وقتی کاتلین در یک تصادف هولناک حافظهاش را از دست میدهد، تمام خاطرات شیش سال گذشته از ذهنش پاک میشود. اما در تاریکترین گوشههای ذهنش، تصویر مبهم مردی باقی مانده است. آیا او همان کسی است که باعث این تصادف شده، یا شیطانی است که با مرگ پدرش و نابودی رؤیای پیانیست شدنش گره خورده است؟سه ماه بعد، کاتلین از کما بیدار میشود، و خودش را در ازدواجی میبیند که هیچ خاطرهای از آن ندارد. مردی سرد، مرموز و بینهایت ثروتمند، که به گفتهی پرستاران تمام مدت بیهوشی در کنارش بوده و اورا ترک نکرده است.مردی که خود را شوهر او معرفی میکند.اما این شوهر غریبه چه رازی را پنهان کرده است؟ و چرا حضور او برای کاتلین به جای آرامش، تنها تردید و وحشت به همراه دارد؟+18 ( Adult )…
شاید بزرگترین اشتباه زندگی بعضی از ادم ها اعتماد به کسایی بوده که نباید بهشون اعتماد میشد...The main characters : jungkook / Ema~cover by : mae_galaxy…
دنیایی با قوانین بیهوده؛ قوانینی که نمیتوانستی با همجنس باشی، باید با جنسمخالف باشی.اگر این کار را انجام دهی، حکمت اعدام خواهد بود...اما اون دو نفر این قوانین رو زیر پا گذاشتند و با تمام جونی که داشتند شروع به پرستیدن جفتشان کردند، انیگمای شاهزاده و وکیل امگا شاید بتوانند این قوانین رو به اتمام برسانند.و کاری کنند که مردم جفتشان با هر جنسیتی باشد با جون و دل شروع به پرستیدنش کنند؛ و هدیهی الههماه رو با جون و دل قبول کنند...Couple: kookv.Genre: classic, angst, smut, omegavers.(متوقف شده)…
My dear friend [ an ] جانگکوک پسری که به دلیل های نامعلومی به همراه خانوادهاش مجبور به مهاجرت میشن و تهیونگی که با پنهان کردن احساساتش تا الان مثل یک برادر بزرگتر کنارش بوده.اما حالا به جز احساساتش باید ندیدن کوک رو هم تحمل کنه.ولی چی میشه اگر بعد از 10 سال دوری دیدار تازهای صورت بگیره؟!...کاپل اصلی:ویکوککاپلهای فرعی:سپ ، نامجین#vkook#taekook#sope#namjin…
أتذكرك كالثالث من ربيع الأول و كالأخير من صف طويل الأزلو كالسر التاسع و العشرون من لم تُفك شفرتهم بعد .…
"الحب والخسارة ووجهٌ لا يمكنه أن ينساه أبدًا."…
بابای تهیونگ دست راست بزرگ ترین دشمن خانواده جئون بوده و همراه خانوادش به دست پدر کوک کشته میشه ولی تهیونگ ک خیلی مظلومانه به دنبال جایی برای فرار میگشته مورد لطف جئون قرار میگیره و زنده میمونه و از اون شب با کابوس های شبانه زندگی میکنهالبته تا زمانی که جئون کشته میشه و پسرش پا جای پای پدرش میذارهو تهیونگ رو مقصر این اتفاقات میدونه از همون روز تهیونگ شروع به زندگی کردن در کابوس هاش میکنهتهیونگ تا کجا میتونه توی کابوس های کودکیش زندگی کنه؟!Couple:kookv,secret Genre:smut,romance,action,daily life Writer: setw_xa بخشی از فیک :رو به عکس پدرم گفتم:$قسم میخورم فردا آخرین روزه پدر قول میدم فردا بکشمش و این انتقام و تموم کنمروی تخت دونفره امون به خواب رفته بودکلت رو به سمتش نشونه گرفتم و خواستم شلیک کنم اما تصور اینکه دیگه چشماش و نبینم و دیگه بغلم نگیرمش داشت منو به جنون میرسوندتو جنگ با قلبم و عقلم برعکس همیشه عقلم پیروز شد و همین کافی بود تا چشمامو ببندم و شروع به شمردن کنمیک...دو...سهصدای شلیک منو به خودم آورد....…
☆ووت و کامنت در حین خواندن فیک،فراموش نشه☆Name: Greedy Couple: KookVGenres: Historical . Drama . Romance . Angst . Classic . SmutChannel: EverythingaboutbtssWriter: sheriUp Time: نامشخص"بیا به هم قول بدیم اُلیوِر ، بیا تو زندگی بعد برای هم باشیم ، جایی که نه رد خونی باشه و نه جنگی ... جایی که مجبور نباشم با دستهای خونی صورت سردت رو قاب کنم فرمانده ی من ...بیا به هم قول بدیم ... قول بدیم که این عشق نافرجام رو اونجا ادامه بدیم..." -----------------------------------------------------از من توقع نداشته باش که میون این همه کشت و کشتار ، عاشقانه دستت رو بگیرم و به کشورم پشت کنم!-توقعی ندارم...دیگه ندارم ، فرمانده !... من برای داشتنت جنگیدم ولی فکر کنم کافی نبوده...حداقل اونقدری نبوده که من رو به عنوان معشوقه ات بپذیری...انگار که تو فقط جنگ رو توی خون ریختن میبینی ، درحالی که من حتی برای یک نگاهت هم جنگیدم...جنگیدم و نفهمیدی...هیچوقت نمیفهمی...و این آخرین حرفهای ماتئو رو به فرمانده ای بود که صدای شکستن قلبش تا فرسخ ها به گوش میرسید...…
Genre:فلاف.رومنس.اسمات.سوییت.هپی اند.couple:vkook.yunmin X( متوقف شده)داستان از این قراره که تهیونگ یکی از بهترین رفیقایه دوره ی دانشگاه یونگی بوده که بعد از تموم شدن دانشگاه، تهیونگ مجبور میشه به نیویورک مهاجرت کنه..و اینجا ما کوک و جیمین رو داریم که به هیچ عنوان امکان نداره لحظه ای از هم دور بشن جوری که از برادر به هم نزدیک ترن و تو یه خونه زندگی میکنن.. ولی به طرز عجیب و خنده داری با یونگی آشنا میشن و بله درست حدس زدید یونگی میشه هیونگه مورده علاقه کوک که هرچیزی بشه میدونه یونگی همیشه هواشو داره ..یکی از روزهایه عادیه زندگیشون یونگی متوجه میشه که رفیقش بعد از سال ها داره به کره برمیگرده و اینجوریه که با برگشت تهیونگ به کره همه چیز تغییر میکنه...…
دختر نوجوون قصه به خاطر مشکلات و سختی هایی که از بعد یک اتفاق وحشتناک تجربه میکنه به استادش نزدیک میشه اما تو دوران نامزدی مجبور به جدایی میشه در حالیکه هیچوقت هیچ چیز طوری که تصور می کرد نبوده و...…
کلی آرزو،کلی هدف، کلی رویا...چی میشه اگر با هر سختی به یکیش برسی ولی ببینی اونی نیست که تو میخوای... بفهمی همش دروغ بوده، آیدل شدن راحت نیست، مخصوصا برای یکی مثل رویا...یهو به خودت بیای تو کشور غریب...نه میتونی برگردی نه میتونی بمونی...تنها یه چاره میمونه...عوض بشی یا شایدم عوضی...وضعیت: در حال آپ...( ازتون ممنون میشم صبر داشته باشین تا داستان جلو بره و جا بیوفته🫂)🌾…
لا يصدر حديث مثقل بالمشاعر إلا من صدع في قلب قائله!…
✧• ━━━━━━━━━ " تفضل كلابي البشر كطعامٍ لها.....انه دورك!! "....كلماتٌ قليلةٌ قيلت من شخصٍ إعتاد الصمت، و قد أمسك بيده ثلاثة أطواقٍ لكلابه السوداء الضخمة خلفه، و قد جُنت غرائزها بسبب الجوع، و سال لعابها حيث أغلق فمها بأطواق جلديةو جلست بخوفٍ خلف الرجل الذي أمسك بلجامها ....." اليوم.....سأعترف لك قبل أن تموت !! أن كدت تتغلب علي بل فعلت ذلك !!...."أكمل ذلك الرجل كلامه، موجهاً إياه لشخصٍ جثى على ركبتيه أمامه، قُيدت يداه للأعلى، و نزف منها و من وجهه، و قد تجنب النظر لصاحب الكلاب، الذي ألقى باللجام من يده، و طرق الارض بعصاه السوداء ، و الذي أكمل بسادية تقطرت من كلماته المسمومة:_ لكن...انظر !! لن تصبح شيئاً....إلا فضلات كلابي النتنة !!....قال ذلك ليطرق الارض مجدداً بعصاه و قد استدار ليغادر الزنزانة شبيهة القفص، حيث أراد ان يستمتع برؤية مشهدٍ دمويٍ من الذي يفضله.....تاركاً ذلك الشخص مع الكلاب الجائعة الضخمة، التي فك الحراس أطواقها الجلدية.....ولن تجد أمامها بعد خروجهم، سوى ذلك الشخص الهادئ، الذي رفع رأسه قليلاً ....قبل أن تنال الوحوش المفترسة منه...الهروب من العبودية...الهروب من الظلم....السعي خلف حلمٍ يتراقص بالافق المشرق...كلما اقتربت و ركضت له يهرب منك الافق بسباقٍ دون نهاية.....اما أن تدرك الافق !!!....ا…
مقدمه:_ اون برادر من نیست. اون یه خیانت کار کثیفه. یه دروغ گو. یه گی. من هیچ ربطی بهش ندارم.الک حس کرد جیس یه چاقوی تیز توی قلبش فرو کرد. هیچی به اندازه کلمه های اون درد نداشت.الان فهمید که کل زندگیش یه دروغ بزرگ بوده. یه زندگیه دردناک. دیگه هیچ نیرویی براش باقی نموند. با دستای لرزونش تیغو گرفت و این دفعه معطل نکرد!..● الکی که بهش تجاوز میشه ، از خانوادش و جامعه رونده میشه و بالاخره به مگنس می رسه!#ملک#1.malec[وضعیت:کامل شده]…
قرية الظلال هي بلدة قديمة تسيطر عليها أجواء الخوف والغموض، تقع في منطقة نائية، محاطة بالغابات والجبال. يسودها إحساس دائم بالمراقبة، ويعتقد السكان أن هناك قوى خفية وأرواحًا قديمة تسكن المكان. كل شارع ومبنى يحمل قصصاً قديمة وأساطير عن شخصيات عاشت قبل قرون وتركت وراءها أسراراً كبيرة.…
أكرهه بشده قلبي مليئ بالحقد تجاه ذلك الأمبراطور البغيض و المتبجح الذي سلب مني حريتي بكل قذارة و أجبرني علي العمل في إمبراطوريته ضد رغبتي .فقدت رغبتي في إكمال حياتي كان الحاجز الوحيد الذي منعني من قتل نفسي هو اختي عدا ذلك فأنا أريد الموت فلا فائدة من حياتي أصبحت مجرد عبد راضخ تحت سيطره تلك العائلة الحاكمة اللعينة كنت أعيش حياة بسيطه مع أسرتي لكن تدمر كل شيئ فهذه العائلة الحاكمه سلبتني كل ما أملك و أهمها حريتي .... *** أستيقظ مبكراً علي صوت خادمتي اللطيفة اتركها لتعد حمامي الدافئ و أقف انا في شرفة غرفتي لأشم نسيم الهواء في بداية النهار بعدها أدخل حمامي المرتب و أخذ حماماً منعشاً بالمياه الدافئة و الخادمات يقمن بتنظيف جسدي و شعري .بعد انتهاء حمامي أخرج لارتداء إحدى فساتيني الباهظة و البراقة و بعض المجوهرات و تقوم الخادمة بتصفيف شعري و تجعله منسدل علي ظهري و بعض الخصل تكون مضفره بمهارة . أقرأ كتاباً أو أخرج للعب في الحديقة و أحياناً اتلقي الدروس و أقابل أخي ، حياتي هادئة و بسيطة و أنا سعيدة بها .كانت أميرة الإمبراطورية و هو كان الصبي الذي أجبر علي العمل في القصر رغماً عنه هل سيحالفهم الحظ ليكونا معاً ؟؟…
"منتظرم بمان و نگذار دست کسی به کشف کهکشان روی صورتت برسد. دوستت دارم لیکسیای من."𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾 : Hyunlix 𝖳𝖺𝗀s : Angst, Romance, Classical, Ex Lovers, World War 2 Au, Writing Letters,…
کاپل:چانبک . هونهان . کریسهو . کایسوژانر : امپرگ . اسمات . کمی بی دی اس ام . درام .....خلاصه:بکهیون یه پسر پولدار اما خوش گذرونه که مادره شو وقتی ۱۵ ساله ش بود به قتل رسید و هیچ کس دنبال قاتل نگشت و به بکهیون گفتن که مرگ مادرش خودکشی بوده و پدرش همیشه میگفت که دلیله خودکشیه مادرش اونه و بکهیون با همین عقیده که مادرش بخاطر اون خودشو کشته عذاب وجدان داره تا اینکه یک روز پارک چانیول پسر نامزد جدیده پدرش پاش تو زندگیه اون باز میشه و چی میشه که وقتی بکهیون میفهمه که پدر پارک چانیول یه قاتل اما پولداره؟! 💣💣💣💣💣قسمتی از فیک:+بنظرت توی این دنیا جایی واسه ما هست؟آروم آروم به بکهیون نزدیک شد و توی گوشش گفت:_ البته که هست ما فقط باید جایه دقیقه شو پیدا کنیم .با یه نیشخند گفت و دستشو روی شکمه بکهیون حرکت داد.....💣💣💣💣💣💣💣محدودیت سنی نمی زارم چون میدونم افرادی هستن که اگه مثلا بگم مثبت ۱۸بازم میخوننن😊😊پس اگه روحیتون با بی دی اس ام و رابطه های سادیسمی جور نیست کلا بیخیالش شید😜…
قرار گذاشتن با یه غریبه به مدت سه ماه!خب تو این دوره چیز عجیبی نیست درسته؟!اما عجیب میشه اگه این کار برای یه پروژه باشه و هر دو طرفم پسر باشن!!!شش تا پسر برای پروژه دانشگاهشون تصمیم گرفتن دو تا غریبه رو باهم جفت کنن ....یکی از اون دو نفر ؛ یکی از اون شش نفرم هست!!!و نفر بعدی ....یه غریبه خیلی آشناست!سرنوشت عجیبی که از یه قرار شروع میشه به کجا میرسه؟!بیون بکهیون و کیم مینسوک ؛ طعمه جدید سرنوشت!خب یه توضیحی بدم راجب این فیک ؛ من ایده داستانش رو از یه فنمید گرفتم که تو یوتیوب بود و تو کپشنش نوشته شده بود که به زودی فیکش رو مینویسه.اون فنمید مال چند سال پیش بوده و من توی سایتا و اپ های زیادی دنبالش گشتم تا ببینم فیکش رو پیدا میکنم تا ترجمه کنم یا نه اما متاسفانه هیچ اثری ازش نبود!و از اونجایی که خیلی جذب ایده شده بودم تصمیم گرفتم خودم بنویسمش :»فنمید داستان چندانی نداره و فقط درباره شش تا پسره که پروژه رو شروع کردن و من خط داستان رو ادامه دادم و امیدوارم خوشتون بیاد. ✨❄️…