از زبان بورا :
وقتي بهوش اومدم صداي خنده وشادي پسرا ميومد كه بعد از مدتي پرستار بيرون بردشون واومد طرفم
+من....كجام ؟!
^اومو ترسونديم ،تو الان تو بيمارستاني ،بهت تبريك مي گم مادر جنجالي
+چيييي؟! مادر ؟! جنجالي ؟!
^آره تو مادر شدي ،و وقتي شوهرت فهميد خيلي خوشحال شد و جنجال به پا كرد
+چيييييييييي؟! شوهر ؟! جنجال ؟! چه طوري ؟! آخه من ...
يهو ٣ ماه پيش يادم افتاد ناخودآگاه لبخندي به لبم اومد بچه اي از رجود اون چه خوب ...اما صبر كن اون ... اون بايد يكم تنبيه شه تا دلم خنك شه ولي واقعا چرا ؟! هيچي نگفت اون كه مي دونست من به هر حال همه جوره دوسش دارم و قبولش مي كنم اون كه مي دونست من از دووغ خوشم نمياد خوب راستش منم بعضي از داستانام وو سانسور مي كردم ولي بعدش كه باهاش قرار گذاشتم بهش گفتم هعي خدا ديگه نمي دونم چي كار كنم همينطور تو فكر بودم مه رييس كمپاني و جونگين اومدن
خواستم بلند شم كه بنگ پي دي گفت
٪نيازي نيست دخترم ،فقط اومدم باهات راجب يه موضوع مهم صحبت كنم
+بله ؟!بفرمايين
٪خوب من تقريبا متوجه شده بودم كه تو و تهيونگ باهم قرار مي زاريين ولي فك نمي كردم كارتون به اينجا ها رسيده باشه ،دخترم من ...من نمي خوام ...نمي خوام كه آسيب ...ببيني ولي ..بايد از كمپاني بري تا بچترو بزرگ كني واگه مي خواي تهيونگ دنبالت نياد بگو مي خواي بچت رو سخت كني ،من ...من واقعا متاسفم ولي اگه طرفدارا بفهمن تهيونگ دوس دختر داره تازه اونم بارداره ارزشه تهيونگ مياد پايين و من واقعا متاسفم من ديگه بايد برم خدافظ
فقط متعجب نگاه مي كردم جدا شم ؟!از كمپاني روياهام بيام بيرون؟! بچم رو سقط كنم ؟! خودم رو قاتل جلوه بدم ؟! از تهيونگ جدا شم ؟! ارزشش مياد پايين؟!تلاش هايي كه كرده تمام هدر ميره اونوقت ؟!
خدايا چرا من ؟!چرا من ؟! چرا نمي تونم يه زندگي آروم رو تجربه كنم ؟!چرا نميتونم باخيال زاحت به عشق بازيم برسم ؟!چرا بايد از كمپاني روياهام جدا شم ؟!
ناخودآگاه داد زدم
+عاااااااااااااااه نمي دونم نمي دونم نمي دونم نمي دووووونم
پرستار متعجب بهم نگاه كرد و بعدش اعضا حالا چي كار كنم
_بورا ؟!حالت خوبه ؟!
+برات مگه فرقيم داره ؟!برات مگه مهم كه چه اتفاقي افتاده ؟!
دكتر انگار به جمع ما هم اضافه شده باشه
~من معذرت مي خوام مزاحمتون ميشم ولي بايد يه سوال از مادر بپرسم
سريع واكنش دادم
+من...اين ....بچرو ...نمي خوام ،و خواهشا منو زودتر مرخص كنيد
همه دهنشون وا موند و تهيونگ دووي به طرفم
_اين ...اين حرف رو نزن خواهش مي كنم ،اين كارو نكن اگه مي خواي منو تمبيه كني يه جور ديگه تنبيه كن هركاري بگي انجام مي دم
+هركاري ؟!
_خوب آره
+پس از زندگيم برو بيرون ،چون من در اصل آدم بده داستان بودم ،فقط مي خواستم پسر بازي كنم كه حوسم بريزه ،جاي تو مي تونست كسه ديگه اي هم باشه ولي خوب ساده تر از تو پيدا نشد ،پس از زندگيم برو بيرون اگه نري من مي رم به محض مرخص شدن استفا مي دم
فقط همه با تعجب بهم نگاه مي كردن دهنشون وا مونده بود انگار هيچ كس انتظار نداشته باشه
دارم فك مي كنم چه طور جلوي اشكام رو نگه داشتم چطور احساساتم رو پنهان كردم چه طور خوده واقعيم رو زنداني كردم،چه طور انقدر راحت ؟!چي شد كه من اينطوري شدم ؟! چي شد كه اون حرف ها رو به زبون آوردم ؟! چي شد ؟!چرا ؟!مگه من چي كار كرده بودم كه اينطور شد ؟!مگه گناهم به غير از عاشق شدن چي بود ؟!مگه گناهم جز حقيقت چي بود
انقدر تو فكر خودم بودم كه متوجه نشدم رفتن ،انقدر راحت ؟! انقدر راحت حاظر شد كه از زندگيم بره و منم از زندگيش برم بيرون ؟!چرا اوضاع انقدر بعد شد
دوباره دكتر اومد تو
~دخترم تو همرو شكه كردي با تصميمت ،فك مي كنم كه دروغ گفتي ،چون چشات اون حرفارو نمي زنه
چه چيزي باعث شده اينطوري رفتار كني ؟!
+چيزه خاصي نيس ،فقط ...هيچي ،من كي مرخص مي شم ؟!مي خوام زودتر برم
~تو مي توني الان بري ،ولي مطمعني كه نمي خواي چيزي بهم بگي ؟!نگران نباش من راز دارم ، تا وقتي كه نياز نشه به كسي نمي گم
نمي دونم چرا ولي به نظرم مرد خوبي اومد پس بهش اعتماد كردم وتمام اتفاق هارو تعريف كردم
~خوب من واقعا ناراحت شدم ولي مطمعنم كه قراره اتفاق هاي خوبي بيوفته برات منتظر باش ،مي توني بري ،پولت پرداخت شده
لبخندي زد و رفت ،لباسام رو پوشيدم و رفتم هيچكس اون لحظه جلوي من رو نگرفت حتي تهيونگ هم از اين مورد ناراحت بودم و هم خوشحال از اينكه ديگه چشماش رو كه طلسم مي كنرو نمي بينم
.
.
.
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
خوب درسته نظر ندادين ولي خوب ديدم خيلي وقته آپش نكردم پس در نتيجه آپش كردم
نظر و وت سادتون نره 😈💜