فلش بک ۱۸ می ۲۰۰۷
دستش روروی سنگ مشکی رنگ کشید و گلبرگ های سرخرنگ رو روی اسم پدرش گذاشت و نفس عمیقی کشید
نه نباید گریه میکرد
اون به مادرش قول داده بود گریه نکنه پس نفس عمیقی کشید و گردوی بزرگشو قورت داد
یعونجون دست کوچیک پسر رو کشید و بی توجه به بارونی که تازه شروع به باریدن کرده بود بدن کوچیک پسر رو به اغوش کشید
¤ اروم باش بیبی
پسر خیره به قطرات بارون پیرهن مشکی رنگ برادرش رو فشرد و کنار گوشش نفس کشید
[ هیانگ .... من انتقام بابارو میگیرم ... میگیرمش
یعونجون سر برادر کوچیکش رو به خودش فشرد
¤ اره عزیزم .... باهم میگیرمش حالا اروم باش
پسر بزرگتر برادرش رو از خودش جدا کرد و دستشو فشرد
¤ حالا بیا بریم خونه و کیمباب بخوریم باشه ؟
پسر سر تکون داد و قبل از گرفتن دست برادرش نگاهش به چند قبر اونطرف تر افتاد و غیر ارادی خیره ی پسر همسن و سال خودش شد که چطور کنار قبر خاکستری رنگی نشسته بود و با تیشرت خیسش هنوز گریه میکرد
توی دلش ارزو کرد کاش اونم ینفرو مثل یعونجون هیونگش داشت و انگار خدا صداشو زودتر از همیشه شنید چون بعد از چند دقیقه یه پسر بامزه شبیه هیانگش دویید سمت اون پسر
یعونجون وقتی دید صدا زدن برادرش جواب نمیده سمتش خم شد
¤ بومگیو ؟
پسر نگاهشو به برادرش داد و بعد جلوی چشم های متعجب یعونجون لب برچید
[ هیانگ ... میشه واسه اون پسره از اون عاقاهه کیمباب بخریم ؟
بچگونه درخواست کرد و یعونجون نتونست خواسته ی برادر کوچولوش رو زمین بندازه
ولی وقتی بومگیو با خوشحالی سمت جاییکه پسر رو دیده بود چرخید فقط با پسر بزرگتر روبرو شد و نتونست جلوی ناراحتیشو بگیره
[ اه
پسر بزرگتر تک خندی به این وضعیت برادرش زد و روی موهاش دست کشید
¤ یا بومگیو میخوای اینو بدی به اون شاید برادرش باشه ؟
پسر اینبار بیخیال شونه بالا انداخت
باهاش قهر کرده بود انگاری !
گوشه ی تخت بین تخت و دیوار نشسته بود و زانوهای برهنشو بغل کرده بود
چیچاتو از بعد صحبتی که دیروز باهاش کرده بودن حتی سراغشو نگرفته بود و حالا اون مثل بچه های دوساله بهونه میگرفت !
ناخوداگاه توی فکر اون حرفا افتاد کلمات حقیری که تهدیدش کرده بودن تاجزوی از اونا باشه
هر احمقی ..... نه هر ادمی بود خیلی راحت میفهمید که قطعا به خورد اون ادما یچیزی داده بودن تا دچار توهم بشن چه پسر ساعتی که فکر میکرد لوکاس توی فیلم پاریس به وقت ساعته چه پسری که دنبالش کرده بود و فکر میکرد اون خرس زرد زشت توی پو خرسس یا حتی پسر مو بنفش که به قول خودش اون بازیکن معروف گلف امریکاییه .... عاح با اون اسم لعنتیش حتی به خاطرش هم نمیاورد ....
نگاهش به مچ دستش افتاد که استخونی ترشده بود
گودنس داشت چه بلایی سرش میومد ؟
+آه
نفسشو همراه با اه بیرون داد و سرشو چرخوند و به پنجره زل زد حتی نمیدونست توی کدوم محله است
با خستگی از روی تخت بلند شد و سعی کرد به کالبد قبلی خودش برگرده
نگاهی به دور تا دور اتاق انداخت و با انتخاب میز تحریر کوچیکی که گوشه ی اتاق بود سمتش رفت و دونه دونه کشوهارو بیرون کشید و وقت بارزششو هدر داد
+ اعیششش اگه فقط لوکیشنمو پی _
با دیدن کاغذ رنگ و رفته و قرمز رنگی خم شد و بعد از بلند کردن پایه ی میز کاغذ رو توی دستش گرفت
اره شاید با خودتون فک کنید یه استرالیایی قطعا نمیتونه ژاپنی بخونه
ولی حتی اگه نتونه فلیکس کاملا مطمعن بود که روی اون کاغذ ژاپنی نوشته شده !!!!!!!!!!!!
نگاه حیرت زدشو بالا اورد و با درک مسئله سمت پنجره دوید حتی با وجود فاصله ی زیادش میتونست اسم بعضی از مغازه ها و تابلوهای ژاپنی و بزرگ رو ببینه
سمت تخت رفت و بعد از بالا کشیدن دوشک کاغذ مچاله شده ای که اونجا مخفی کرده بود رو بیرون کشید و کاغذو باز کرد
عاوکی
چطورید ؟
دلم براتون تنگ شده بود
اینم از این
یه توضیحی راجب فوبیای تاریکی تو این افراد فکر میکنن توی تاریکی یسری موجودات بهشون نزدیک میشن و بهشون دست میزنن
و همین
با دو ادم حدید فیک چطورید ؟ یعونجون و بومگیو .... بنظرتون چ ربطی ب هم دارن ؟
لاو یو ال ♡
.....
یهو دلم شدیدا اسپویل خواست ...
رزی و چانیول ادم بده نیستن ...
شرمسار از اسپویل*
You are reading the story above: TeenFic.Net