part 24

Background color
Font
Font size
Line height

تازه پازلارو تو مغزم کنار هم چیدم

پدر مادر مردش ، خونه آتیش گرفتشون و داستانای مضخرف اون سه تا موجود
پس اون آتیش سوزی که اوراراکا میگفت خونه ایزوکو بوده

+من فقط میخوام اون سه نفر بکشم ....بعدش قول میدم ...قول میدم اگه میخواستی با من هر کاری میخوای بکنی بکن
فقط خواهش میکنم بزار انتقاممو بگیرم

_ببین من با اون سه نفر کاری ندارم هر کاری میخوای بکنیشون بکن چون این چند وقته بدجور رفتن رو مخم ولی واقعا انتظار نداشته باش که بذارم برگردی پیش دوستات

+نه نه خودمم نمیخوام برگردم فقط....فقط بزار من کارمو....کارمو بکنم خواهشا

وایییی این چقدر احمقه اگه یادم باشه این تو اون مسابقه به شوتو کمک کرد که مشکلاتشو رها کنه پس منم میتونم کمکش کنم که اینا رو بکشه ولی بعدا راجب کشتنش فکر میکنم

_باشه قبوله... ولی هنوزم به حرفات اعتماد ندارم اما الان باید بریم بیمارستان

+برای چی تو که گفتی...

_دهنتو ببند من زر زدم... تو مریضی فکر کنم باید عمل شی پس بدو بریم

+پس دروغ گفتی

_اره بی حساب شدیم بدو بریم حالا
.
.
.
.
.
.
.
.

باکوگو

الان چند روز شده و اون پلیسای احمق هنوز ایزوکو رو پیدا نکردن اصلا خودم میرم ببینم دارن چیکار میکنن تو این چند روز

سریع حاضر شدم و به سمت مدرسه رفتم چون مطمئنم یه چیزی پیدا کردن و به من نمیگن

بعد از نیم ساعت راه رفتن بالاخره رسیدم

رفتم داخل مدرسه و رفتم سمت دفتر مدیر

در زدم کسی چیزی نگفت به خاطر همین داخل شدم دیدم کسی نیست

حالا که تا اینجا اومدم بذار یه نگاه به اتاق بندازم شاید چیزی پیدا کردم

اول رفتم سمت کامپیوتر خوبه حداقل صفحه روشنه

رفتم داخل یکی از اون پوشه ها و یه عکسو باز کردم دیدم ایزوکو بود با اون دابی و شیگاراکی

یعنی همه این عکسا از اوناست بذار همشونو بریزم تو گوشیم شاید تونستم جاشونو پیدا کنم

سریع گوشیمو با کابل اونجا وصل کردم به کامپیوتر و عکسا رو به خودم ریختم

کابل و کندم و گذاشتم سرِ جاش و از اون پوشه ام اومدم بیرون که صدای باز شدن در اومد

*آقای باکوگو شما اینجا چیکار میکنید

شتتت باید باید یه کاری کنم

_اومدم ببینم بعد از چند روز توستین چیزی پیدا کنید ولی انگار هیچی پیدا نکردین
آفرین چه قهرمانای باهوشی

اینو که گفتم از کنارش گذشتم و رفتم بیرون

خوبه خطر از بیخ گوشم گذشت
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
میدوریا

عالی شد حالا اونم میدونه ...نمیدونم چرا ولی بنظرم میتونم بهش اعتماد کنم

بالاخره رسیدیم بیمارستان ‌و دوباره رفتیم تو اون اتاق مضخرف

رفتیم نشستیم اونجا

*سلام آقای دابی

_سلام برای بهبودی درمان این پسر باید هر کاری لازمه انجام بدید

*چشم ولی این کار هزینه زیادی می...

که دابی دستشو محکم روی میز زد و حرف اونو نصفحه گذاشت

*هزینه...میدونی که اگه بخوام می‌تونم خیلی راحت تو و خاندانتو یه جا با هم بفرستم به جهنم پس حرف هزینه رو جلو من نیار این پول خورده ها برای من چیزی نیستن

و بعد رو کرد طرف من و به آرومی گفت

* جغله دوباره خون دماغ شدی برو اونجا تمیزش کن

رفتم سمت دستشویی جلوی روشویی بودم که یه نگاه به صورتم انداختم

وایساااا این چیه رو لبم ...یادم نمیاد این کی اینج...
نکنه اون خواب نبوده .....هاااااا

وایسا نه بابا حتما خودم کندمش اره اره

سریع دست و صورتمو شستم و رفتم بیرون

*هوییی دنبال این یارو برو ازت میخوام زنده برگردی وگرنه کسی نیست کاری که میخواستی بکنیو انجام بده

وقتی داشتم دنبال دکتر میرفتم خواستم برای اینکه مطمئن بشم ازش بپرسم که اون خواب بوده یا نه

+دابی اون شب
یکم مکث کردم و این پا و اون پا کردم گفتم
+با هم کاری که نکردیم



دابی

خوب الان من بهش چی بگم میخوام تایید کنم چون دوست دارم حالت چهرشو تو این وضع ببینم ولی نه گناه داره

_هاا ...چی... چه فکری راجب من کردی

یکم بهم نگاه کرد فهمیدم که کاملا باور نکرده ولی برای الان کافی بود و رفت

امیدوارم زنده برگرده رفتم بیرون که یکم هوا بخورم نمیدونم چقدر طول میکشه عملش پس نشستم تو یکی از پارک های اطراف که یکی مشتی زد تو صورتم برگشتم که چهرشو ببینم

_هااااا.......جالب شد واقعا

...............................

خوب دیگه قدرمو بدونید روزی دارم سه پارت میزارم درسته طولانی نیستن ولی بازم هیچکس مثل من نیست😪 (گوه اضافی میخورم)😂💔

خوب خوب.... وت و نظر یادتون نره.... مرسی که هستین ★❤😍❤★

You are reading the story above: TeenFic.Net