جلوی کی میخوای در بیاری  ؟

دستپاچه دستاشو تکون داد
" م..منظورم ‌.منظورم این بود ...
که ...م..میشه ن..نگاه ..ن..نکنی ...

شوگا کلافه پوفی کشید
" باشه ...نگاه نمی‌کنم ...

جیمین خیالش راحت شد
سریع شلوار خیس و چسبیده به تنشو درآورد
دیگه کم کم داشت حالش بد میشد
از خودش ...

خجالت زده مکث کرد ..
نکنه از اتاقک بغلی میتونن ببیننش !!!!
. روی نوک پاهاش ایستاد
دستاشو بالای سکوت گذاشت  بیشتر خودشو کشید بالا
تا بهتره ببینه ... ...

با دیدن صحنه رو به روش بدنش از شُک خشک شد ....
و خودشو پایین کشید
اون ...اون بد ترین تصویری بود که تاحالا دیده بود ...

نگاه شوگا بی حواس سمتش برگشت
" بجای چشم چرونی .... لباساتو دربیار تا  ...

با دیدن بدن خشک شدش چسبیده به دیوار
مکث کرد..
" جیمین ....
چرا ...انگار..
میخوای گریه کنی !!
چی دیدی مگه اون ور ... ؟

پسرک لباشو محکم گاز گرفت ....و جشماشو بهم فشار داد ...

بهش فکر نکن بهش فکر نکن
بهش فکر.... لعنتی خیلی
...خجالت آورده ...یعنی خودشم باید...

آلفا حرصی از جواب ندادنش
بلند شد و
خودشو کمی بالا کشید تا اتاقک بغلی رو ببینه
با دیدن یه پسر دختر جوون
که رو کار بودن ...
چشماشو حرصی بست
عوضیا ...این جا جای این کثافت بازیاست مگه !!!!

مطمئنن این صحنه ها برای جشمای معصوم
جیمین  زیادی بود ..

کلافه دستی توی موهاش کشید
و دوباره به جیمین نگاه کرد
بدن کوچولوش چسبیده به دیوار مونده بود ...
و حرفی نمیزد

آروم
موهای طلایی افتاده روی پیشونیشو
بالا داد تا بهتر چشمای لرزونشو ببینه .....

" انقدر اون تصویرو توی ذهنت
مرور نکن پارک جیمین !!!

صداش بم و عصبی بود ...

پسرک ترسیده سرشو بلند کرد
" ب...ب..بخدا .هق .بخدا..د..د..دست خودم..هق. نیست

به پسرک سرخ شده نزدیک شد
آروم چونه لرزونشو بالا آورد

نگاهشو از جشمای اشکیش به لبای سرخو ابنباتیش رسوند ..

" اونا آدمای بی شخصیتین که
توی همچین مکانی
همچین کارایی میکنن ...

سرشو نزدیک تر برد
گریش بند آومد ... و به چشمای کشیده الفاش خیره شد

" اما من همسر توعم ...
پس  .....

با داغ شدن لباش ....

همه چی توی سکوت عمیقی فرو رفت
مکان و زمان از دستش در رفت...

اگر اینا ....این داغی لبای الفاش..همش یه خواب بود ...
پس چرا سردی دیوار پشت سرشو
با گرمی بدن عضله ای الفاشو حس میزد ؟

بی ارده دست پایین افتادشو بالا اومد
و روی سینه های آلفا نشست ...
حتی ...حتی میشد ..پوست لطیف و خیسشو حس کرد ... !!

شوگا نتونست خودشو کنترل کنه
میخواست در حد لمس نگهش داره اما 

بی ارده مک آرومی به لب سرخش زد
شیرینی طعم عسل توی دهنش پخش شد
اون بچه چرا انقدر شیرین بود

جلو تر رفت و پسرو بین خودش و دیوار فشار داد
بوسشو عمیق تر کرد ...

دست سرد جیمین از روی سینش
سمت گردنش بالا اومد ...
آره...خواب نبود.. اون ...واقعا الفاش بود ....

با احساس شوری روی لباش
کمی ازش فاصله گرفت ...

همون موقعه پلکای پسر کوچیک تر رو هم افتاد
و دو قطره درشت دیگه اشک
روی گونه های مخملی سفیدش افتاد ....

انگار که شئ گرون قیمتیرو لمس می‌کنه
تره موهای افتاده روی چشماشو عقب داد
و انگشتشو از روی شقیقش تا گردن سفیدش پایین کشید

نفسای پسر
زیرش تند تر شد
قفسه سینه سفیدش بالا پایین میرفت ..

....البته همه اینا از کنار رفتن بولیز گشاد توی تنش بود
وگرنه اون پسر خجالتی با این همه اخطارش
هنوز لخت نشده بود...

" حالا میتونی... هر چقدر میخوای ...
این صحنرو مرور کنی ..

صورت پسر زیر دستش به ثانیه ای داغ شد
و قرمز ...

اون بچه زیادی معصوم بود ....
واقعا اگر میخواست بیشتر پیش بره
چه بلایی سرش میومد؟!
باید از الان آمادش می‌کرد ؟؟

با صدای بم کنار گوشش لب زد
" لباساتو در بیار جیمین ....
.
.
.
.
.
.
خب ....پارت هدیه ! 🥹
هعی یعنی پارت بعد اسماته ؟


You are reading the story above: TeenFic.Net