Kookmin 💜💛

Background color
Font
Font size
Line height

*جیمین؟
+هوم
*یا چرا اینجا خوابیدی؟
فورا چشماش و باز کردو کش و قوسی به بدنش داد ،تا چشماش به لبخند درخشان جونگ هیانگ افتاد همه چی و فراموش کردو متقابلا لبخندی زد
+اوه هیونگ!خیلی زود اومدی ببینم ساعت چنده؟
هیانگ مچ دستش و سمت جیمین گرفت
*6صبح اما خب من ساعت 5اومدم تا کارای باقی موندم و تموم کنم دیدم خوابیدی دلم نیومد بیدارت کنم
جیمین آهی کشید ،قسمتی از وجودش شروع به مردن کرد ،به گذشته فکر کرد اگه زودتر به مرد روبروش اعتراف کرده بود لازم نبود همیشه خودش و مخفی کنه و راجب رابطشون خیال بافی کنه
هرچند اون از همون روزی که مرد آلفا کارت عروسیش و بهش داد قید همه چی و زد و تصمیم گرفت اون و برای همیشه گوشه قلبش حفظ کنه
+قبلا انقدر سحر خیز نبودی هیونگ
*آره راستش جونگ کوک مجبورم کرد زود بیام خودشم این دور و وراست نمیدونم کجا رفته
شنیدن همین جمله برای بالا رفتن ضربان قلبش کافی بود ،پس همه اینا زیر سر جونگ کوک بود
اون لعنتی میخواست تحت فشار بزارتش؟؟

_بابا
هیانگ سمت پسرش برگشت
*چه عجب تشریف آوردی
جیمین نیم نگاهی به جونگ کوک انداخت. مثل همیشه اون پوزخند رو عصاب روی لبهاش بود و با اون چشمای تیز و خبیثانش بهش خیره شده بود
_صبح بخیر آقای پارک
+ص...صبح بخیر جونگ کوک
جونگ هیانگ نگاه دوباره به ساعت انداخت و با یاد آوری موضوعی شتی زیر لب گفت
*گایز من باید برم به کارام برسم فعلا تنهاتون میزارم
جیمین خواست حرفی بزنه ،دوست داشت داد بزنه و بهش بگه با همچین شیطانی تنهاش نذاره اما هیچ بهونه ای برای متقاعد کردن مرد روبروش نداشت به علاوه
اگه جلوی جونگ کوک حرفی میزد یا اشتباهی انجام میداد صد درصد اون روانی رازش و فاش میکرد اون وقت دیگه هیچ کاری ازدستش برنمیومد

بعد رفتن هیانگ ،جونگ کوک به خودش جرعت داد تا برای بار دوم استاد جوونش و تحت فشار بزاره ،هرچقدر با خودش کلنجار میرفت تا راهی برای کم کردن حس و علاقه ای که به جیمین داشت کم کنه موفق نشد پس تصمیم گرفت به هر طریقی که شده امگا رو مال خودش کنه طوریکه به هیچ وجه نتونه ازش فرار کنه و احساساتش و نادیده بگیره
کنارش روی صندلی نشست و بدون هیچ حرفی بهش خیره شد، دستشو سمت موهاش برد تا اونارو از روی صورتش کنار بزنه که جیمین عقب کشیدو با چشمای به خون نشسته بهش خیره شد
+اینجا پر دوربینه میخوای آبروم و ببری؟
کوک دست خشک شدش و عقب کشیدو تک خندی زد
_ حق با شماست استاد...اگه من بهتون علاقه داشته باشم آبروتون میره پس بزارین یه سوالی ازتون بپرسم
وقتی که عاشق پدرم شدین مثل الان به فکر آبروتون بودین؟
جیمین نفس عمیقی کشید ،صحبت کردن راجب این قضیه هیچ فایده ای نداشت ...جونگ کوک سر سخت تر از این حرفا بود که بخواد از تصمیمش صرف نظر کنه شاید باید از راه بهتری وارد میشد و با یکم مهربونی تلاش میکرد پسر کوچیکترو نصیحت کنه
سمتش برگشت و با چشمای غمگین بهش نگاه کرد
+کوکا چرا اینطوری شدی؟من اشتباهی کردم؟کاری کردم که تو بخوای ازم انتقام بگیری ؟از موقعی که به دنیا اومدی بهترین رفتارو باهات داشتم همیشه سعی میکردم جای برادر بزرگترت باشم هر وقت ناراحت بودی و نمیخواستی خانواده چیزی بفهمن من کنارت بودم پس علت این کارات چیه؟
کوک قیافه جدی به خودش گرفت و خودشو به جیمین نزدیکتر کرد، طوریکه صورتاشون تو فاصله کمی ازهم قرار گرفت و باعث دلهره امگا شد

_با همه حرفایی که زدی یه دلیل بهم بده که چرا نباید عاشقت باشم؟هر کاری کردی هر حرفی زدی فقط یه بهونه بود برای اینکه بیشتر دوست داشته باشم بزار یه چیزی و بهت بگم
+چ...ی؟
_یادته چقدر برای تولدم هیجان زده بودم؟همیشه برای رسیدنش روز شماری میکردم اما هیچوقت هیچ کدومتون نفهمیدین که چقدر ازش متنفرم
جیمین متعجب سرشو عقب کشید
+ولی تو ...همیشه میگفتی روز تولدت بهترین روز زندگیته
_بهترین روز زندگیم بود چون تو کنارم بودی .برام لذت بخش بود چون کنار تو میگذروندمش
+چی داری میگی؟
_حالا فهمیدی چقدر دوست دارم ؟اگه تو از 14سالگی عاشق شدی من از وقتی که به دنیا اومدم عاشقت شدم
همه دلخوشیم دیدن لبخند هلالیت بود که فقط به من نشون میدادی با همه اینا بازم میخوای علاقم و نادیده بگیری؟
جیمین به قدری شوکه شده بود که حرفی برای گفتن نداشت اما بازم نمیتونست با قلبش کنار بیاد و به این راحتی عشق پسر روبروش و بپذیره ،این عشق ...به جاهای خوبی ختم نمیشد پس بهترین راه این بود که همینجا تمومش کنه
+کوک ؟
_بله
+فراموشش کن
لبخند از روی لبهاش محو شد ،خیلی زود اخم جایگزین صورت بهت زدش شد
_چی و فراموش کنم ؟
+ح...حسی که داری ...ز...زود گذره تو ب...باید با کسی باشی که مثل خودت جوون و پر انرژیه نه من که حوصله هیچکس حتی خودمم ندارم گ..من نمیتونم به یه پسر بچه اجازه بدم...
_دهنت و ببند پارک جیمین
لحن تند و صدای بمش باعث شد جیمین شوکه به اون نگاه کنه و ازش فاصله بگیره
+جونگ کوک
_فرمایشات تموم شد؟
+تو ...
_گفتم حرفات تموم شد ؟
جیمین سرش و پایین انداخت و چشماش و روی هم فشرد
+آره
_این حرف آخرته؟
ترس و استرسی که از اون جملات کوبنده نصیبش میشد حس بدی و توی وجودش تشکیل میداد که قادر به توصیف کردنش نبود
_باشه پس دیگه دلیلی ندارم تو رو از پدرم مخفی کنم هرچی نباشه یه زمانی معشوقت بود حیفه چیزی از این علاقه آتشین ندونه
چیزی ته وجودش فرو ریخت ،چشماش تا آخرین حد درشت شد وقتی جونگ کوک با قدمای بلندی کلاس و به مقصد دفتر پدرش ترک کرد
نه !نه ! نباید میزاشت همه چی به این راحتی تموم شه ،باید هر طور شده جلوش و می گرفت قبل اینکه اون روانی همه چی و بهم بریزه
فورا به خودش اومدو شروع به دویدن کرد

اگه به اندازه کافی سریع میبود میتونست بهش برسه
بعد پشت سر گذاشتن راهروی بلند ،پشت در اتاق دیدش و سرجاش متوقف شد
جونگ کوک نگاه سردی بهش انداخت ،بعد زدن یه نیشخند وارد دفتر شد
لعنتی،حالا چطور باید جلوش و می گرفت؟

_پدر؟
هیانگ سرش و بالا آورد و سوالی به پسرش نگاه کرد
*بله؟
_میخوام راجب یه نفر باهاتون حرف بزنم اون آدم...
همون لحظه جیمین وارد اتاق شدو نفس نفس زنان سمت جونگ کوک رفت
+کوکا ‌...اینجایی میخواستم یه موضوع مهم و باهات در میون بزارم
اون گفت و بعد گرفتن دست جونگ کوک و یه تعظیم کوتاه به هیانگ سمت در خروجی قدم برداشت
پسر کوچیکتر بدون تغییر حالت چهرش به دستای قفل شدشون نگاه کردو سر جاش متوقف شد
جیمین مضطرب سمت جونگ کوک برگشت و ملتمسانه نگاش کرد
+کوک ؟
*آم...میشه یکی بهم بگه اینجا چه خبره؟
حس میکرد هر آن ممکنه از حال بره،طولی نکشید که هیانگ ازجاش بلند شدو با ابروهای گره خورده و چهره ی متعجب به سمتشون حرکت کرد
جیمین بار دیگه دست جونگ کوک و کشیدو به چشمای سردو تاریکش نگاه کرد
+خواهش میکنم
زیر لب زمزمه کردو سرش و به دو طرف تکون داد
_پس قبول میکنی اشتباه کردی
+آره لطفا ...
*جونگ کوک
جونگ کوک سمت پدرش برگشت و لبخند مرموزانه ای تحویلش داد
_آه متاسفم پدر راستش من و استاد پارک قرار بود یه کاری انجام بدیم برای پروژه دانشگاه ایشون از من خواهش کردن تا وقتی این مشارکت و تموم نکردیم خونه ایشون بمونم میخواستم ببینم مشکلی ندارین؟

جیمین نفس راحتی کشید ،هیانگ ابرویی بالا انداخت و بعد تحلیل حرف پسرش متقابلا لبخندی زد

*هیچ اشکالی نداره البته اگه جیمین اذیت نمیشه...ببینم تو مشکلی با این موضوع نداری؟
دستای لرزونش و تو هوا تکون داد
+ن‌...نه نه چه مشکلی خودم ازش خواستم هیونگ
*پس دلیلی برای مخالفت نمیبینم
هیانگ همونطور که لبخند به لب داشت زمزمه کردو جونگ کوک و توی بغلش کشید
*آیشش این توله اولین باره داره ازم اجازه میگیره مگه نه ؟
اون گفت و مشغول بهم ریختن موهای جونگ کوک شد ،لحن معترضانه و صورت شاد هیانگ لحظه ای جیمین و به فکر فرو برد ...
چی میشد اگه زودتر به مرد روبروش اعتراف میکرد؟ممکن بود خانواده سه نفره خودشون و داشته باشن و با خوشبختی کنار هم زندگی کنن ؟
_استاد پارک؟
از افکارش بیرون اومد و به جونگ کوک نگاه کرد
+ب...بله
_نظرتون چیه بریم یه کافی شاپ، آخه من هنوز صبحونه نخوردم فکر نکنم شماهم خورده باشین
هرچند برام مهم نیست تو باید با من بیای
جمله آخر و توی دلش گفت و نیشخند جذابی زد که باعث شد جیمین آب دهنشو صدا دار قورت بده
چی تو سر این پسر میگذشت؟چرا هرچی بیشتر بهش نزدیک میشد، بیشتر متوجه مبهم بودنش میشد ؟
چطور باید اون جونگ کوک معصوم و که با عشق و علاقه براش بستنی میخرید تا دیگه گریه نکنه به این کالبد شیطانی بر میگردوند؟
همه چی نیاز به زمان داشت،اون بازم میتونست برای منصرف کردن پسر روبروش تلاش کنه اما حالا باید ازش پیروی میکرد
قبل از اینکه مثل جهنم روی سرش آوار بشه
*اوه حق با کوکه چطوره شما پسرا برین یکم خوش بگذرونین منم به کارام برسم
جونگ کوک سرش و به نشونه تایید تکون داد
_فکر خوبیه پدر پس...بعدا میبینیمت!استاد پارک بزن بریم
جونگ کوک با خنده گفت و با گرفتن دست جیمین اون و دنبال خودش کشوند،بی توجه به غرغرای کیوتش که سعی در منصرف کردنش داشت

کافی شاپ:
_ جرعه ای از قهوش نوشیدو به نیم رخ پسر روبروش خیره شد...
اگه با خودش رو راست میبود ،جونگ کوک بی شباهت به پدرش نبود اما از نظر جثه و قد یکم از هیانگ درشت تر و بلند تر بود، هرچند فیس بانی طورانش بدون تغییر باقی مونده بود و این تنها نکته مثبت راجب اون بود
_چیزی روی صورتمه؟
برگشتن سر جونگ کوک به طرفش مصادف شد با پریدن نوشیدنی توی گلوش
پشت سر هم سرفه میکردو مشتش و به سینش میکوبید تا از حس خفگی که سینش و میفشرد خلاص بشه
جونگ کوک لیوان آب و سمت جیمین گرفت
_هی من نمیخوام معشوقم یه مرده باشه آرومتر

جیمین فورا لیوان آب و از دست جونگ کوک کشید و یه نفس سر کشید
+هوفف...نزدیک بودا
جونگ کوک تکخندی زد، چهره ی بامزه جیمین و لپای گل انداختش که اون و از همیشه کیوت ترو خواستنی تر کرده بود باعث میشد پسر آلفا نجوای بلند قلبش و به وضوح بشنوه ،آهنگ ملایمی که بهش میگفت توی انتخاب عشق زندگیش درست و منطقی تصمیم گرفته
اما ...چطور میتونست صاحب قلبی بشه که به شخص دیگه ای تعلق داشت؟؟چطور میتونست کاری کنه جیمین اون و به عنوان مرد زندگیش بپذیره و کنارش احساس آرامش و راحتی کنه؟
بدست آوردن چیزی که مال اون نبود شاید سخت به نظر میرسید اما غیر ممکن نبود...
فقط باید کاری میکرد امگا نتونه به هیچ عنوان ردش کنه و این تنها در صورتی ممکن بود که مارک مالکیتش و روی گردن شیری رنگ و پوست براقش میزاشت
یا اینکه ...راه دوم و برای تثبیت پسر توی زندگیش و آینده ی پیش رو داشته امتحان کنه
برای این روش دوم اون فقط باید منتظر هیت استاد امگاش میموند اون وقت بود که میتونست نقشش و بی سرو صدا عملی کنه غافل از اینکه این روش میتونست زندگی پسر و نابود کنه و آیندش و خراب کنه

_جیمین ؟
جیمین لباشو با دستمال مخصوص تمیز کردو با چشمایی که هیچ حسی درش وجود نداشت به جونگ کوک نگاه کرد که آلفا ادامه داد
_عیب نداره با اسم کوچیک صدات کنم ؟

+نه که خیلی اهمیت میدی
_درسته ولی من نمیتونم معشوقم و استاد پارک صدا کنم دوست دارم باهم خودمونی باشیم
+ این اجازه رو نداری
جیمین زیر لب زمزمه کرد و به گوشه میز خیره شد
جونگ کوک یکی از پاهاش و سمت پای جیمین برد و نوک کفشش و وارد لنگه شلوارش کرد
شوکه پاش و عقب کشید و به صورت خبیثانه جونگ کوک نگاه کرد ...آیشش این بچه چرا انقدر رو مخ و غیر قابل تحمل بود ؟
+معلوم هست داری چه غلطی میکنی
جونگ کوک شونه ای بالا انداخت
_عزیزم تو باید به این شیطونیا عادت کنی
+و اگه نکنم
_نظرت چیه یه زنگ به پدرم بزنم؟اوه داشت یادم می رفت قرار بود بهش یه رازی و بگم
یه راز مهم راجب دوستش
این و گفت و دوباره قیافه خشن و جدی به خودش گرفت
جیمین دلش میخواست گریه کنه، از اینکه یکی مثل جونگ کوک روی زندگیش تسلط داشته باشه متنفر بود،اما مگه چاره دیگه ای هم داشت ؟
اون از عشق زندگیش گذشت تا اون به آرزوش برسه و خوشبخت زندگی کنه ،فکر میکرد اینطوری هیج جایی برای تنفر و خشم از جانب هیانگ نمیمونه اما نمیدونست که کارما با قرار دادن پسر همون مرد سر راهش تصمیم گرفته گند بزنه به زندگی عادی که دوسش داشت و باهاش احساس آرامش میکرد
از جاش بلند شد، نگاه سردی به جونگ کوک انداخت

+وقتی غذات تموم شد توی ماشین منتظرتم
این و گفت و بعد گذاشتن کارت بانکیش روی میز کافی شاپ و ترک کردو جونگ کوک و با ابروهای گره خورده و دستای مشت شده تنها گذاشت
این رفتارای سرد و اون لحن طلبکارانه چیزی نبود که جونگ کوک بتونه ازش بگذره
باید مطمئن میشد امگا تقاص همه این بی توجهیارو پس میده
روز جزا نزدیک بود ،خیلی نزدیک تر از چیزی که جیمین بخواد چاره ای برای جلوگیری کردن ازش پیدا کنه
اول تمام زندگیش و نابود میکرد و در قدم دوم کاری میکرد هیچ کسی جز خودش برای امگا باقی نمونه اون موقع بود که پسر امگا عاجزانه به آغوشش پناه میاورد و خودش و در اختیارش میذاشت

خونه جیمین :
از وقتی برگشته بودن، یه کلمه هم باهم حرف نمیزدن
جونگ کوک در تمام مدت به جیمین که سعی در نادیده گرفتنش داشت خیره شده بود و حرصش و روی لپ تاب جدیدش خالی میکرد
چرا اون طوری رفتار میکرد، انگار که وجود نداره؟
تو همین افکار بود که بالاخره صدای جیمین که اون و مخاطب قرار داده بود توجهش و جلب کرد
+میشه ...میشه اون جعبه رو برام بیاری پایین ؟

جیمین گفت و به جعبه بالای قفسه اشاره کرد ،اون جعبه به قدری بالا بود که قد جیمین بهش نرسه از اونجایی که صندلی کنار جونگ کوک قرار داشت و ممکن بود بخاطر خم شدن برداشتنش نمای به یاد موندنی برای شخص منحرفی مثل اون به نمایش بذاره ازش خواست تا کمکش کنه
جونگ کوک مغرورانه به سمتش اومد و نگاه تمسخر آمیزی به سر تا پاش انداخت
_قدت نمیرسه کوچولو؟
جیمین دندوناشو روی هم سایید و چشماش و بست، خیلی جلوی خودش و گرفته بود تا اون و با یه تیپ پا از پنجره بیرون نندازه اما بازم مثل همیشه
هیچ چاره ای جز ساکت موندن نداشت ...
کوک خندید و ضربه ای به نوک بینیش زد
_باشه الان بهت میدمش
بدون بلند کردن پاش جعبه رو سمت خودش کشید و بعد برداشتنش نگاهی به محتویات داخلش انداخت
قرص؟؟این همه قرص و دارو به چه دردش میخورد ؟؟
+اهم
جیمین تک سرفه ای کرد،جونگ کوک نیم نگاهی به دستای منتظرش انداخت و دوباره حس شیطنتش گل کرد
_این و میخوای؟
+میشه بدیش به من ؟باید زود داروم و بخورم
_منظورت از دارو !!!ضد هیت که نیست هوم ؟
همین جمله کافی بود تا رنگ از صورتش بپره و عرق سردی روی پیشونیش بشینه
کوک وقتی تردید جیمین و دید متوجه حقیقت شد و توی دلش پوزخندی زد
همه چی زود تر از اون چیزی که فکرشو کنه داشت جور میشد ،میتونست خیلی زود به چیزی که میخواست برسه چی از این بهتر؟
اما حالا نباید کاری میکرد تا نقشش لو بره و امگای روبروش مشکوک شه
جعبه رو دست جیمین داد و دوباره سر جاش برگشت تا به ادامه کاراش برسه ...البته منظور از کار دید زدن پنهانی امگا و تلاش برای جلب توجهش بود
جیمین کلافه دستش و روی شکم دردناکش فشرد و بعد پیدا کردن سرکوب کننده سمت دستشویی پا تند کرد
پیچیدن رایحش توی خونه اونم وقتی یه آلفای سلطنتی مثل جونگ کوک همراهش بود اصلا عواقب خوبی نداشت اونم با رایحه دیوونه کننده ای که حتی آلفا های میت دار و هم جذب خودش میکرد
وارد دستشویی شد،مقدار زیادی از پودر ضد هیت و توی لیوانش ریخت و بعد مخلوط کردنش با آب همشو یه جا سر کشید و لیوان و سرجاش برگردوند
حالا باید یکم صبر میکرد تا دارو اثر کنه و رایحش کاملا مخفی و پوشیده بشه اگه میتونست تا فردا هیتش و سر کوب کنه خیلی خوب میشد البته اگه جونگ کوک همچین اجازه ای بهش میداد

صبح روز بعد:
باز کردن چشماش مصادف شد با دیدن چشمایی که اون و هدف گرفته بود، شوکه از جاش بلند شد و خودش و عقب کشید
+تو...تو چجوری اومدی داخل ؟
کوک دستشو تکیه گاه سرش کردو نیشخندی زد
_از در
+ولی در که قفل...
وقتی سرش و برگردوند و با قفل شکسته مواجه شد قیافه پوکر طوری به خودش گرفت وسرش و به دو طرف تکون داد
+باورم نمیشه قفل و شکستی
_نمیتونستم اون بیرون بمونم وقتی معشوقم توی این اتاق بود تازه من از تاریکی میترسم دیگه نباید من و همینجوری ول کنی بری بخوابی
+آره جون عمت
جیمین زیر لب غر غر کرد و سمت آشپزخونه حرکت کرد ،هنوز دل درد داشت پس باید بازم دارو مصرف میکرد
همینکه وارد آشپزخونه شد ،میز چیده شده از انواع و اقسام غذا توجهش و جلب کردو باعث تعجبش شد
+این ...این

حرفش با حلقه شدن دستی دور کمرش و قرار گرفتن سری روی شونش قطع شد



_دوسش داری؟همشو مخصوص تو پختم
کوک گفت و در آخر بوسه داغی روی شونه برهنش گذاشت
جیمین خودش و از بین حصار دستای جونگ کوک آزاد کردو سمت یخچالش رفت
+ممنون ولی من فقط آب کوفت میکنم معدم اذیت میشه
_ولی آخه...
بطری آب و تا ته سر کشید و ظرف خالی روی جزیره گذاشت
+من باید برم بعد از ظهر کلاس دارم توهم زود آماده شو حوصله ندارم منتظرت بمونم
این و گفت و بعد تنه زدن به پسر آلفا وارد اتاقش شد تا لباسش و بپوشه ،امروز روز پر کاری داشت و همینطور پر دردسر...دردسری که باعث یه فاجعه بزرگ توی زندگیش میشد
جونگ کوک نگاهش و از راهی که امگا رفته بود برداشت و به بطری خالی داد
_پیش بینیم درست بود میخوام ببینم چجوری باهاش کنار میای پارک جیمین (تو آب محرک جنسی ریخت )

جیمین :

"استاد پارک حالتون خوبه؟خیلی عرق کردین
به سختی آب دهنش و قورت داد و لبخند دستپاچه ای زد
+یکم گرممه ...چیز خاصی نیست
دروغ گفته بود ،از وقتی پاش و از خونه بیرون گذاشته بود متوجه تغییر غیر عادی بدنش شده بود
حس میکرد توی یه کوره داغ و جوشان قرار گرفته که هیچ راهی برای خنک کردنش وجود نداره
اما اون که داروهاش و خورده بود پس ،چرا انقدر بدنش درد میکرد و نیاز شدیدی به لمس کردن خودش داشت ؟
+بعد تموم کردن تمرینا میتونین برین بیرون بعدا همشون و بررسی میکنم
بچه ها چشمی گفتن ،جیمین کلافه سرش و روی میز گذاشت و نفسای تندی کشید
لعنتی چه بلایی سرش اومده بود؟هیت و گرمای غیر قابل تحمل بدنش واقعا اونو تحت فشار میذاشت طوریکه کم مونده بود وسط کلاس ناله کنه و لباساش و دربیاره

بعد گذشت دقایقی دستی که روی پاش قرارگرفت ،باعث شد ترسیده سرش و بلند کنه
جونگ کوک دفترش و روی میز جیمین گذاشت
_استاد پارک میشه یه نگاهی به جوابا بندازین؟
لعنتی بهتر از این نمیشد ،حالا باید چطوری خودش و جمع و جور میکرد وقتی دست جونگ کوک جایی نزدیک عضوش مدام تکون می خوردو تحریکش میکرد ؟

جونگ کوک وقتی واکنش جیمین و دید پوزخندی از سر رضایت زد و خودش و بیشتر به استاد کلافش نزدیک کرد ،طوریکه بدنش از پشت بهش بچسبه و اون و از اینی که هست بی قرار تر کنه
جیمین آه آرومی کشید و دست لرزونش و سمت دفتر برد، قبل از اینکه بخواد اون و برداره دست جونگ کوک روی عضوش نشست و فشار محکمی بهش آورد
این حرکت به حدی برای جیمین غیر منتظره بودکه باعث شد ناله دردناکی سر بده و توجه بقیه روبه خودش جلب کنه
شوکه دستش و روی دهنش گذاشت ،اما دیگه دیر شده بود .‌ رایحش کل فضا رو پر کرده بود
بوی تند گل رز !!به حدی خوش بو و جذب کننده بود که آلفا ها احساس سر درد میکردن و این اصلا خوب نبود
باید قبل از اینکه اتفاق بدتری میفتاد کلاس و ترک میکرد...
فورا از جاش بلند شدو از کلاس بیرون رفت و نگاه جونگ کوک و پشت سرش جا گذاشت
جونگ کوک نفس عمیقی کشید و لیسی به لباش زد
_حالا وقتشه
این و گفت و با چشمایی که حالا به رنگ سبز درخشان تغییر کرده بود دنبال امگا راه افتاد
امروز میتونست اون چیزی که میخواست و بعد از سالها بدست بیاره ...
و اون ،تصاحب کامل امگا بود

"لعنتی این چه بوییه؟
^شت من شق کردم
&فک کنم از این توعه
یکی ازون پسرا مشتش و به در کوبید
^هی تو ،هر کی که هستی زود درو باز کن قبل از اینکه بشکنمش
دستشو روی دهنش فشرد تا ناله هاش و مخفی کنه، هیچ کنترلی روی اشکایی که پشت سر هم روی گونش سرازیر میشدن نداشت...احساس بدبختی میکرد، چرا همه اتفاقات بد برای اون میفتاد؟
برای رسیدن به این جایگاه و تدریس توی بهترین دانشگاه کره کلی تلاش کرده بود و چیزای زیادی و پشت سر گذاشته بود نباید میزاشت اعتبار و آبروش به همین راحتی اونم با یه هیت مسخره از بین بره

ضربه محکم تری که به در خورد ،اون و وحشت زده تر از قبل کرد اگه دست یکی از اون آلفا ها بهش میرسید کارش تموم بود
"هی کوچولو درو باز کن میخوایم بهت کمک کنیم
&حق با اونه چطوره یکم باهامون راه بیای قبل اینکه ازمون سواری بگیری
(*اونجا چه خبره )
بهت زده به روبروش خیره شد، به حدی گیج و منگ بود که نمیتونست به خوبی چیزی و تشخیص بده اما اون صدا ...نمیتونست به کسی جز هیانگ باشه اون ...اون اینجا چیکار میکرد؟نکنه جونگ کوک چیزی بهش گفته بود؟
(*زود گم شین بیرون قبل از اینکه عصبانی بشم)
لبخند محوی زد و دستی به چشمای اشکیش کشید، اون همیشه به موقع میرسید درست مثل همیشه
یکم گذشت ،دیگه صدایی از بیرون نشنید و این یعنی اون آلفاهای وحشی رفته بودن ...اما هیانگ چی؟اونم رفته بود ؟
آروم دستش و سمت در دراز کرد و بعد باز کردن قفل منتظر و ترسیده توی خودش جمع شد
همون لحظه در باز شد و چهره هیانگ توی چهارچوب در نمایان شد
دستش و روی عضو برهنش گذاشت و سرش و پایین انداخت ،از مرد روبروش خجالت میکشید اما مگه دست خودش بود؟اونم وقتی تک تک سلولای بدنش برای داشتن آلفای روبروش تقلا میکردن ؟
+آه...آلفا
(*اونا بهت آسیب زدن ؟)
سرش و به دوطرف تکون داد و دوباره اشک ریخت
+م...متاسقم
(*هیشش طوری نیست خیلی درد داری؟)
مثل سری قبل به تکون دادن سر اکتفا کرد و با درد یهویی پایین تنش سرش و به دیوار پشت سرش تکیه داد و بازم ناله کرد
+خ...خواهش میکنم ...آه...خیلی درد دارم
آلفا بهش نزدیک تر شد و تو یه حرکت دستاش و بالای سرش پین کرد که باعث تعجب امگای بی قرار شد
(*بهم اجازه میدی کمکت کنم ؟)
چند لحظه به چشمای طلایی

You are reading the story above: TeenFic.Net