خیز برداشت سمت دریا
که پیرهنش از پشت کشیده شد
توی بغل گرم کسی فرود اومد
.....
" دیووونهههه شدی ؟؟؟؟
چکار داشتی میکردی احمققق؟؟؟؟
جیمین سمت صورت عصبی اما هنوزم جذابش برگشت
" ا..ا..اوفتاد ...ع..عکسم...
ب.ب.باید ..ن.نجات ...
آلفا....م..مامانم ...پ..پدرم ....آب...ه..همشونو ...گ..گرفت ..
من ..اون ..بدش میاد ....از آب...
شوگا نگران بدن لرزونشو به خودش چسبوند
نمیفهمید چی داره میگه ...
عصبی لعنتی به خودش فرستاد
چرا یادش رفته بود جیمین از کشتی و آب میترسه..
" ششش..ششش..آروم باش ...
چیزی نشده ...نترس پسر !!
دوباره برات میگیرم !
هر چی بود دوباره برات میگیرم باشه ؟!
به جایی که انگشت سفیدش اشاره میکرد نگاه کرد
فقط یه برگه روی آب شناور بود ...
بی اهمیت پسر لرزون رو از سکو دور کرد
که لرزشش بیشتر شد .
هنوزم هزیون میگفت " ع..عکس..ت...ا..افتاد ...
ا..آلفا...هق.....
.ه..همرو برد ....اون ه.همه...چیزمو..ب..برد
هق ...م..مادرم..پ.پدرم ..ا..الف...
با قطع شدن یهویی لرزشش نگران صورتشو روی شونش جا به جا کرد " جیمین ..جیمین صدامو میشنوی ؟!
سرعت حرکتشو بیشتر کرد ....
چرا لباس گرم نپوشیدی ؟؟
چند ساعته روی عرشه ای ؟؟
میدونی چقدر دنبالت گشتم ؟؟؟
پسرک نیمه هوشیار بود ..
خدمه درو برای اربابشون باز کردن
همه از حالت اشفتش متعجب شده بودن
" پزشک رو بیارید اتاقم ...
آروم جسم ظریفشو روی تخت گذاشت
و چند لایه پتو روش کشید
بدنش یخ بود ...
" نکنه میخواست خودکوشی کنه ؟!
مگه چی افتاده بود پایین که حاظر بود خودش پبره پایین !!!
" لعنت ....اگر یک ثانیه دیر تر دیده بودتش ...
صدای در از فکر کشیدتش بیرون
خاکستر سیگارشو توی جا سیگاری خالی کرد
" بیا تو ...
دکتر سریع وارد شد و
تعظیمی به الفای نشسته روی صندلی کرد
و سمت پسرک روی تخت برگشت
با توجه به اخطاری که بهش داده بودن
میدونست که باید هر طور شده حال اون پسر رو خوب کنه
از امگا بودن پسر تعجب کرد
نگاه خیره آلفای اصیل هولش میکرد
اما سعی کرد توجهی نکنه
فعلا حال داغون اون بچه مهم تر بود.....
سرمی به دستش وصل کرد
که ناله آرومش از درد ...
باعث شد
عرق سردی به بدنش بشینه
از اون آلفایی که مثل گرگ درنده نگاهش میکرد
بعید نبود همون لحظه جونشو بگیره
سعی کرد با فکر این که تنها پزشک کشتی فعلا اونه
خودشو آروم کنه
بقیه آمپول های مورد نیاز رو به سرم تزریق کرد ....
اون بچه حمله کوچیک عصبی رو رد کرده بود
معلوم نبود چه بلایی سرش اومده
اما خیلی ضعیف و شکننده بود
.
.
.
بوی آتیش میومد ...
با زور بین پلکای بستشو فاصله داد
تمام اتفاقات افتاده مثل فیلم از جلوی
چشماش رد شد
بغض کرد...عکسشو از دست داده بود ...
آروم ملافه رو روی سرش کشید
و گذاشت یه دل سیر به حال دلش گریه کنه
با شنیدن صدایی
هق هقش آروم تر شد
کی اومده بود توی اتاقش ؟!
آروم ملافه رو پایین کشید
که با دیدن اتاق
ترسیده روی تخت نشست
اینجا کجا بود ؟!
همون لحظه در با شدت باز شد
که باعث شد ترسیده خودشو بچسبونه
به تاج تخت
اما یا دیدن پسراش
شدت اشکاش تند تند شد
دو پسر ...نگران قدماشونو سمتش تند کردن
" ...یه روز سپردیمت دست اون عوضی !!!
چرا انقدر داغون شدی
جاش بدن ظریفشو به خودش چسبوند
جیمین تند تند روی موهای مشکیشو بوسید
" هق ...شما ..هق ..کجا بودید ..هق ...
فکر کردم ...دیگه .هق ...نمیاید....
هاکو نگران دستی که چسب زخم خورده بود رو برسی کرد
" چرا همیچین فکری کردی ...؟؟
چه بلایی سرت آومد اصلا ؟؟
نگران صورتش گریونشو قاب گرفت
" انقدر گریه کردی چشمات کاسه خونه
اتفاقی برات افتاده ؟!!!
جیمین دستای گرمشو بین دستاش گرفت و کفشو بوسید
" خوبم ..خوبم عزیزم ...از دوری شما گریه کردم
دیگه منو ..هق ...تنها نزارید ...
جاش یهو از جاش بلند شد سمت در رفت
" من اون عوضییی رو میکشمممم...
معلومه بهش نگفته که ما نتونستیم بریم دنبالشششش...
هاکو سمتش رفت و دستشو گرفت
" اروم باش جاش ....
فعلا حال جیمین خوب نیست
وقتی بهتر شد ...باهم میریم ...
جیمین با قدمای لرزون سمتشون رفت
" ا..اون کاری نکرد ...ب...بخدا اون کاری نکرد ...
تازه ..تازه کیمپابی که ...د..درست کردمو خورد ...
خواست بگه خوشش اومد
اما یادش اومد اون اصلا در مورد غذا بهش چیزی نگفت
" من ..فقط ..فقط دلم برای شما تنگ شد ..آره
گ..گفت...گفت نتونستید بیاید دنبالم
گفته بود ؟! ...نه اون هیچی بهش نگفته بود
هاکو تکونی به جاش داد تا جلوی جیمین دیگه اینجوری رفتار نکنه
چرا نمیفهمید " اون " چقدر برای جیمین مهمه
جاش کلافه دستی توی موهاش کشید
" ولی بازم دوست دارم یه مشت محکم بکوبم گوشه چشمش ..
عوضی اشغال...
با تقه در جو اتاق آروم شدن ...
" ارباب براتون غذا آوردم....
جیمین از شک حرف جاش خارج شد ...حتی فکر به همچین اتفاقی هم قلبشو به درد آورده بود
مظلوم دستی به شکمش کشید
" خیلی ..گ..گشنمه ..!
جاش بین اون همه تنش.... از حرف جیمین
خندش گرفت ...
" اوه ...جوجه رنگی گشنش شده ؟!
لپای جیمین به سرعت سرخ شد
هاکو لبخندی بهش زد
سینی های غذا روی میز قرار گرفت
و همشون تعظیم کردن
" امری داشتید ما بیرون هستیم...
بلافاصله با رفتنشون جیمین
سمت غذا ها رفت
ابدهنشو قورت داد
" بیاین دیگه ...تنهایی از گلوم پایین نمیره ...
دو پسر دو طرفش نشستن
با این که گشنشون نبود
اما با جیمین همراهی کردن
اون پسر فقط وقتی اونا باشن غذا میخورد...
جیمین از شدت سیری
چشماشو با لبخند بست
" آه ...داشتم میمردم ...
جاش تیکه گوشتی جلوی لباش گرفت
" راستشو بگو ....اصلا از صبح که ما رفتیم شرکت
چیزی خوردی ؟!
جیمین صاف نشست
" خب ...خب... نه ...
جاش مشتشو کوبید روی میز
که جیمین از صداش پرید بالا
" چرا انقدر حرصم میدی جیمین
ببین کلا یه استخون متحرکی با روکش گوشت !!!!
غذا خوردن بدون ما انقدر سخته !!!
جیمین با چشمای گرد سمت هاکو برگشت
" ر..راست میگه ؟؟؟
اما...اما من شکم دارم
ببین
بولیزشو بالاکشید
و پف کوچولوی
شکم مخملیشو نشون داد
هاکو بین دو لبشو دست کشید
تا خندش مخفی بشه
" جیمینا ....اون شکم نیست ...یه چیز طبیعیه
باید باشه ...
پسرک لباش آویزون شد
" خیلی شبیه استخون متحرکم ؟!!!
چشمای جاش از برق خباثت میدرخشید
هر چیزیم میشد
هیج وقت نمیذاشت معصومیت و سادگی جیمین از بین بره
دوست داشت تا ابد
اذیتش کنه و لبای آویزون و چشمای گردشو ببینه
هاکو با پا کوبید بهش تا بیشتر اذیتش نکنه
" نه ...هستی ولی یکم...زیادی نه ..
پسرک نفسشو آسوده بیرون داد
" ترسیدم
جاش اخماشو به شوخی تو هم کشید
" هاااان ...جیمین شی ...از چی ترسیدی ؟!
مگه میخواستی برای کسی دلبری کنی ؟؟؟؟
پسرک دوباره چشماش گرد شد
" چ.چی ؟؟ ..ن..نه بخدااا ...
هاکو با اخم به جاشوا
صورت جیمینو سمت خودش برگردوند
" شوخی میکنه جیمین ...
چرا انقدر جدی میگریش
آلفای کوچیک تر از خنده ترکید
" وای جیمین ...تا آخر عمر میتونم باهات سرگرم بشم
جیمین مشتی به سینش کوبید
" خیلی بیشوری جاششش
من تورو اینجوری بزرگ ...
با هجوم محتویات معدش
ترسیده دستشو جلوی دهنش گرفت
هاکو نگران نیم خیز شد
" حالت بد شده ؟؟
جیمین تند تند آب دهنشو قورت داد
دستشو پایین آورد
که با عق دوبارش
ترسیده دوباره جلوی دهنشو گرفت
جاش سریع نگاهشو به اطراف داد
" توی اتاق سرویس نیست باید بری ..
قبل این که بخواد به جیمین آدرس بده
پسرک از در بیرون پرید
و با پاهای برهنه روی عرشه دویید تا به سکو برسه
جاش و هاکو نگران پشتش دوییدن
" اروم تر جیمیننن...
پسرک کنار سکو ایستاد
چند بار نفس عمیق کشید
تا تمرکز کنه و بالا نیاره ....حیف بود این همه غذا رو بالا بیاره ...
هاکو سریع پالتوشو درآورد و دور جسم ظریفش پیچید
" اگر میخوای بالا بیاری اشکال نداره عزیزم
حتما دریا زده شدی ....چیزی نیست ..
جیمین با چشمای پر اشک صورتشو چپ و راست تکون داد
نفس عمیق کشید
" نمیخوام ....بالا بیارم ...
جاش چتری هاشو پشت گوشش داد
" الان میگم برات قرص بیارن
بخوری خوب میشی
جیمین دستشو روی سکو گرفت
و کمی سرشو پایین انداخت تا آروم شه ...
صدای پاهایی که سمتشون میومد
تمرکزشو خراب کرد
گیج شده سرشو بالا آورد
آلفا رو با حدقل چهار پنج محافظ پشت سرش دید
چشمای اشکیش سمت پسراش برگشت که هر دو اخماشون غلیظ تو هم بود ...نکنه دعوا کنن
با عق دوبارش
الفاها نگاه خیرشونو از هم برداشتن
و سمتش برگشتن ...
جاش سریع شونه های جیمینومالید
" انقدر سخت نگیر به خودت ...بالا بیار ...
جیمین باز سرشو به چپ و راست تکون داد
و کمی روی شکمش خم شد
" نههه ...باز کشنم میشه ...
هاکو جلوی پاش نشست
" خب بشه ....اینجا پره غذاعه ...
میگم بازم برات درست کنن
جیمین نفس های عمیقی میکشید
داشت به چیزای خوب فکر میکرد تا حالش خوب بشه
" شبه .....دلم نمیاد ...
جاش چشماشو از حرص مهربونی جیمین بهم فشار داد
خواست برگرده به جیمین بتوپه
که نگاه خیره اون عوضی رو روی جیمین دید
" هی ! ...مگه فیلم سینماییه...
بریدد گمشید ببینم !!!
افراد پشت شوگا
از ترس داد آلفا تعظیم کردن
و فاصله گرفتن
فقط سه الفای اصیل متوجه شدن که منظورش جاش فقط به شوگا بود
نه هیج کس دیگه ؟!
شوگا پک دیگه ای به سیگارش زد و با پوزخند
بیرونش داد
" اون بچه چطور جرعت میکرد باهاش اینجوری صحبت کنه !
زیادی داشت به پرو پاش میپیچید !
قدمی جلو گذاشت که جیمین سریع بینشون قرار گرفت
چشمای معصومش برق اشک بود و صورتش هنوز رنگ پریده بود
" ب...ببخشید ...
جیمین برای صلح پیش دستی کرد
روز مرگش بود اگر بخاطر اون عزیزاش باهم در میافتادن
هاگو کلافه جاش رو عقب کشید
" ما میریم توی کابین خودمون
.....
با هول دادن بدن سخت شده از عصبانیت جاش به جلو
دستشو دور کمر جیمین انداخت
و پشتش راه افتاد......
جیمین نفسشو آسوده بیرون داد
و سرشو روی سینه پهن هاکو گذاشت
" پسرک عاقل من ...
آلفای کوچیک تر سمتش خم شد
" چیزی گفتی؟!
" نه عزیزم....
.
.
با تکون شدید تخت از خواب پرید
دو پسرش خواب عمیقی بودن
آروم پاهای برهنشو روی زمین گذاشت که سرما
تا مغز استخونشو سوزوند ....
آروم از در کابین خارج شد
دریا حتی توی شبم ترسناک بود
سرشو پایین انداخت تا نگاهش به سیاهی مطلق اطرافش نیفته
سریع پا تند کرد
داشت کم کم میریخت !!
" آخه کی دستشویی رو انقدر با فاصله از کابین میساز....
با برخورد محکمش به ستون حرف توی دهنش موند ...
آهی از درد کشید
" آی ..دماغم ...ایییی ...مامان...درد داشت ..درد داشت
" ستون به این بزرگی رو نمیبینی ؟!
ضربان قلبش رفت روی هزار ...
مگه میشد صدای بم و خشدارشو نشناسه ...
سریع به عقب چرخید
از هیبت سیاهش توی تاریکی ترسید ...
شوگا بی اهمیت به پسر
دستمالی از جیبش درآورد
و زیر بینیش گرفت
" داره خون میاد...
چشماش از ترس گرد شد " خ..خ..خون ؟!!!
شوگا نگاهشو به چشماش داد
زیباعو و معصوم......برای یه پسر امگا
و توی این جمع مافیا ....
..زیادی خطرناک بود !
آره خون ..... چیه ! میترسی !؟
پسرک محو مرد رو به روش شد ...
صورت سفیدش که با فاصله کمی ازش بود
توی تاریکی میدرخشید
برای باز هزارم توی دلش به زیبایی و مردونگیش
اعتراف کرد ...
یعنی اگر منم انقدر خوشگل بودم ...
به چشمش میومدم ؟!
غبار غم دوباره روی قلبش ریخت ....
شوگا اشک افتاده روی گونشو دنبال کرد
" نگران بچت نیستی ؟! ...
جیمین گیج شده پلک زد
بچه ...هاش ؟!
بچه هاش که تو اتاق خواب بودن ...
کم کم با احساس ترکیدن
چشماش گرد شد و از حالت گیجی دراومد
تازه یادش اومد اصلا برای چی این موقعه شب بیرونه
داشت می ریخت !!!
سریع دویید سمت جایی که میدونست دستشویه
دستی که توش دستمال خونی بود
مشت شد ...
.
.
.
.
.
.
.
جاش کلافه دستی توی موهاش کشید
" پاشو بیا بریم بیرون یه هوایی عوض کن
جیمین بیشتر ملافه روی سرش کشید
هنوز از رفتار دیشبش جلوی آلفا شرم زده بود
دستشوییه...بی.موقعه....عوضیه...ایییی خدا
جاش پایین پاش نشست
" اینجوری همش دراز بکشی بیشتر حالت بد میشه
بیا بریم بیرون بهت جاهای دیدنی کشتی رو نشون بدم
پسرک آروم ملافه رو پایین آورد
" از ...از آب میترسم ...
جاش بدون این که تعجب کنه
دستای ظریفشو گرفت تا بلند شه
" من مواظبتم ...بلخره باید با ترست رو به رو بشی دیگه!!!
اگر میدونستم سفرمون دریایه..
چشماشو کلافه رو هم فشار داد
اصرار نمیکردم که بیای عزیزم ...
جلوش نشست تا بند کفششو ببنده
جیمین کنجکاو نگاهش کرد
" تو ..اصرار کردی ؟!
دست جاش روی بند کفش خشک شد
.سرشو بلند کرد تا صورتشو ببینه
" مگه ...بهت نگفت برای چی اومده دنبالت ؟ ...
جیمین هول شد
عرق کف دستشو با شلوار پاک کرد
" چ..چرا ..چرا ..ولی نگفت .که ...
ت..تو اصرار کردی که ..من ..من بیام ...
جاش ایستاد
بخاطر اخلاف قدشون حالا جیمین بود که باید سرشو بلند میکرد
آلفای عصبی خم شد روی صورت ترسیدش
" انقدر ..
جلوی من ..
.از اون عوضی ..
طرفدارییییییی..
نککککن جیمین !!!!!
پسرک به بولیزش چنگ زد تا از پشت نیفته
" ب..باشه ..باشه...
هاکو در کابین رو باز کرد
" چته جاش ....صدات کل عرشه رو برداشته ...
آلفای عصبی مچ دست جیمینو ول کرد
و با تنه به هاکو
از اتاق خارج شد ...
جیمین بغض کرده دنبالش دویید
" جاش ...قهر نکن دیگه ...
خب ..خب دیگه .....ا..ازش طرفداری..ن.نمیکنم....
با جیغ و هق اق بچه ای
هر دو ایستادن
جیمین سریع سمت پسر بچه دویید
و بلندش کرد
زانوهاش زخمی شده بود
نگران اشکاشو پاک کرد
" جانم کوچولو ...چیزی نشده
گریه نکن عزیز دلم
.اشکال نداره ...
بچه گریون خودشو توی بغل مرد مهربون جلوش فرو برد و از ترس به پیراهنش چنگ زد
جیمین نگران بدن لرزونشو
بغل کرد ...از چی انقدر ترسیده بود ...
جاش با آخم بالای سرشون ایستاد
" انگار اینجام یکی هست که بخواد منو حرص بده...
جیمین بی توجه به جاش
صورت بچرو با دستمال تمیز کرد
" کی اذیتت کرده عزیرم
...بهم بگو برم دعواش کنم !! باشه ...
همون لحظه صدای داد مردی باعث شد
هر دو پسر تو بغل هم از ترس بپرن
جاش با اخم به مرد عصبی نگاه کرد
مرد وقتی به اونا رسید
ترسید و پشیمون تعظیم کرد
" ب..ببخشید ارباب ..صدامو بالا بردم
میشه ..ا..اون بچرو بهم بدید ...
پسرک از ترس لباس جیمینو توی مشتش گرفت
جیمین با اخم ایستاد
و بچرو توی بغلش گرفت
آروم کمرشو نوازش میکرد تا ترسش کمتر بسه
" شیش ..کوچولو ...نمیزارم ببرتت عزیزدلم
جاش با اخم جلوی نگاه خیره مرد به تن لرزون بچه
و جیمین ایستاد
" چی باعث شده به خودت اجازه بدی
یه بچرو تا این حد بترسونی مردک ؟؟؟
مرد چند بار تعظیم کرد
" ببخشید ارباب ...اون بچه
...رفته بود توی انبار غذا
از غذاهای اصلی خورده
اون بچه یه خدمتکاره
اجازه نداره از غذای شما بخوره
خودم تنبیهش میکنم ...
جیمین ناراحت گونه های یخ زده پسر رو نوازش کرد
جاش از بی رحم بودن مرد به ستوه اومد ...
مرد بدون این که خجالت بکشه
ادامه داد
" لطفا بسپریدش به خودم ..
جوری تنبیهش میکنم که فراموش نکنه جایگاهش.....
با فریاد جیمین همه شکه شدن و مرد حرفشو خورد ..
" تا خودم جوری ادبت نکردم که یاد بگیری با یه بچه چجوری رفتاری کنی از جلوی چشماش دور شوووو
انگار تو بیشتر نیاز به تربیت داری!!!
اگر تا چند ثانیه دیگه از جلوی چشماش دور نشده باشی
خودم دستور اخراجتو میگیرم !!!!
همه خدمه جمع شده
ترسیده پراکنده شدن ...
جاش دهن باز موندشو ..بست .....
" ا..اوه...جیمین ..
پس ...توعم بلدی از صدات.... استفاده کنی !!!
پسرک از تعجب مشهود جاش
خجالت زده لبشو گاز گرفت
آروم تر شده بود ...
" نمیتونم ...ظلم به یه بچه بی گناه رو تحمل کنم
پسرک پوزخندی زد " ولی میتونی ظلم ناحق علیه خودت رو تحمل کنی ؟!!!
جیمین سرشو پایین انداخت که متوجه بخواب رفتن
پسرک توی بغلش شد
" خیلی ضعیف و لاغره ....
ببین چقدر ترسیده بوده که وقتی به آرامش رسید خوابش برد
جاش به جیمین نزدیک شد
خواست پجرو از بغلش بگیره
که پسرک ترسیده
سرشو توی گردن جیمین فرو برد و بهش چسبید
جیمین سریع عقب کشید
" نکن جاش ...سنگین نیست برام ...
به نظرت چند سالشه که انقدر کوچولو موجولوعه !!
جاش موهای نرم پسرک رو نوازش کرد
" کمتر از دوسالشه...
باید مادر پدرش همین دور و اطراف باشن...
جیمین لباشو آویزون کرد
میشه یکم پیشم بمونه ؟!
میری براش غذا بیاری ؟!!!!
تولوخدااا
پوره ای ، شیری چیزی !!
جاش چپ چپ به چشمای مظلوم جیمین نگاه کرد
" باشه ...برید تو اتاق تا بیام ...
جیمین لبخندی زد و از پشت به رفتنش خیره شد
آروم برگشت خلاف جهتش حرکت کنه سمت اتاق
سعی کرد بدون نگاه به اطراف مسیر اتاقشو پیش بگیره که
نگاهش به چشمای سیاهی افتاد که بین دود سیگار خیرشه ...
ضربان قلبش تند شد ...
از کی ....داشت نگاهش میکرد؟ ...
قلبش توی سینه فشرده شد
چرا انقدر سیگار میکشی قلب جیمین ..!؟!
حواست به خودت نیست
میشه حواست به قلب ظعیف من باشه !؟
کاش انقدر جرعت داشت
جلو بره و سیگارو از بین لباش برداره
بعد انقدر ببوستش که رد سیگارو از روی لباش پاک کنه ...
اما حیف ...
شاید میتونست ..توی دنیای بعدی همه دوست داشتناشو براش جبران کنه
الفا جلو تر اومد و به بچه نگاهی انداخت
پسرک صورتشو توی خواب به سینه جیمین کشید
اون لحظه مثل نوزادی بود که دنبال شیر مادرشه
پسرک از خجالت سرخ شد
خواست صورت بچرو بالا تر بیاره که
لبای غنچه شدش از روی پیراهن نازکش به سینش چسبید ....
بدنش از شُک خشک شد ..
مثل کاراکترهای انیمه ای مطمئن بود
الان تمام موهای سرش... سیخ روی هواعه
جلوی الفاش عرق شرمی
روی بدنش نشست
چرا همه اتفاقات شرم اور لحظه ای براش میافتاد که اون
کنارشه ؟؟؟؟
شوگا که شکه شدن اون بچرو دید
بی حرف سیگارشو توی آب انداخت
و نزدیک تر رفت
آروم بدن کوچولوی بچه رو از بغل جیمین گرفت
پسرک بلخره به خودش اومد
آلفا بدن بچه رو درست تر بغلش داد و بی حرف از کنارش رد شد
انگار که از اول نبود ...
جاش متعجب سمت جیمین رفت
" تو چرا هنوز اینجایی ...
بیا براش پوره سیب زمینی اوردم !
جیمین گیج شده به صورتش خیره شد
هیچی از حرفاش متوجه نمیشد
الان ...دقیقا چی شد ؟!
جاش جلوی بولیزش اشاره کرد
" چرا خیس شدی ؟!
جیمین کم کم به خودش اومد
صورتش از خجالت سرخ شد ....
نالون پاشو به زمین کوبید
" جاااش ....من میخوام بمیرممم ...
.
.
.
پارت جدید تقدیم نگاهتون 😍😍😍
کامنت و ووت فراموش نشه 🫠🫠🫠
نظرات ارزشمندتون رو باهام در میون بزارید
آیا از روند داستان راضی هستید ؟!؟؟؟؟😍🥰
🫀🫀
You are reading the story above: TeenFic.Net