Coshay / نامیرا
فصل 1 احساس تنهایی خیلی خوبه ولی نه وقتی ۱۶ سال طول بکشه بلاخره یه جایی کم میاری ، کنجکاوی قلقلکت میده و دلو میزنی ب دریا و ...فرار میکنی ... ولی همیشه قرار نیست نتیجه ی یک اشتباه بد باشه شاید بشه شروع ی زندگی دوستداشتنی و پر ماجرا و شاید عجیب ....بخشی از داستان : پس من چی ؟پسر کوچیک تر ب صورت مثل برف شوگا نگاه کرد هول شد .." .آلفا !شوگا بیحرف همون دست جیمین رو سمت لباش برد و خورد . انگشتای عسلی جیمینم همراهش وارد دهنش شد و موج الکتریسیته ای وارد بدن امگا کرد. جیمین مسخ شده به چشمایی ک اگه اشتباه نمیکرد برق شیطنت از توش پیدا بود خیره شد.... کوک مثل بچه ها اعتراض کرد " هئونگگگگگ اون مال من بود ..من هنوز گشنمه ..!!!تهیونگ ک سیر شده بود به دیوار پشت سرش تکیه دادو دستی ب شکمش کشید ..." آخيش... چه خوب که من سیر شدم ! " کوک با غیض نیم خیز شد " میام میزنمتا ...تهیونگ با تخسی نگاهش کرد " جرئت داری بیا...فصل اول تمام شده😍🖖🏻...فصل دوم در همین صفحه گذاشته میشه 😈🙈داستان یه خانوادست ....اما ...آیا یه خانواده عادی ؟ ......+میتونی تصور کنی از پدرت دو سال کوچیک تر باشی ؟! _ مطمئنی پدرته ؟! + اره ....._ پس دیوونه شدی ..+ نمیدونم ....شاید ......زندگی مخفیانه یه خانواده ....و داستان های بینشون ......هیجانی کمدی معماییکاپل : …