.
.
.
.
.
.
" برای پس فردا یه جلسه ترتیب میدم
میخوام بیای به عنوان مهندس طراح پروژه
کامل توضیحش بدی ...
چشماش گرد شد " م..من ؟!
صورت جدیش با اخم برگشت سمتش
با کمی مکث
آروم مچ ظریفشو
گرفت و روی صندلی جلوش نشوند ....
یه صندلی کوچیکِ کمکی بود برای وسیله هاش
ولی حالا جیمین راحت توش جا شده بود ...
پسرک نگاهش خیره دستاشون بود ...
آروم سرشو بلند کرد
' چ..چیزی شده ؟!
" فکر میکنی نمیتونی ؟!
" من ..من خوب ..من هیچ مدرک دانشگاهی ..
ندارم
شوگا کلافه چشماشو رو هم گذاشت
" جیمین ...اون مدرک دانشگاهی قرار نیست
بیاد جای تو صحبت کنه
تویی که باید حرف بزنی و خودتو نشون بدی
من
به عنوان رئیس این شرکت
پسرک با لپای سرخ دستی یه موهاش کشید
" ن..نه ...ولی خب ..این پارتی بازیه ...
" به عنوان کسی که نصف سهام این شرکت به نامشه
پارتی بازی صورت نگرفته ...
چشمای پسر گرد شد ...
خشک شده به چشمای قشنگ الفاش خبره شد ....
الفاش نمیدونست...!
این که پدرش هرچی به نامش بوده رو ازش گرفته
نمیدونست ؟! ...
حرفی که میخواست بزنه رو خورد ...
گفتنش فقط اعصاب الفاشو خورد میخورد
" ب..باشه ...
همین توضیحاتی که بهت د..دادمو باید بگم ؟!
شوگا از این که بلخره قبول کرده بود
لبخند ریزی زد که سریع نا پدید شد
سری تکون داد
" بهت پیشنهاد میکنم
همشو توی یه برگه بنویسی
که قبل جلسه دوره کنی
اینجوری از استرست کم میشه ...
شوگا دفتر و خوداری جلوش گذاشت
" تا من کارامو میکنم
توهم نکاتو بنویس ....
بعد میری خونه ...باشه ؟!
پسرک چشماش از خوشحالی برق زد
" ب...باشه ....
قبل این که بلند بشه
دستشو گرفت
چشمای طوسیش از خوش حالی گرد شد
اما یهو بادش خوابید و لحنش پر از نا امیدی شد ...
ابروهاشو بالا انداخت
باز توی مغز کوچولوش چی گذشته که اینجوری
برق نگاهش خاموش شد ...
" ا..اما..اما جات تنگ میشه ...اذیت م..میشی ...
خندش گرفت
اما مثل همیشه لباشو بهم فشار داد تا خندش معلوم نباشه.....چقدر ساده و معصوم بود ...
" تنگ نمیشه ..میز به این بزرگی !
توعم به این کوچیکی !
لپاش دو درجه سرخ تر شد...
اما ابروهاشو کشید تو هم...
" من ..من کوچیک نیستم آلفا
فقط..میزت..ب..بزرگه ...
شوگا با سرگرمی چونشو به دستش تکیه داد
" میز بزرگه ..درست ...حرفی نیست
اما صندلی که روش نشستی
چی ؟!
پسرک مثل جت از صندلی پایین اومد
و بهش خیره شد ..
الفاش راست میگفت...
اون صندلی کوچولوی سفید مشکی
صندلی بود که بچه ها برای پشت میز نشستن
ازش استفاده میکردن
چشماش بیشتر گرد شد
" م.من توی اون جا شدم ؟!
اصلا چرا همیچین صندلی اینجاست ؟؟؟
مثل بچه ها برگشت به بوتیش نگاه کرد
چشمای شوگا از شیطنت برق میزد
بی حرف تکیه داده به صندلی حرکات هول شدشو نگاه کرد
با برگشتن نگاه پسر سمتش ابروهاشو براش بالا انداخت
" سوال منم بود !
چجوری جا شدی ؟!
جیمین دوباره روی صندلی نشست
با کمی نگاه کردن به خودش و اطراف
دستشو دو طرف بدنش گذاشت
" ی..یکم جا نشدم ببین !!!
ببین یکم ازش نرفته تو ...
میبینی...
با بالا آوردن سرش و دیدن چشمای پر از شیطنتش
تاره متوجه شد داره دستش میندازه
بین لبای سرخش از بهت فاصله افتاد
شوگا با انگشتاش شروع کرد به شمرد ....
" 1...
2...
.3...
و .. بمب ...
" یونگییییییییییییییییییییییییی .....
.
.
.
.
ادامه پارت هدیه
توی چنل تلگرامی
🤣🤣🤣
That_man_coshay
You are reading the story above: TeenFic.Net