part 11 🤍

Background color
Font
Font size
Line height


part 11
ساعت سه بعد از ظهره چجوری بهش بگم باید برام جایی الان با حوله تو بغلشم آرامش دارم ولی ذهنم درگیر چیزیه که لنا گفته
جنی: الان بهتری؟
لیسا: اهوم
جنی: میشه بهم اجازه بدی چن ساعت تنهات بذارم باید برم شرکت واسه این که یهو بدون خبر برنامه هامو عوض کردم باید برام تا مشخص شه مشکلی نیست
لیسا: نه مشکلی نیست برو
جنی: نمیخوام تو رو ببرم یکم استراحت کن امروزو
لیسا: منتظرت میمونم نینی
جنی: نینی!؟
لیسا: آره بهت میاد تازه به لیلیم میاد
جنی: این خیلی قشنگه من خیلی دوسش دارم
از روی پاهاش بلند شدم که بره لباس بپوشه گونمو بوسید و منم جواب بوسشو دادم
رفت توی اتاق خواب لباس بپوشه و آماده شه من رفتم توی آشپزخونه و دو تا فنجون قهوه درست کردم و روی میز گذاشتمو مخاطب قرارش دادم
لیسا: نینی بیا قبل رفتن اینو بخور
دیدم آماده شده و از اتاق اومد بیرون همیشه تیپ و اندام و چهرشو از زیبایی ستایش میکردم
جنی: میخواستم ی چیزی رو بهت بگم ب کل یادم رفت که چی بود
لیسا: مشکلی نیست من همیشه پیشتم پس هر وقت یادت اومد بگو
جنی: آره این خیلی خوبه، راستی امروز فهمیدم ما شماره همو نداریم یعنی تو نداری من امروز شمارتو از اون تیکه کاغذی که به مانیتورم چسبونده بودی برداشتم ولی سیوش نکردم
گوشیشو از جیبش درآورد و ی کاری باهاش انجام داد و ب سمت من برشگردوند اون شمارمو سیو کرده بود
"lili🤍"
جنی: خوبه؟
لیسا: عالیه
منم گوشیمو از روی میز برداشتم و اون شماره ناشناسی که صبح بهم زنگ زده بود رو سیو کردم و متقابلا گوشیمو سمتش برگردوندم
" nini💛"
لیسا:چطوره؟
جنی: عالیه
لیسا: قهوت سرد شد
فنجونشو ب لبش نزدیک کرد و ابروهاشو بالا انداخت
جنی: این خیلی خوشمزس لیسا جدی میگم
لیسا: نه در مقایسه با قهوه هایی که تو درست میکنی
جنی: خوشمزگی قهوه به اینه که کسی که دوست داره واست درست کنه
لیسا: موافقم
جنی: من دیگه باید برم دیر میشه مراقب خودت باش من زود برمیگردم اگه مشکلی بود بهم زنگ بزن
لیسا: باشه نینی توعم مراقب خودت باش
به محض اینکه از در خونه خارج شد دویدم سمت اتاق و کمدشو باز کردم اون لباسای اون سری رو پیدا نکردم آخر سر یکشونو انتخاب کردم و پوشیدم و رفتم جلوی آیینه و موهامو با سشوار خشک کردم و چشمم به گردنم افتاد
لیسا: فاک گردنبندم کجا افتاده
یکم اینور اونور رو نگاه کردم ولی نبودش مطمئنم وقتی اومدم تو گردنم بود به ساعتم نگاه کردم 3:37 وقت ندارم بگردم شاید همین الانم دیر برسم ی تاکسی گرفتم و رفتم جلوی در
.
.
.
به همون کافه ای رسیدم که بهم گفته بود
دستگیره در رو که گرفتم تا بازش کنم یکی محکم منو کشید بدجوری ترسیدم
لنا: صدات درنیاد
وقتی حرف زد بوی الکل دهنش داد میزد که مسته
ی دونه مشت خیلی بد بین کتفام زد که بیحال شدم بلندم کردو به سمت ماشینش رفت
در صندلی های پشتو باز کرد و منو روی صندلی ها پرت کرد
لنا: تو امشب خیلی زیبا شدی من بلدم چطوری از این زیبایی استفاده کنم مطمئنم قراره کلی خوش بگذرونیم.
در رو بست لعنت به من لعنت چقد خرم که خودم پا گذاشتم تو تله ای که برام پهن کرده بود

کاملا گیج بودم چشام داشت سیاهی میرفت دنیا داشت دور سرم میچرخید
دوباره قراره اون چیزای وحشتناک و سپری کنم
چرا خدا چرا من انقد بدبختم
ایکاش از خونه بیرون نمیومدم و منتظر جنی میموندم
ایکاش دستکم بهش میگفتم قصد دارم همچین غلطی بکنم
آره همش به خاطر اون گردنبنده اون از گردنم دراومده و این نشون میده قراره چه بلای بدی سرم بیاد
چشامو بستم و بدجوری ناامید بودم که یادم افتاد لنا انقد مست بود گوشیمو برنداشت دستام توان نداشت ولی به هر زوری شده دستمو تو جیب شلوارم فرو کردم و گوشیمو درآوردم
شماره جنی رو گرفتم که  برنداشت وقتی ماشین ی دست اندازو رد کرد باعث شد گوشیم از دستم بیوفته و بره زیر صندلی راننده
لعنت ب این شانس
دستمو دراز کردم ولی پیداش نکردم دست انداز دوم باعث شد چیزی به انگشتام بخوره بیشتر خودمو کش دادم تا بهش برسم
وارد صفحه چت خالی جنی شدم و بهش پیام دادم
_دوست دارم
بابت همه چیز بهت توضیح میدم
و دست انداز سوم دستم به چیزی برخورد کرد
_در حال ارسال....
که دیدم لنا برگشته تا چکم کنه از ترس گوشیمو و پرت کردم زیر صندلی و خودمو به بیهوشی زدم
وقتی برگشت و سرش سمت جاده بود دوباره سعی کردم گوشیمو پیدا کنم که نشد هر کاری کردم بهش نرسیدم
فک کنم چیزی به اندازه چهل دقیقه طول کشید تا ماشین متوقف شه
لنا پیاده شد و سمت صندلی های عقب اومد من همچنان داشتم سعی میکردم گوشیمو پیدا کنم
در رو باز کرد و منو از بازو هام بلند کرد ولی نمی‌تونستم همینجوری برم پس خودمو از بغلش پرت کردم پایین که برای آخرین بار شانسمو امتحان کنم تا جایی که میتونستم دستمو زیر صندلی فرو کردم ولی پیداش نکردم

حالا اشکم ناامیدیمو به نمایش گذاشته بود
لنا: معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟
بدنمو ب زور با خودش به تنها کلبه ای که اون دور و ور میشد دید کشید
چشامو بستم و تسلیم تقدیر تلخم شدم
منو برد داخل و روی ی میز کثیف و خاک خورده پرت کرد که پهلوم به گوشش برخورد کرد و جای زخمام درد وحشتناکی گرفت
لیسا: آی  لعنت بهت لنا
لنا: زود باش لباساتو دربیار
لیسا: تو منو برای چیز دیگه ای به اونجا کشیدی خودتم گفتی قرار نیست امشب اذیتم کنی
لنا: تو از کی انقد به حرفای من اعتماد پیدا کردی
لیسا: تو عوضی ترین آدمی هستی که دیدم
لنا: مراقب حرفات باش بچه جون اما جدا راجع بش دروغ نگفتم ولی قبلش هزینشو با تنت بپرداز
لیسا: این همه دختر تو خیابون هست که حاضرن این کارو برات بکنن چرا منو آزار میدی
لنا: چون تو حال بهم زنی چون من از این متنفرم از اینکه مادرت دوست داره و اون فک میکنه تو هیچ وقت همچین کاری نمیکنی هیچ وقت با کسی نمیخوابی حتی ازش شنیدم قبلا دوست دختری داشتی که از کل دنیا بیشتر دوست داشت این باعث میشه بیشتر ازت متنفر شم میخوام تبدیلت کنم ب ی هرزه کثیف کسی که همه ازش بدش میاد حتی دوست دخترت
دستشو تو جیبش کرد و ی فلش درآورد
لنا: هرزه ها در قبال تنشون پول دریافت میکنن توعم امشب در قبالش اینو میگیری خوبه نه
خنده کثیفی کرد و فلشو به جیبش برگردوند
و سمتم اومد و رفت زیر گردنم سعی کردم با دستام هلش بدم عقب ولی اون لعنتی قدرت بدنیش خیلی بیشتر از من بود نمیتونستم جلوشو بگیرم دستشو به طرف لباسم برد و با کشیدنش دکمه های لباس پرت شدن دستای کیفشو روی تنم گذاشتم و دوباره سرشو تو گردنم فرو کرد که صدای ناگهانی باز شدن در باعث شد سرشو بچرخونه من تو همین فاصله دستمو کردم تو جیبشو و فلشو برداشتم
لنا ب صورت خیلی شدید ازم جدا شد و روی زمین پرت شد تازه فهمیدم چخبره و سرم رو بالا آوردم تا دلیلشو چک کنم که چشای آشنایی رو دیدم جنی!؟
جنی : داری چه غلطی میکنی حروم زاده
یقه لباس لنا رو گرفت و از زمین بلندش کرد و با مشتش تو صورتش کوبید این باعث شد دوباره روی زمین بیفته
لنا داشت خودشو روی زمین عقب میکشید که لگدی که جنی به پهلوش زد متوقفش کرد
جنی: پس لنا تویی کسی که به لیسا آسیب زده
لنا: تو؟ تو ؟ چطور ممکنه
با چشمای گشاد بهم زل زد
جنی: بهش اونجوری نگاه نکن عوضی
لنا: توی عوضی داری بازیم میدی آره؟ چطوری پیداش کردی
جنی: بهش فحش نده کثافت آشغال
جنی نشست رو سینش و دو تا مشت پشت سر هم به صورتش زد از دهنش خون زد بیرون
لنا: آی لعنت بهت  فک میکنی وقتی بفهمی چقدر هرزسم حاضری بازم اینجوری ازش محافظت کنی
جنی: خفه شو حروم زاده ی پست

با هر مشتی که جنی تو صورتش میزد صورتش به چپ و راست پرت میشد و خون بیشتری از بینی و دهنش بیرون می‌ریخت
دیدم دستشو بالای سرش بردو ی مشت از ماسه هایی که گوشه کلبه ریخته بودو برداشت و تو صورت جنی پاشید
جنی: لعنت بهت
جنی دو تا دستشو به چشماش می‌مالید و لنا از موقعیت استفاده کرد و جنی رو از روی سینش پرت کرد پایین و از جاش بلند شدو سمت در رفت
لنا: شما دو تا رو جلوی هم سلاخی میکنم قسم میخورم
جنی: حتی دیگه جرئت نکن لیسا رو اذیت کنی این سری واقعا میکشمت
jennie pov
دیدم لیسا داره هاج و واج به رو ب روش نگاه میکنه
با این که چشمام میسوخت و دیدم تقریبا تار بود به سمتش حرکت کردم و خودمو بهش رسوندم
جنی: حالت خوبه؟
لیسا: چجوری پیدام کردی
علائم حمله عصبی توش مشهود بود کتمو در آوردمو و تنش کردم و دکمه هاشو بستم و آروم بغلش کردم که تو دستم بیهوش شد آروم روی دستام بلندش کردمو به سمت ماشینم رفتم سوارش کردم و مستقیم به سمت خونه روندم
.
.
.
رسیده بودیم ولی لیسا هنوز خواب بود چکش کردم یکم تب داشت با دستمال نم دار پیشونیشو پاک کردم تبش پایین اومده بود  شاید با وضعی که داشت این که خوابش برد بهترین چیز بود
چیزی که عجیبه اینکه خودش واسم لایو لوکیشن فرستاد پس چرا از دیدنم انقد شوکه شد
گوشیش تو ماشین اون عوضی جا موند عیبی نداره فردا واسش یکی دیگه میگیرم مهم اینکه زیاد دیر نرسیدم خداروشکر
منم کنارش دراز کشیدمو خوابم برد که با صدای داد لیسا از خواب پریدم
لیسا: میسوزه ، جاش خیلی میسوزه
از جاش بلند شدو به سمت کیفش که صبح امروز همراهش بود رفت و ی جامدادی از توش ور داشت و به سمت دستشویی دوید
داشتم کارشو تحلیل میکردم که تازه فهمیدم داره چه اتفاقی میوفته
مثل فنر از جام بلند شدمو سمت دستشویی رفتم و دستگیره رو به پایین فشار دادم ولی در باز نشد
جنی: این در لعنتی رو باز کن لیسا........ التماست میکنم درو باز کن ........ لیسا لطفا به خودت آسیب نرسون....... درو باز کن تا کمکت کنم

هیچ صدایی از داخل نمی اومد
جنی: میخوام درو بشکونم از پشتش برو کنار
رفتم عقب و با شدت شونمو به در کوبیدم برای دومین بار انجامش دادم و توی سومین بار باز شد
چشمای لیسا متعجب بود تیغ توی دستش بود و روی ساعد دست دیگش فشارش داده بود ی قطره خون بین تیغه و پوستش بود
لیسا: تنهام بذار
جنی: امکان نداره، خب الان آروم باش ببین من در کنار توعم کسی نمیتونه بهت آسیب بزنه فقط اون تیغو بدش به من لطفا
لیسا: برو بیرون نینی نمیخوام اینو ببینی
جنی: من ولت نمیکنم لیسا پس دیوونه بازی درنیار و اون تیغ لعنتی رو بده به من
لیسا: من خودمم اینو دوست ندارم ولی تمام تنم داره میسوزه میخوام با این کار یکم آروم شم لطفا برو بیرون
دیدم لرزش بدنش شروع شده این ی حمله عصبیه
وقتی دیدم نمیتونم قانعش کنم مچ دستش که تیغ توش بود رو محکم گرفتم و برش گردوندم و از پشت سفت بغلش کردم
داشتم لرزش تنشو با بدن خودم مهار میکردم اما خیلی زیاد بود یعنی واقعا برای آروم شدنش باید اون کارو بکنه نه من نمیتونم همچین اجازه ای رو بهش بدم
منم همراه اون اشک میریختم اما هیچ ایده ای نداشتم که چطور حالشو خوب کنم
سرمو بالا آوردم و خودمونو توی آیینه رو ب رو دیدم
لیسا رنگش پریده بود و تنش لرزش زیادی داشت عرق سرد رو پیشونیش نشسته بود
هنوز مچ اون دستش که تیغو توش محکم‌ گرفته بود بین انگشت های من محصور شده بود
دستشو با زور به طرف دست دیگه خودم آوردم تیغی که سفت گرفته بودش رو روی ساعد خودم قرار دادم و محکم کشیدمش و جاری شدن خون از تنمو دیدم
مطمئنا جسمم درد داشت ولی در مقابل دردی که روحم الان از دیدن وضع لیسا متحمل می شد ذره ای نبود
خون از روی دستم روی شکم برهنه ی لیسا میریخت
لیسا: د.....دا.......داری......چیک......ار ......میکنی
جنی: دارم آرومت میکنم لیلی گفتی حرکت خون رو تنت حواستو پرت میکنه و آرومت میکنه منم با خونم آتیش تنتو که باعث سوختنت میشه رو خاموش میکنم
لیسا: خو.........خونه.......خود........م......نه .......ماله.....تو
جنی: مگه خودت نگفتی من مال تو عم مگه نگفتی من تماما مال تو هستم خب پس جسمم مال توعه حتی خون تنمم مال توعه همون جور که مال تو واسه منه تو داری به چیزی آسیب میزنی که متعلق به منه منم دارم تلافی میکنم
تیغ و کمی پایین تر آوردم و قسمتی دیگه از ساعدمو که الان با خون پوشیده شده بود رو بریم
لیسا جیغ کشید میخواست با دست دیگش مانع خونریزیم بشه ولی نذاشتم احساس کردم داره لرزش هاش کمتر میشه تو بغلم برش گردوندم
با دست سالمم هر دو تا دستاشو بالا گرفتمو به دیوار پشت سرش چسبوندم

جنی: دیگه نمیذارم به خودت هر چقدرم جزئی آسیب بزنی تو همچین اجازه ای نداری من ازت محافظت میکنم در برابر همه چیز نمیذارم آسیب ببینی از این ب بعد هر وقت حالت بد شد به من آسیب بزن نه خودت اینجوری دردش واسه من کمتره اینجوری جاش رو تنم میسوزه و خون میاد ولی وقتی کوچیک ترین زخمیو رو بدن تو میبینم انگار ی چاقوی بزرگ تو قلبم فرو کردن من اولی رو ترجیح میدم فهمیدی .
احساس میکردم ب خاطر خونریزی چشمام داشت سیاهی میرفت
لیسا: باشه نینی هر چی تو بگی ولم کن الان باید ب زخمت رسیدگی کنم تو خیلی عمیق بریدش التماست میکنم دستامو ول کن
جنی: لیلی انقد با من بیرحم نباش من تحمل آسیب دیدنتو ندارم بهت گفتم تو تنها خونوادمی چطور میتونی انقد با من بیرحم باشی که به خودت آسیب بزنی؟ لیسا تو تنها عشقمی، تو دوست دخترمی ، تو رفیقمی، تو خواهرمی، تو بابامی، تو مامانمی تو تموم چیزی هستی که دارم من هر وقت به اونا فکر میکنم یاد تو میوفتم بعد از این که پیدات کردم و دوست داشتم دیدم میتونم تموم عشق و محبتی که ی روز از جانب خانوادم دریافت میکردمو از تو بگیرم حالا تو میخوای حتی خودتم از من بگیری لیسا بهم رحم کن من بدون تو دنیامو خودمو حتی خدا رو گم کرده بودم منو با یاد آوری نداشتنت نترسون دختر
دیگه جونی واسه ادامه حرفم نداشتم و تو بغل لیسا پرت شدم و دیدم کاملا سیاه شد
.
.
.
چشمم رو که باز کردم دیدم توی ی اتاق با نور های زیادم که چشممو زد دیدم سایه ای روی چشمام افتاد و درد چشمم از بین رفت چشمامو آروم باز کردم و دیدم لیسا با دستش روی صورتم سایه انداخته
جنی: لیلی!؟
لیسا: پس کی باید باشم
جنی: اینجا کجاست
لیسا: بیمارستان
جنی: چرا اینجاییم
لیسا: چون کلی خون از دست داده بودی و زخمات خیلی عمیق بود هر کدومشون هفت تا بخیه خوردن تو چطوری دقیقا مثل ی دیوونه اون کارو  کردی
جنی: وقتی تو رو تو اون حالت دیدم کنترلمو از دست دادم ، راستی دست خودت چی ؟

لیسا: من فقط نوک تیغو رو پوستمو گذاشته بودم که تو درو شکستی و اومدی تو
جنی: نشونم بده تا مطمئن شم
آستینشو بالا زد که دیدم رد خون زیادی داره سریعا از روی تخت بلند شدمو و نشستم و دستشو سمت خودم کشیدم و چکش کردم
لیسا: اینا خونه توعه نینی  زخم من اینجاست
وقتی زخمشو دیدم آروم شدم ی خراش خیلی کوچیک بود
جنی: خدایا شکرت
لیسا: خدایا شکرت؟  واقعا وضع خودتو نمیبینی
بلوزش رو زد بالا و شکمشو نشونم داد که کلی خون خشک شده روش بود
لیسا: اینا همش مال توعه میبینی چیکار کردی
جنی: چرا خودتو تمیز نکردی لیلی
با عصبانیت بازومو گرفتو فشار داد و دندون هاشو به هم سابید
لیسا: این الان تنها سوالی بود که به مغز معیوبت خطور کرد؟
جنی: خب این وضع خیلی نامناسبه تو باید اون خونا رو پاک میکردی
لیسا: داری با این حرفات کفرمو درمیاری نمیبینی چیکار کردی با اون وضع تو همین که قبل از رسونت بیمارستان لباس پوشیدم هنر کردم
جنی: دیگه به خودت آسیب نزن
لیسا: توعم دیگه مثل دیوونه ها همچين کاریو نکن داشتم از ترس سکته میکردم تو نمیدونی من چقدر دوست دارم وقتی اونجوری خونت بیرون می‌ریخت داشتم میمردم. 
بعد از این که دکتر معاینه م کرد من اصرار زیاد ی کردم که مرخص بشم بالاخره راضی شد و الان سوار تاکسی شدیم تا برگردیم خونه
سرمو رو شونه لیسا تکیه دادم و اونم با دستش تنمو در آغوش گرفت
جنی: گواهینامه رانندگی نداری لیلی؟
لیسا: دارم
جنی: پس چرا همیشه با تاکسی میای و میری؟
لیسا: پدرم اجازه نمیده پشت ماشینای لوکسش بشینم
جنی: حالا اگه لوکس نباشه نمیشه
لیسا: دارم مسخره میکنم نینی
جنی: الان میتونستی منو خودت با ماشینم بیاری و ببری
لیسا: انقد ترسیده بودم که کم مونده بود خودمم غش کنم با اون حال اصلا نمیشد بهترین راه همین بود که به اورژانس زنگ زدم
جنی : از این ب بعد هر جایی خواستی بری سوئیچمو بردار
لیسا: چطوره تو رانندگی کنی و من از مسیر لذت ببرم
جنی: منظورم وقتایی بود که تنهایی جایی میری و در ضمن اگه یبار دیگه بدون اینکه به من بگی بری جایی جدا دعوامون میشه وقتی برام لایو لوکیشن فرستادی و دیدم داری ی جای پرت میری نمیدونی چقدر نگران و عصبی شدم فقط خداروشکر دیر نرسیدم
لیسا: وای مرسی خدا پس وقتی دستم ب ی چیزی خورد و برات ارسال شد لایو لوکیشنم بود پس شاید اونقدرام که فک میکردم بد شانس نبودم
جنی: پس واسه همین از دیدنم جا خوردی
لیسا: اهوم ولی بهترین چیزی بود که میشد یهو عین ی شوالیه اومدی تو و اون لنای عوضی رو کلی کتک زدی واقعا دلم خنک شد شبیه ی خواب بود ولی باید مراقب میبودی اون ی آدم خطرناکیه که باورت نمیشه
جنی: بهش فک نکن مهم اینکه تموم شد در ضمن اون هر چقدرم خطرناک باشه نمیتونه به من برسه وقتی پای تو در میون باشه
لیسا: راستی گوشیم تو ماشینش جا موند
جنی: عیبی نداره یکی دیگه میخریم  راستی عصری که رفتم شرکت بابات کلی شاکی بود سر اینکه نرفتم یهویی که پیام ها ی تو رو دیدم جلسه رو ول کردم و زدم بیرون قرار شد فردا با هم جلسه داشته باشیم تو هم باهام بیا
لیسا: باهات میام
نویسنده: ilin
#کارآموز_عجیب_من


You are reading the story above: TeenFic.Net