Past 1

Background color
Font
Font size
Line height

Part 10
Writer pov
رو تخت دراز کشید و اروم زمزمه کرد:دستور
و پوزخندی زد

چقدر این کلمه همه جای زندگیش بود
***
پسرک لرزون با ترس گفت:ام..اما من م..میت..ترسم
مرد رو به روش پوزخندی زد و چونشو تو دستاش گرفت و فشار داد:اوه کوکیااا..میدونی که این یه دستوره
مرد این رو گفت و لباشو به لبای معصوم پسرک 15 ساله نزدیک کرد
.
.
.
-بزار برمم
پسر با داد گفت وباعث شد مرد خنده ای کنه:کجا بری این تازه اولشه
و خوب اولش بود هنوز خیلی راه بود
پسر که از شدت درد, ترس, بغض و عصبانیت دستاشو به تخته ای که بهش بسته شده بود میکوبوند و داد میزد و تمام این سرو صداها با فرو رفتن دندونای بزرگ اون مرد تو گردنش ساکت شد و اون اولین بار بود که از روحش تغذیه شد درست تو 17 سالگی
.
.
.
پسر تو وان نشسته بود و یه افق نامعلوم خیره بود حتی پلک هم نمیزد عجیب نبود؟
چند سال میگذشت دو شایدم سه نه احتمالا صد اره اون صد سال بود که اینجا زندانی شده بود به اطرافش نگاه کرد میخواست تمومش کنه زندگیشو تموم کنه این زندگی نکبت بارو تموم کنه تیغی که روی سینک بود نظرشو جلب کرد بلند شد و تیغ رو تو دستش گرفت و با بیرحمیه تمام رگشو برید اما اون بریده نشد و حتی قطره ای خون هم ازش بیرون نریخت چون بدنش دستور گرفته بود زندگی کنه و شکنجه شه اونقدر زیاد که این پسر تو 18 سالگی دست به خودکشی زد ولی نشد
***
سرشو تکون داد تا از شر خاطرات مزخرفش خلاص شه اروم زمزمه کرد=ازش متنفرم
واقعا هم بود کوکی الان از خودش زندگیش بدنش نفسهاش خاطراتش اشکاش روحش خونش از تمام وجودش متنفر بود
.
.
.
اروم چشماشو باز کرد هنوز رو زمین سرد زیر زمین بسته شده بود لباسش تیکه تیکه شده بود تمام بدنش قرمز بود و خونش, خون پاکش , تمام دیوار و کف زمین رو با قرمز نقاشی کرده بود قرمزی که حالا رنگ بال های خسته جیمین شده بود قرمزی که بدن سفید و دوست داشتنیش رو نقاشی کرده بود
قرمزی که حالا حالاها مهمون جیمین بود گردنش میسوخت دستاش یخ کرده بود احتمالا بخاطر کم خونی بود ,بدنش میسوخت گرد و خاکی که تمام زیر زمین رو گرفته بود اذیتش میکرد و زخماشو میسوزوند ولی اینها تنها بخش کوچیکی از درداش بودن اون خسته شده بود.....
از بازی دستور ها خسته شده بود از اینکه زجر بکشه خسته شده بود
اون دلش برای ازادی تنگ شده بود
.
.
.
جی هوپ عصبی بود و سرشو تو دستاش گرفته بود خاطرات لعنتیش ولش نمیکردن .
-جی هوپ خوبی؟
شوگا با نگرانی پرسید
+ن...نه نیستتم
محکم تر سرشو فشار داد داشت کلافه میشد تمام دیشب کابوس دیده بود کابوس شبایی رو که ازار میدید کابوس روزایی که بی رحمانه شکنجه میشد کابوس روزهایی که بی وقفه درد میکشید
شوگا نزدیک هوپ شد
-شوگا گمشووو اینا تقصیر توعهه ولم کنننن تنهام بزااارررر
جی هوپ با عصبانیت داد زد
شوگا قلبش تیر ظعیفی کشید ولی با سردی گفت:باشه
و از اتاق بیرون رفت
بیرون رفتنش مصادف شد با شکستن بغض جی هوپ بغضی که قبلا خیلی زیاد بود و الان دوباره برگشته بود درست مثل خاطراتش جیمین خیلی شبیه خودش بود
هق هقاش تمومی نداشت و داعما گریه میکرد اوه اون خیلی لوس بود ولی نه نبود جی هوپ به اون گریه نیاز داشت وگرنه منفجر میشد
***
-هی تو بیا اینجا
پسربا ترس سمت کسی که خیلی وقت بود دائما شکنجش میکرد رفت
-تو میتونی بهم یکم حال بدی
پسر ترسید خیلیم ترسید میدونست این یعنی تا صبح باید درد بکشه :م...میشه ..از بق..بقیه ای..اینو بخواین
مرد ابروشو بالا اننداخت: یه چند روز باهات کاری نداشتم زبونت دراز شده
حقیقت این بود که از اخرین شکنجش دوروز میگذشت شایدم سه
مرد وقتی دید پسر جوابی نمیده از صندلی بلند شد و پسر رو روی زمین هل داد
پسر به طرز وحشتناکی زمین خورد و کمرش درد گرفت و جای زخماش درد گرفت هنوز کامل خوب نشده بود مرد رو پسر خیمه زد و گردنشو گرفت و فشار داد:جی هوپ حواست باشه با اربابت چجوری حرف میزنی
-م..من....
اما حرفش قطع شد ادامش اخ بزرگی گفت چون مرد به عضوش چنگ محکمی زده بود
پسر چشماشو بست اون اینو نمیخواست ولی این دست اون نبود
این یه دستور بود یه دستور لعنتی که زندگیش رو به فاک داد
***
.
.
.
با تمام عصبانیت بع سمت زیر زمین رفت میدونس نباید بره میدونس اگه بره جیمین بد میبینه میدونست حتی ممکنه بمیره ولی اون نیاز داشت اروم شه و قسمتی از وجودش میگفت این تنها راهه ,همون قسمت اشتباه وجودش
درو با صدای وحشتناکی باز کرد توقع داشت جیمین برگرده و نگا کنه ولی جیمین وسط زیرزمین نبود به اطراف نگاه کرد اگه در میرفت بد میشد خیلی بد میشد
اوه اون به دیوار تکبه داده بود و زنجیری به دستاش و گردنش بسته شده بود تمام بدنش کثیف بود کثیف از خون خودش این صحنه رو قبلا دیده بود پلکی زد...انگار تازه بیدار شده بود سریع از اتاقک بیرون اومد چرا نمیتونست اروم باشه
چرا نمیشد فراموشش کرد لعنتی با دو از پله ها بالا رفت و خودشو به اتاقش رسوند
.
.
.
تو اتاقش رو تخت دراز کشیده بود در قفل بود بخاطر همین نمیتونست بره بیرون
یاد چیزی افتاد اتفاقی که وقتی با جیمین اشنا شده بود افتاد
***
مکان سفیدی بود تمامش سفید بود به خودش نگاه کرد اون هم سفید بود به اطرافش نگاه کرد تو افق دوری مکان صورتی رنگی بودبه سمت اونجا دوید ولی پاهاش قفل شده بود نمیتونست تکون بخوره میخواست اون مکان صورتی و سفید رو ببینه اون رنگا براش غریب بود ولی هنوز زیبا بود دستشو دراز کرد تا بلکه بتونه اون مکان رو بگیره ولی مکان دورتر شد اون دریچه ریزی که به یه جهان دیگه باز میشد داشت دور میشد.
نگهان صدای تو فضا پیچید:اون کمکت میکنه
صدای مردی بود ..مردی که محبت از صداش معلوم بود
بعد صدای جیمین تو اون اتاقک سفید پیچید:کوکاااااا من میتونم انجامش بدم
.
.
چشماشو باز کرد و رو تخت نشست در حالی که نفس نفس میزد زمزمه کرد:اون کمکت میکنه....جیمین
***
شاید اون خواب یه راهنمایی بود شاید جیمین واقعا میتونست کمکشون کنه
باید نقشه ای میکشید...باید همه چیرو بهش میگفتن..
.
.
به سقف اتاقش نگا میکرد دلش برای خانوادش تنگ شده بود چه حیف که دیگه نمیتونست ببینتشون...
-جین
وی صداش کرد
+هوم
وی اروم زمزمه کرد:نگرانم هیونگ
+نگران چی*بیخیال گفت*
-همه چی...هیونگ جیمین داره جون میده....در کنارش شوگا و جی هوپ و ار ام و کوک هم دارن جون میدن
وی با عصبانیت گفت
-ببین وی کاری ازت برنمیاد خوب؟پس بیخیالش شو
وی که از کوره در رفته بود داد زد:تو چطور میتونی اینقدر اروم باشی وقتی تنها کسایی که داری دارن جون میدن
جین عصبی شد و گفت:برام هم نیس چی میشه
وی پوزخندی زد:اوه نه هیونگ برات مهمه تا همین الانم داشتی به اونا فکر میکردی تو فقط خسته شدی و میخوای تسلیم شی
-داری عصبیم میکنی وی
+برام مهم نیست این حقیقت محضه
و با عصبانیت ادامه داد:تو یه بزدلی یه ترسو که از جنگیدن میترسه
صدا ها دور سرش میپیچیدن" تو از جنگیدن میترسی" کجا اینو شنیده بود
***
**:تو یه ترسو بزدلی سوکجین تو جراتشو نداری بری و خانوادت رو نجات بدی....اونا بخاطر تو دارن میمیرن
اونا بخاطر تو دارن میمیرن
بخاطر تو دارن میمیرن
دارن میمیرن
میمیرن
***
سرشو تکون داد و جیغ کشید:بس کنننننن بس کننننننننننننننن راحتم بزااااااااررررررررر
سرشو محکم تر تکون داد ولی صدا ها تو گوشش میپیچید چشماشو بست و سرشو فشار داد:بس کنیییییییییییددددددد
خاطرات ولش نمیکردن
یقشو گرفته بودن و مثل مشت تویه صورتش میخوردن
***
**:دیدی جین اونا بخاطر اینکه تو نرفتی دنبالشون تو اتیش سوختن
.
.
.
**=تو یه بزدلی تو نتوستی خانوادت رو نجات بدی حالا منو تهدید به مرگ میکنی؟
.
.
**:تو یه ترول ابلهی(ترول رو یادتون باشه)
.
.
.
.
**: از چی میترسی هرزه کوچولو تو تمام چیزایی که داشتیو از دست دادی چیزی برای از دست دادن نمونده کوچولو
***
چشماشو محکم تر فشار داد:من برادرامو دارم من اونارو از دست نمیدم
اروم زمزمه کرد و سرشو محکم تکون داد:من تنها نیستمم
از شدت فشاری که بهش وارد شده بود بی هوش شد
وی داشت از ترس به خودش میلرزید یعنی بخاطر اون هیونگش اسیب دیده بود
-هیونگ...هیونگگگگگگ
.
.
.
یک ساعت بعد
همشون بجز کوک تو هال عمارت جم شده بودن مکانی با کاغذ دیواری مشکی و مبلمان قرمز ترکیب رنگ خوبی بود ولی تمام خونه اینجوری رنگ شده بود و این سردرد اور بود
جین حالش بهتر بود ولی حرفی نمیزد
شوگا سکوت رو شکست:جیمین خوب نبود...جاناتان گفت باید زنده باشه وی برو درستش کن لباساشم عوض کن همشون تیکه پارن
وی اروم سرشو تکوک داد:باشه هیونگ
جین اروم زمزمه کرد:میخواین چیکار کنید
ار ام گفت :کاری جز ادامه به شکنجه دادن اون پسر نداریم
جین ارومتر از قبل گفت:من حس خوبی ندارم
همه برگشتن سمت جین جی هوپ با تعجب گفت:یعنی چی؟
-قرار همه چی عوض شه
جین با تردید گفت
هوپ گفت:نمیتونی ببینی چی قراره عوض شه؟
جین سرشو به معنی نه تکون داد(پ.ن=گیج نشید دوستان جین قدرتش دیدن ایندس اما جاناتان اون قدرت رو ضعیف کرده که البته میتونی کمی ازش استفاده کنه همونطور که گفته شد عضا ترول هستن و ترول ها هم قدرت دارم مثل ته که تو درمان مهارت داره ... یا هوپ که تو مبارزه خوبه ولی جاناتان ضعیفش کرده بقیه عضا هم در اینده مشخص میشه اینم بگم که قدرت های اصلیشون توسط جاناتان قفل شده مثل روح پاکشون)
شوگا کلافه گفت:سعیتو کن جین هیونگ
جین سعی کرد تمرکز داشته باشه تنها چیزی که میدید نور سفیدی بود که از پله های زیر زمین پایین میرفت
-ینفر عاملشه
ار ام با کلافگی پرسید:کی؟
جین اروم ولی مطمئن گفت:جیمین!

You are reading the story above: TeenFic.Net