Bad dream
(رویای من از زندگی چیزی نبود که الان توش هستم بدبختی خون درد اشکدلم برای زندگیم تنگ شده چند سالی میشه که ندیدمش فکر کنم پسر کوچولوش تا الان چهار سالش باشه..... )…
عنوان: سایرای🎴 ژانر: عاشقانه، جنایی، فانتزی، اسمات🎋کاپل: چانبک، (شاید سورپرایز) 🩸محدودیت سنی🔞"خون! این دریاچه خون کف زمین از بدن منه! نمیتونم بفهمم دارم نفس میکشم یا نه. بدنم میلرزه. دهنم مزهی خون میده. یعنی مرگ همچین حسی داره؟ هیچ چیزیو نمیتونم واضح ببینم. اما هنوز صدای قاتلمو میشنوم..."توی این روایت قراره براتون از تجربهی مرگ و زندگی دوبارهام بگم. بعد از کشته شدن اولین چیزی که به ذهنم میرسید انتقام گرفتن بود اما یه گره تو زمان... یه تصادف پیشبینی نشده همه چیزو عوض کرد. من بیون بکهیون، کیم جیهون سابق، اینجام تا براتون از تقدیر نه چندان معمولیم بگم...(*سایرای: تو زبان ژاپنی چند واژهی مختلف برای توصیف "تولد دوباره" وجود داره و 再来 هم یکی از اوناس)…
همه چی از یه کلبه شروع شد..چقدر گذشته؟...یک ماه؟!...انگار سالهاست که باهمیم..کی فکرشو میکرد از یه طوفان ساده به اینجا برسیم؟..کی فکرشو میکرد یه زندگی کامل طول بکشه تا دوباره عاشقت بشم؟!ولی این بار...بهت قول میدم..مهم نیست چند بار..هر دفعه که متولد بشم پیدات میکنم و یه کاری میکنم بازم عاشقم بشی..حتی اگه درگیر یه نفرین بشیم..نفرین برف ها... ❄️…
˙˚˙˚ teaser :🥀📝بکهیون کاپیتان تیم پاسکال، از پارک چانیول که کاپیتان تیم توسکا و رقیبشه متنفره.....حالا چی میشه اگه مجبور بشن برای مسابقات جهانی تیم هاشون ادغام بشه؟چجوری چان می تونه بک رو راضی کنه؟بنظرتون می تونن با هم کنار بیان یا نه؟˙°˙° genre : 🥀🎬Romance † Smut † Sport † Dramaرمنس † اسمات † ورزشی † درام ˙°˙° couple : 🥀🎭ChanBaek • HunHan • KaiSoo • KrisHoچانبک • هونهان • کایسو • کریسهووضعیت: پایان یافته.…
🍂 کاپل: تومین (مینهو و سونگمین)🍂 ژانر: انگست، تراژدی، درام🍂 نویسنده: cygnus (AO3)"بالاخره سونگمین اعضای گنگ رو دوباره جمع کرد ها؟" شوخی مینهو نادیده گرفته میشه وچانگبین صورتش رو چروکیده میکنه. "فکر نمیکنم الان زمان مناسبی برای خوشمزگی کردن باشه مرد."هشدار: اگه مرگ براتون موضوع حساس یا ناراحتکنندهای به حساب میآد لطفا بااحتیاط شروع به خوندن این فیکشن کنید چون همراه این فیک شیرجهی عمیقی به درون خاطرات، سوگواری، مرگ و حسرت خواهید زد.…
إنها النهاية ، نهايتنا هي طريق مسدود في وسط طريق ظللنا نركض به إلا أن هلكُنا إنها ليست حياتنا مالذي اوقعنا به أنفسنا أليست النهاية يا صديقتي شامه ريحه مكرونه بالبشاميل (سلسله عشائر أل ديكسيزيس)…
الشخصيات عايلة خالد الابو خالد يبلغ من العمر ٥٠ ويشتغل وعنده شركة زوجته ساره عمرها ٤٤ حنونه وتخاف على عيالها وطيوبه الأبناء سعود عمره ٢٦ يشتغل محامي مو متزوج فهد عمره ٢٥ متزوج ريم انسانه طيوبه وحلوه ويشتغل عسكري وعنده بنت عمرها ثلاث سنين وهج عمرها ٢٣ تشتغل ادارة اعمال بشركة ابوها نور عمرها ٢٢ تشتغل ب المستشفى عايلة طلال الابو طلال يبلغ من العمر ٦٠ يشتغل ب الشركة وصاحب خالد زوجته شيخه عمرها ٥٠ طيبه وحالها حال نفسها الأبناء تركي يشتغل محقق وعمره ٢٦ سنه مو متزوج ذياب يشتغل مع ابوه عمره ٢٤ سنه ريما البنت الوحيده بينهم عمرها ٢٢ تدرس جامعه عايلة يوسف الابو يوسف يشتغل ب السيارات عمره ٦٠ فاطمه عمرها ٥٠ حبوبه وتحب عيالها هيام عمرها ٢٤ سنه نجد عمرها ٢٠ تدرس جامعه وباقي الشخصيات راح تعرفونهم مع البارتات.…
سلام بچه هاخب میخوام یکم درباره این فیک توضیح بدماول اینکه این اولین بارم هست که دارمفیک مینویسموو امیدوارم که خوشتون بیاددوم اینکه کاپل این فیک ویکوک هست و اینکه خیلی طولانی نیست و چنتا پارت بیشتر ندارهاگر اسمات دوس دارید حتماً بخونیماگرم خوشتون اومد حتماً ووت بدین یا نظراتتونو کامت کنیدمرسی که تا اینجا وقت گذاشتین و خوندین♡…
یونگی هوسوکش رو از دست داد.. و وقتی دوباره به دستش آورد... پنج سال برای برگردوندن لبخندش تلاش کرد.پنج سال عذاب کشید.و قسم خورد نذاره هیچ یونگیِ دیگهای خورشیدش رو از دست بده.---part of story---من وقتی نابود شدم که هوسوکمو بردن، جونگکوک درکم نمیکنی, نمیفهمی چی میکشم, دارم میمیرم... هر نفسی که بدون هوسوک میکشم انگار خاکستر فرو میدم تو ریهام ،وجودم میسوزه همه جام درد میکنه از دوریش قلبمو حس نمیکنم، تنها چیزی که حس میکنم دلتنگیشه دارم توش میسوزم.به این فکر میکنم که چه بلایی داره سرش میاد میخوام خودمو بکشم، به چیزای احتمالی فکر میکنم دوست دارم خودمو تکه تکه کنم که چرا گذاشتم ببرنش کوک این یه حرف نیس واقعا دارم میسوزم، حسش میکنم واقعا اعماق وجودم داره تو جهنم سرخ میشه فقط میخوام بمیرم، ولی قبل از اون باید زندگیمو پیدا کنم باید مطمئن بشم که حالش خوبه، بعدش میتونم بمیرمولی اول باید پیداش کنم!---information---couple: sopestatus: complete Author: Rashel genre : classic, time travel, supernatural, angst---ranking---یونسوک: 8🏅…
انزل روايات سعوديه الي قريتها والي نالت إعجابي ✨✨ والي قاري وحده من ذي الروايات يشاركنا بالكومنتات ويقول رأيه باحترام 💙✨ "ملاحظه" ( اغلب الروايات الي أنزلها مكتمله و نادر ما يكون في روايه مستمره) ( أتعامل بالروابط الي يبي الروايه أرسله الرابط ) ( يمنع الترويج سواء كان داخل حسابي او داخل الروايه الي يبي نشر يقول لي انه يبي ينشر لا يروج حق روايته )❌تنويه❌إذا أحط لي رابط روايه لا يروح يقول حق شخص ثاني بالكومنتات لان لو طولت أكيد بيكون عندي ظرف او اني ما أكون ماسكه جوالي🤍ما انشر روايات منزله بارت ولا بارتين نادرا ما انشر وارجو على الاقل تكون فوق 20 بارت او مكتمله مع احترامي الشديد لجميع الكاتبات المبتدئات💗💗…
[Complete]آبی که مرد بالا آور مستقیم روی صورت لویی خالی شد. صدای نفسهاش هوا رو شکافت و دوباره برگشت بغل صخرههای سخت. بین اون همه تاریکی خیلی رنگ پریده بود. خیلی مرده که بخواد زنده تشخیص داده بشه. اما لویی شمرد. سه دقیقه و پنچاه و نه ثانیه.«میخوای زندگی کنی هان؟ خوش برگشتی.»…
وضعیت : کامل شدکاپل ها : تهیونگ ، جونگ کوک و چانگ ووک ، مین هو ژانر : تخیلی ، ومپایر ، امپرگ ، رومنس ، اسمات ، روزمرگی ، ماجراجویی ، زندگی نامه ...میانگین کلمات هر پارت : اطراف 1000یک فصل ، 50 پارت .خلاصه: داستان درمورد دو موجود ماورا طبیعی هست که عشق ممنوع در اون زمان رو تجربه کردن ... داستان این دو نامعلوم موند و محو شد ولی سالیان بعد تاریخ دوباره تکرار میشه و دو فرزندی به دنیا میان که با عشقشون باعث بهم ریختن نظم طبیعت میشن ... و حالا باید قوی ترین موجود اون سرزمین رو راضی کنن که مردم رو ببخشه و اونا رونجات بده ...…
"لەشەوێکی تارک و سامناک جەستەتم دەوێتبۆ ئەوەی ئارامی ناخم بدۆزمەوە"شەوێکی تۆقێنەرلەگەڵ ئەو بۆ ئەو هەموو دوونیایە.نوسەر:لارا…
أيظن أني لعبة بيديه؟أنا لا أفكر في الرجوع إليهاليوم عاد كأن شيئا لم يكنوبراءة الأطفال في عينيهليقول لي : إني رفيقة دربهوبأنني الحب الوحيد لديهحمل الزهور إلي .. كيف أردهوصباي مرسوم على شفتيهما عدت أذكر .. والحرائق في دميكيف التجأت أنا إلى زنديهخبأت رأسي عنده .. وكأننيطفل أعادوه إلى أبويهحتى فساتيني التي أهملتهافرحت به .. رقصت على قدميهسامحته .. وسألت عن أخبارهوبكيت ساعات على كتفيهوبدون أن أدري تركت له يديلتنام كالعصفور بين يديه ..ونسيت حقدي كله في لحظةمن قال إني قد حقدت عليه؟كم قلت إني غير عائدة لهورجعت .. ما أحلى الرجوع إليه.ليلة الخامس من ديسمبر غيرة حياتي.♕أّلَسِـلَسِـلَةّ أّلَأّوٌلَى مًن : مقهى السيدة السوداء♕By: Ň. Ϻ…
ژانر:واقعا نمیدونم فقط اینو میدونم که امگاورسِ💔😂موضوع ام تو پارت اول هست دیگه آخرشم سد اند نیست فکر کنم اصلا میبینید چقدر خوب فن فیکمو توضیح دادم👆😂باکوxدکومن علاقه زیادی به این شیپ دارم پس نپرسید چرا دوباره از این مینویسی💙…
"هیونجین سر یونگ بوک فریاد کشید و یقه شو توی مشتش فشرد:میدونی از چی حالم بهم میخوره؟اینکه عاشق همچین آدمی شدم!"Couple:HyunlixGenre:Romance,Smut,Schoollifeیه حمایتتون نشه؟؟…
عشق(باشه میدونم سادست)❌این فیک تموم شده و فصل دوم در حال اپه با اسم 과거.ژانر:اسمات،دارک وب،دختر پسری،BDSM(شاخه های مختلفش)،خشن...خب فکر کنم همینا کافیهتوجه:این فیک دارای صفحه های شکنجه و خوشنت بار می باشد اگر دوست ندارید نخونید لطفا*مورد داشتیم حالت تحوع گرفته!کاپل اصلی:ا/ت و یونگی. کاپلای فرعی:هوپمیم،ویکوک،نامجینخب من این و همینجوری می نویسم و راستش خب نمیدونم فقط امیدوارم دوست داشته باشید همین.خلاصه:یونگی و دوست دخترش ا/ت که در گروهی به اسم درتی انجلز که در دارک وب کار میکنه مشغول بودن که رابطشون به صورت ناراحت کننده ای از هم میپاشه حالا ماموریتی به پستشون خورده که باید دوباره دوره هم جمع بشن و این ماموریت و جمع کنن و فقط هویج میدونه که چه اتفاقاتی قراره بیوفته..... نویسنده : هویج هستم مخلص شما 🥕…
⇢ ˗ˏˋ 𝘚𝘦𝘦 𝘺𝘰𝘶 𝘈𝘨𝘢𝘪𝘯 [دوباره میبینمت]﹍﹎﹍﹎﹍﹎﹍﹎﹍﹎+ب-باشه خ-خودمو م-میک-کشم....مکثی کرد و بغضش رو قورت داد+درسته لیاقت ندارم و دارم وقت رو الکی هدر میدم ولی م-میشه یکی تولد-دمو ت-تبریک بگه؟ فقط۳ م-ماه دیگ-گس. م-میشه یک-کی ب-بگه «ت-تهیونگ تول-لدت مب-بارک»دوباره با تلخی خندید+م-متاسفم دارم چ-چرت و پ-پرت میگم.........+خودمم باهاتون موافقم...... به هر حال قرار نیست زیاد زنده بمونم تا اون موقع یکم صبر کنید و بعد دیگه موجود بی ارزشی به اسم تهیونگ تو دنیا نیست اون موقع حتی میتونید به مناسبت مردنم یه جشن بگیریداون بانو های دربار به معنای واقعی کلمه خشکشون زده بود+حتی اگر بخواید میتونم خودمو زود تر بکشم چطوره بهتر نیست؟میتونم همین الان.....دست هایش رو روی گلوش گذاشت ، اون لبخند قرار نبود لبهای زیباش رو ترک کنه ﹍﹎﹍﹎﹍﹎﹍﹎﹍﹎•𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯•𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫:𝐋𝐢 𝐬𝐚𝐧𝐢•𝐠𝐞𝐧𝐫𝐞:𝐇𝐢𝐬𝐭𝐨𝐫𝐢𝐜𝐚𝐥,𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞,𝐀𝐧𝐠𝐬𝐭,𝐒𝐥𝐢𝐜𝐞 𝐨𝐟 𝐥𝐢𝐟𝐞,𝐓𝐫𝐚𝐠𝐞𝐝𝐲روز های آپ : پنجشنبه هر هفته×با وجود اینکه من پارت ها رو چک میکنم اما اگه غلط املایی یا تایپی ای توی پارت ها دیدید نادیده بگیرید×…
خب داستان عاشقانه ،اسمات و تاریخیه .اینکه توی اون قصر جانگکوک و تهیونگ از بچگی عاشق هم بودن و خب نگیم از کارایی که توی بچگی انجام دادن ....بعد از چند سال همیدگه رو میبین و دوباره عاشق هم میشن ولی ......._ شاهزاده خواهش میکنم بس کنید .ولی اون بدون اینکه چیزی بگه زبونشو روی ترقوه ی سفید و نازکش گذاشت و به پسری که زیرش پیچ و تاب میخورد نگاه کرد. _ دلم واست تنگ شده بود عشقم 💦💦💦💦🔞🔞…
کیم تهیونگ و جئون جونگ کوک سه سال بعد ازدواجشون از هم جدا شدن اونا دوتا بچه دارن که نیاز دارن هر دو پدراشون پیششون باشن ولی جونگ کوک چطور میتونست با تهیونگ باشه ؟وقتی ک تهیونگ اونو خیانتکار میدونست ولی جونگ کوک هنوز نمیتونست از فکرش در بیاد جونگ کوک بچه هاش رو میخواست تهیونگ هم همینطور آیا میتونستن با هم کنار بیان و دوباره باهم باشن؟…