از زبان بورا :
همشون (پسرا) مي خواستن كمپاني رو بهم نشون بدن ولي به يه نتيجه نمي رسيدن پس تصميم گرفتن سنگ كاغذ قيچي كنن (شما كه عادتشون رو مي دونين 😂🤦🏻‍♀️)
تهيونگ اونقدر جدي بازي مي كرد كه آدم فك مي كرد داره مسابقه بين المليه سنگ كاغذ قيچي رو مي ده 🤦🏻‍♀️
واين جدي بودنش نتيجه داد و برنده شد و من از برنده شدنش ترسيدم آخ خدا گند نزدم گند نزدم حالا كه زدم ببين پيشه كي زدم الان معلوم نيست مي خواد چي كارم كنه 😭😭من مامانم رو مي خوام خدااااا داشتم مستلسمانه بچه ها رو نگاه مي كردم كه نتجاتم بدن ولي اونا به هيچ جاشونم نبود و تهيونگ از پشت يقه ي لباسم رو گرفت و با خودش برد خودم رو جمع و جور كردم وداشتم خودم رو راضي مي كردم كه كاري كه كردم اونقدراهم بد نبود كه يهو به يه چيزي برخورد كردم
+آخخخخخخ خدا دماغم عملي نبود كه اونم شد آخه كي اين عصاقورت رو گذاشته اينجا اه
كه تهيونگ برگشت طرفم
_فك كنم بهتره به تو بگيم يكي ندونه فك مي كنه كورينㅋㅋㅋㅋㅋㅋبه هر حال بهتره با دقت جلوت رو نگاه كني
وقتي فهميدم باز چه گندي زدم تمام خاك عالم از هر نوع رس،گِل و ... ريخت رو سرم از خجالت سرم روانداختم پايين و چيزي نگفتم به اتاقي رسيديم كه تهيونگ وايساد
_فك كنم اتاقت اينجا باشه البته الان خاليه مي خواي بريم ببيني توش رو ؟!
اين حرف رو با يه حالت شيطون گفت منم اسكل رفتم تو لبخند شيطانيش پر رنگ تر شد نقشش چي بود يعني مي خواست چي كار كنه نكنه واقعا كورم كنه نهههههه من چشمام رو دوس دارم يهو كنترلم رو از دست دادم و
+ببين تهيونگ شي من ...من چشمام رو دوس دارم نمي خوام از دستشون بدم نمي خوااااااام 😢معذرت مي مخوام كه بهت گفتم كور باشه بيا و اين بازيه مسخره رو تمومش كنيم اوكي
كه يهو گوشيم زنگ خورد جواب دادم
+بله

#سلام منم جونگين خراستم نتبجه رو بگم شماااااااااااا....متاسفانه يا خوشبختانههههه قبوووول شدييييد تبريك مي گم بهتون مي تونين از فردا شروع به كار كنين
+هورااااااااااا هوراااااا ممنونم ممنونم نه نه نه من از امروز كارم رو شروع مي كنم
واي واي واي خدا جون قبول شدم آخجووووون يهو پريدم بغل تهيونگ و سفت فشردمش
+من قبول شدم قبول شدم (آخ آخ حالا غرش /قرش بده هو هو -از همين تريبون اعلام مي كنم مجلس گرم كن هستم 😝😁😁)
بعد وضعيتمون رو تجزيه و تحليلي كردم خداي من گند روي گند آخه كي انقدر تويه روز گند مي زنه من دوميش باشم آخخخخخخخ خدااااا اين زمين دهن باز كنه من برم تووووووووش
+آ...آ بيانه تهيونگ شي ،من ديگه برم فعلا
تعظيمي كردم و رفتم نمي دونم چرا ولي وقتي پريدم تو بغلش به لبخندي رو لبش داشت للخندي كه آدم مي گفت بگيره بخوره اين آدم فضاييه خوشمزه رو واي دام ضعف رفت براش ولي يه حسي بهم مي گه كه اين داستان تموم نشده و قرار بعدا بد تر زهرش رو بريزه الان دلش به حال منه بيچاره سوختههههه 😭😭(آخي طفلكي تو به روز انقدر خرابكاري كرد كه رالف خرابكار تو كل زندگيش نكرد 🤦🏻‍♀️)
.
.
.
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
و او هنوز از نقشه كيم تهيونگ بي خبر بود .😈😈
خوب چه طور بود ؟!
نظر و وت فراموش نشود و ممنون كه داستانم رو مي خونين