you make me crazy

Background color
Font
Font size
Line height

☄️ تو من و دیوونه میکنی☄️

⚠️( این پارت حاوی صحنه های ناگوار است اگر فکر میکنید تحمل صحنه های مرگ دلخراش رو ندارید این پارت رد کنید مطمئن باشید توی روند داستان تاثیر نداره ) ⚠️


هیچکس نمیتونست به صحنه منزجر کننده و ترسناک و البته غم انگیز رو به روش نگاه کنه
جنازه حتی قابل تشخیص نبود ، بوی گوشت بخار پز شده همه جای خشک شویی و پوشوندن بود
+ هیچ حدسی داری ؟
چونگ هی با اخم از فرمانده پرسید ، فرمانده نگاه غم زدشو از جسد گرفت و سر تکون داد
_ پسر بچه آرومی بود ، دردسر ساز نبود
+ کی میتونه این بلا رو سرش اورده باشه ؟
چونگ هی دوباره نگاهشو به اطراف جسد دوخت ، اول صبحی بدون خوردنه حتی یک لیوان قهوه صداش کرده بودن و الان توی زندان جسمی و میدید که با بخار سوزونده ، شایدم بهتره گفت ابپز شده بود
فرمانده عصبی به همراه چونگ هی از اتاق خارج شدن

+ گفتی کی پیداش کرده ؟
_ اون پسره معشوقه ی جئون ، پارک جیمین

*فلش بک چند ساعت قبل*
چشماشو باز کرد و از جاش بلند شد ، با اخم‌ غلیظی نگاهی به ملافه رو تختش انداخت و با حرص جمعشون کرد از دیشب که اون اتفاق چندش و حال بهم زن افتاده بود از خودش و تختش بدش میومد ، به نظرش این موضوع یه چیزه کاملا رقت انگیز بود

خدا میدونست چندین بار از خواب پریده بود و دوباره به خواب رفته بود .

قر قر کنان راهرو طویل انفرادی و رد کرد و بین راه فوش غلیظی ام به جونگ کوک داد ، فقط چون دیدن انفرادی اونو یاد صحنه خوبی نمینداخت

به در اهنی نیمه بازه خشک شویی تنه ای زد و وارد شد ، برعکس همیشه سکوت بود و خب کسی ام معمولا هشت صبح اون طرفا نمیومد و اکثرا سالن صبحانه بودن

جیمین ملافه هارو داخل سبد انداخت و چرخید تا از اونجا خارج بشه که متوجه دست بی حرکتی سمت چپش شد که از پشت ستونه اتاق بخار خودنمایی میکرد ‌
جیمین وحشت زده سمتش قدم برداشت ، یعنی کسی اونجا به قتل رسیده بود ؟

چند قدم با استرس برداشت و در اخر چیزی و مشاهده کرد که معده خالیشو زیر و رو کرد و تمام شام دیشبشو ده قدم اونطرف تر از جسده مرده خالی کرد

انقدر اوق زده بود که اشک چشماش روونه گونش شد ، دستش و روی دماغش گذاشت ، چطور متوجه بوی بد چربی سوخته و مرده رو وقتی وارد اتاق شد حس نکرده بود

چشماشو بست ، با لرز شدیدی که پاهاش و بدنش داشت امکان راه رفتن براش شدیدا سخت شده بود
دستشو روی دیوار گذاشت و سعی کرد بدون اینکه چشمش دوباره اون صحنه رو ببینه از اتاق خارج شه .

با خروجش از اون جهنمه ترسناک انگار روح تازه ای به بدنش دمیده بودن ، قدماش و تند کرد و خودش و به اولین نگهبان رسوند و با تته پته و اشاره سعی کرد حرف بزنه

+ اونجا ... اتاق بخار .. یه نفر مرده ... کشتنش ...

نگهبان با شنیدن جملش به سرعت بیسیمش و خارج کرد و با اطلاع به همکاراش سمت خشک شویی دویید

عرق سرد از کمر و پیشونی جیمین سرازیر شده بود ، فشارش پایین اومده بود و‌ بخاطر بهم خوردن حالش ضعف شدیدی میکرد

کنار دیوار سر خورد و دستشو روی چشماش گذاشت و سعی کرد فکرش و هرجایی جز اون‌ صحنه ببره
_ لعنت بهت تمین ، لعنت به روزی که دیدمت ...

*فلش بک در فلش بک (شب قبل) *

چشماشو بست و سعی کرد بخوابه ، تشنجی که کای چند ساعت پیش راه انداخته بود هنوز توی وجودش بود و کمی میلرزید ، هر کی از هر کجای این زندان دم به دقیقه در حال خط و نشون کشیدن براش بود و جیمین از ته دلش آرزوی ارامش میکرد

نفس عمیقی کشید و خواست بچرخه که متوجه کسی شد که خیلی آروم خودش و پشتش روی تخت جا میکرد
+ چه غلطی میکنی

چرخید و با دیدن تمین نفس راحتی که کشیده بود و عصبی فوت کرد
_ هی هی ، فقط میخوام کنارت دراز بکشم
+ لازم نکرده گمشو رو تخت خودت

با دستاش مانع دراز کشیدن کامل تمین میشد و مقاومت میکرد
_ اگر همین الان خفه نشید جفتتون و تو خواب با بالش خفه میکنم

انقدر صداش جدی بود که جیمین برای لحظه ای مات و مبهوت به صدای گرفته کای فکر کرد و متوجه نشد کی تمین کامل کنارش خوابیده
+ شنیدی که چی گفت ، مقاومت نکن ...

جیمین چپ چپ بهش نگاه کرد و چرخید برعکس تصوراتش تمین هم رو به آهن های تخت بالایی خوابید و دستاشو روی سینش جمع کرد ...

شاید نیم ساعت هم از گرم شدن چشماش نگذشته بود که با تکون های نااگاهانه تمین و تحریک کرده بود .

تمین دستش و روی دیک سفت شدش گذاشت و سعی کرد بدون اینکه سر و صدا راه بندازه با تصور جیمین که کنارش خوابیده بود خودش و یجوری ارضا کنه
جیمین با تکون های آروم تختش چشماشو باز کرد ، متوجه شده بود یه چیزی درست نیس

پسر کنارش هیس شهوانی کشید و حرکت دستشو سریع تر کرد ، جیمین وحشت زده چشماشو بست و فشار داد ، نباید تمین متوجه میشد جیمین بیداره وگرنه حتما مجبورش میکرد سکس داشته باشن ، پسری که حشری باشه به حس و حال طرف مقابلش توجی نداره ، یا حداقل تمین از اون گونه پسر ها بود

تمین وضعیتش هر لحظه سخت تر میشد ، پسر فوق سکسی کنارش خوابیده بود و کاری از دستش بر نمیومد شلوارش و پایین تر کشید و خودش و کمی مایل کرد دیک سخت شدش و به پشت جیمین مالید و هر کاری میکرد تا زودتر درد دیک و حالش بهتر شه

جیمین با حس دیک تمین روی بدنش اخمی کرد و وول خورد و صدایی کلافه از دهنش خارج کرد تا به تمین نشون زده مزاحمه خوابش شده

تمین نفس لرزونشو بیرون داد و انگشتای دست ازادشو از روی شلوار نوازش وار روی خط باسن جیمین کشید و لبش و گاز گرفت ، الان وقت نداشت حس بیچارگی کنه ولی در عوض جیمین بیش از حد در مونده بود

تا حدی که حتی بعد ارضا شدن تمین و ناله های آرومش و بعد هم کپیدنش جیمین بیدار مونده و عصبانی بود ...

پایانه فلش بک *

به هر زحمتی که بود با کمک چند تا از نگهبان ها خودش و به دستشویی رسوند و صورتش و اب زد نمیتونست لرزش دست و پاهاشو متوقف کنه و همچنان حالش خراب بود ، چند تا دستمال کاغذی برداشت و روی سکوی سیاه رنگ ما بین روشویی و دستشویی نشست
دست و صورتش و خشک کرد و به نقطه نا معلومی خیره شد

شاید پونزده دقیقه ای بی حرکت مونده بود تا متوجه شد دری که بهش خیره شده تمام مدت بسته مونده

اخم مشکوکی کرد و از جاش بلند شد چیزی توی مغزش میگفت کاراگاه بازی و تمومش کنه اما کنجکاوی چیزی نبود که بشه جلوش و گرفت

چند بار به در کوبید اما جوابی دریافت نکرد
چند بار دیگه ولی محکم تر کوبید و باز هم خبری نشد نگاهی به اطرافش انداخت و با پیدا نکردن چیزی با لگد محکمی به در کوبید اما با ضعفی که داشت فقط و فقط پای خودش بیشتر درد گرفت

+ هی بچه چیشده ؟
نگاهش سمت صدا چرخید و با دیدن هوسوک زمزمه کرد
_ این در و باز کن ، این در خیلی وقته بستس
هوسوک ابرو بالا انداخت لباش و به حالت مسخره ای جلو داد
+ خدای من نکنه کسی پشتش به قتل رسیده

البته که هوسوک از وضعیت جیمین و چیزی که دیده بود خبر نداشت جیمین وقت نداشت یا شایدم حوصله نداشت بحث کنه پس حرفی نزد و با شونش ضربه محکم تری به در زد

هوسوک که تلاش هاشو دید لباش و خیس کرد و چشماشو تو کاسه چرخوند
با دستش جیمین و کنار زد و با لگدهای پی در پی قدرتمندی در و باز کرد اما در فقط کمی باز شد

انگار که چیزی مانع باز شدنش میشد ، جیمین که جسه ریز تری داشت از لای در متوجه پسری که روی زمین افتاده بود شد و با هر زحمتی که بود و وحشت زده در و باز کرد و روی زمین نشست و کله پسر و از داخل کاسه توالت خارج کرد و با چیزی که دید ناله ای عاجزانه از ته گلوش خارج شد

اون پسر هان بود ، دور دهنش و ماده سفید رنگ کف‌ مانندی پوشونده بود و چشماش نیمه باز و سفید رنگ بود ، جیمین با بی حالی جسم هان و تکون میداد و اسمش و فریاد میزد

+ هان بلند شو ، چت شده پسر لعنت بهش

هوسوک با نگاه سردی که نگرانی پنهانی توش موج میزد لب زد
_ داد و بی داد نکن جیمین اور دوز‌ کرده

جیمین با چشمای گشادی سرش و بالا اورد ، دوباره و دوباره احساس حالت تهوع و ضعف سراغش اومد و سرش و به دیوار دستشویی تکیه داد
هوسوک نفس کلافه ای کشید و سرعت قدماشو زیاد کرد تا نگهبان و دکتر خبر کنه .

***

با اهنگ پلی شده ای تو مغزش شونه هاشو ریتمیک تکون میداد و بسته حاوی وسایل حمومش و میچرخوند سر صدایی که از داخل دستشویی میومد ذهنش و ساکت کرد و کنجکاو به در زل زد که درش با شتاب باز شد و نگهبان و دکتر و پسری که از دست و پاهاش چسبیده بودن بیرون اومدن

جونگ کوک با دیدن قیافه داغون هان متوجه شد که اور دوز کرده و لباش او مانند موند چشماشو چرخوند و خواست به راهش ادامه بده که پسری که با شونه های افتاده از در خارج شد توجهش و جلب کرد و ایستاد ، اون پسر که با مرده ها فرقی نداشت جیمینش بود ؟

چشمای جونگ کوک گشاد شد و به سرعت جلو رفت
+ جیم..
_ گفتی چند مدت اون داخل بود
جیمین با صدای تحلیل رفته ای جواب دکتر و داد
+ زمانی که من پیداش کردم پونزده دقیقه قبلش و نمیدونم

پسر جوون که دستیار دکتر به حساب میومد سر تکون داد و با نوشتن چیزی چرخید
جونگ کوک متوجه شده بود رنگ و روی جیمین چرا اونجوریه
+ جیمین ؟

مهم نبود اگر با چشمای بی حالش بهش زل میزد و کنارش میزد ، مهم نبود اگر نفرت و مثل همیشه تو چشماش میدید ...

سر پسر کوچیک تر پایین افتاده بود ، انگار که نمیشنید کسی صداش میکنه بعد چند ثانیه سرش و به آرومی بالا اورد و با دیدن جونگ کوکی که با نگرانی نگاهش میکرد بغض کرد ، انقدر سنگین که راه نفسش بسته شد ، چند قدم طی کرد و فاصله بینشونو به صفر رسوند و دستاشو دور بدن پسر بزرگتر حلقه کرد ، سرش و توی گردنش برد و نفس لرزونی کشید

جونگ کوک نفس نمیکشید ، چشماش تا اخرین حد ممکن گشاد شده بود
اشکای جیمین آروم سر خوردن و گردن برنزه پسر و خیس کردن ، جونگ کوک با حس اشکای جیمین لبش و گاز گرفت و دستاشو دور کمر باریک جیمین پیچید

+ جیمینا .. اشکال نداره ، حالش خوب میشه..

به وضوح لرزش بدن جیمین بین بازوهاش حس میشد با اینکه اصلا دلش نمیخواست از این حالت خارج بشن اما ناچار دستای جیمین و از گردنش باز کرد و تو صورتش که خیس و رنگ پریده بود نگاه کرد
+ جیمینا چیزی خوردی ؟

جیمین سرش و به طرفیت تکون و زمزمه کرد
_ میل ندارم

جونگ کوک به سختی میتونست بشنوه ،‌دست جیمین و گرفت و سمت غذاخوری کشید ، روی صندلی نشوند و خودش برای اماده کردن سینی صبحانه فاصله گرفت.

سرش پایین افتاده بود ، اغوش جونگ کوک مفید بود حس میکرد به طور غیر قابل باوری آرومه ، مدتی که گذشت لیوان شیری جلوی صورتش گرفته شد .

سرش و بالا اورد و با دیدن تمین اخم کرد ، جونه‌ پس زدن یا حرف زدن نداشت پس فقط به صورتش با بی حالی نگاه کرد و چیزی نگفت

جونگ کوک با اخم غلیظی از پشت نزدیکشون شد و با دستش به دست تمین کوبید و باعث شد نیمی از شیر روی زمین بریزه ، سینی صبحانه رو جلوی جیمین گذاشت
_ بخور

چرخید سمت تمین و خنثی نگاهش کرد
+ گورتو گم کن

_ ولی این خیلی بده که به لیوان شیر بی احترامی کردی
جونگ کوک ابروهاشو بالا انداخت و لیوان شیر و با یه حرکت از دستش گرفت و توی صورتش خالی کرد
+ راست میگی ، الان بهتر شد

تمین چشماشو بست و با لبخند ملیحی شیر کنار لبش و لیس زد
_ دلت برای انفرادی تنگ شده نه ؟
جونگ کوک سرشو به معنای مثبت تکون داد
+ خیلی زیا‌...

با کشیده شدن آروم پیراهن مشکیش جملش قطع شد و به دست لرزونی که چسبیده بودش چشم دوخت
_ تمومش کن... لطفا

صدای تحلیل رفته جیمین و چشمای ملتمسش قلب کوک از جاش کند ، اب دهنش و به سختی قورت داد و با حرص زیادی دستمال کاغذی از توی جعبه ی روی میز کند و روی سینه ی تمین کوبید
+ بزن به حساب

چرخید سمت جیمین و کنارش نشست
_ مگه نگفتم بخور
+ میل ندارم جونگ کوک

سیب گلوی جونگ کوک به سختی بالا پایین شد ، این حد از مظلوم شدن جیمین براش زیادی بودی ، وقتی انقدر آروم صداش میزد دست و دلش میلرزید ، تخم مرغ اب پز شده رو برداشت و نصف کرد و جلوی دهنش گرفت
_ فقط یکم ...

جیمین با دستای بی جونش تخم مرغ و گرفت داخل دهنش گذاشت ، جوییدن براش سخت شده بود ، کی بعد دیدن دو‌ تا از بدترین صحنه های عمرش میتونست غذا بخوره

+ پارک جیمین ، فرمانده کارت داره
جونگ کوک اخمی کرد و به نگهبان چشم دوخت
_ الان نمیتونه بیاد
نگهبان اهمیتی نداد و و باتومشو به آرومی کنار میز زد
+ پاشو باید بریم ، راجب صبحه

جونگ کوک صبرش داشت لبریز میشد خواست از جاش بلند شه که دست جیمین روی پاش قرار گرفت
_ باید برم کوک

لبخند بی جونی به چهره عصبی جونگ کوک زد و لیوان اب پرتقال و یک نفس سر کشید تا خیال پسر بزرگتر و راحت کنه ، همراه نگهبان راه افتاد و متوجه شد جونگ کوک هم با فاصله همراهیشون میکنه ، دلگرم شده بود ، مسخره بود اما به تنها چیزی که نیاز داشت توی چند قدمی بودن جونگ کوک‌ بود

***
از دفتر خارج شد و در کمال تعجب دید که جونگ کوک گوشه ای راهرو روی پاهاش نشسته

+ چیشد
_ راجب جسدی که صبح دیدم پرسیدن
+ جسد ؟ پس هان مرد

جیمین با چشمای درشتش سمت جونگ کوک چرخید
_ منظورت چیه که هان مرد ؟ دارم راجب جسد سوخته خشک شویی حرف میزنم ، صبح دیدمش ، یکی با بخار پخته بودش ...

جونگ کوک برای لحظه ای از حرکت ایستاد ، پس حال بد جیمین دلیل بزرگتر از هان و اور دوزش داشته ، لب پایینش و گاز گرفت و به شونه های خمیده عشق کوچولوش نگاه کرد ، مسبب تمام اینا خودش بود ... باید یه راهی پیدا میکرد ولی چطوری ؟

تمام مدتی که جیمین و مجبور کرد حمام کنه روی سکو نشسته بود و به همین فکر میکرد
اگر جای نامجون و میگفت ، قطعا کارش بی جواب نمیموند ...

اون چیز های دیگه ای ام  برای از‌ دست دادن داشت ، به علاوه نامجون اگر میوفتاد زندان خیلیا بودن که میتونستن جیمین و به قتل برسونن

دستی به صورتش کشید باید یه راه ارتباطی با نامجون پیدا میکرد ، حالا که جکسون هم داخل انفرادی بود کاملا ارتباطش قطع شده بود و این کارو سخت میکرد ...

+ میشه ... میشه پیشت بخوابم ؟
صدای آروم و دلنشین جیمین و کنار گوشش شنید و رشته افکارش چیزی فراتر از پاره شدن رفت ، انگار به کلی محو شد

سیخ ایستاد و جوری هول کرد که انگار یه پسر دبیرستانیه و کسی ازش درخواست سکس کرده
+ البته ... میتونیم .. یعنی میتونی ..‌

وسایل حمام و از دستش گرفت و پشت سرش راه افتاد ترجیح داد توی سلول خودش باشن تا جیمین
_ بیرون ...

جونگ کوک با تحکم گفت و هم سلولی هاش و بیرون انداخت .

روی تخت دراز کشید و دستش و برای جیمین باز‌ کرد
جیمین روی تخت خزید و بدون حرف سرش و توی سینه جونگ کوک‌ مخفی کرد و‌ چشماش و بست
صدای قلب جونگ کوک که حالا ضربانش خیلی تند تر از حالت عادی بود توی گوشش میپیچید
جونگ کوک حلقه دستاشو تنگ تر کرد و کنار گوشش لب زد

+ تو من و دیوونه میکنی

_

_______2620
یه پارت داشتیم ترکیبی از صافت و ...
آره ...
میتونم ازتون بخوام برای ادامه داستان نظر بدید ؟
من میدونم چی‌ میخوام اما واقعا دلم میخواد ترکیبی از خواسته شما و خودم و بنویسم 😍
love you 💜


You are reading the story above: TeenFic.Net