❤️ من هواتو دارم ❤️
چمدون مشکی رنگشو کنار صندلی پلاستیکی گذاشت و نگاهی به ساعت مچیش انداخت از وقت قرارشون ده دقیقه گذشته بود ولی خبری از دخترا نبود.
گوشیشو از جیبش خارج کرد و تماس و وصل کرد
+ کجان ؟
_ به ترافیک خوردن تا یک ربع دیگه اونجان
+ ترافیک؟ وات ده... فک کردی من...
دستی به پشت شونش برخورد کرد
_ اقا ببخشید
همونطور که سر یونجون غر میزد چرخید سمت صدا و با دیدن فردی که جلوش ایستاده بود تنش لرزید ، باور انسان بودن شخص رو به روش یکم براش سخت بود
_ میتونید از من و دوستم عکس بندازید ؟
جونگ کوک گیج به پسر نگاه کرد و اخم کمرنگی رو پیشونیش جا خوش کرد اولین بار بود درمقابل کسی انقدر گیج و بی دست و پا میشد و این مستقیم رو اعصابش تاثیر گذاشته بود
صدای یونجون و میشنید که از پشت گوشی میگفت باید قطع کنه ولی نه حرفی میزد نه تلاشی برای قطع تماس میکرد ، پسر مو بلُند که از رفتار پسر رو به روش متعجب شده بود و همینطور به خاطر سکوتش در مقابل درخواستش کمی معذب بود لبخندی زد و سر تکون داد
_ اشکال نداره اگر نمیتونید از کس دیگه در خواست میکنم
جونگ کوک با شنیدن حرف پسر ریز جسه و همینطور صدای بوق ممتد پشت ایرپادش با دستش به گوشش اشاره کرد و لب زد
+ داشتم با تلفن صحبت میکردم
جیمین متاسف از قضاوت زود هنگامش لبخند خجالت زده ای زد و کمی خم شد
_ اوه متاسفم
+ بده من
جونگ کوک با بالا اوردن دستش گوشی و از جیمین گرفت و منتظر شد تا پسر جوری که میخواد بایسته !
جیمین به اطرافش نگاهی انداخت و با دیدن تهیونگ کمی اونطرف تر صداش زد
_ ته بیا دیگه زود باش
تهیونگ با کلافگی سمت دوستش اومد و مثل همیشه نق زد
+ حتما باید از تمام مراحل یه سفر یک روزه عکس بگیری ؟
_ آه تهیونگ محض رضای خدا غر غر نکن این فقط یه عکسه
بعد همونطور که دستشو به بند کوله پشتیش میگرفت، لبخندی به گوشی که جونگ کوک بالا اورده بود زد ، تهیونگ هم با بدخلقی و چهره جدیش دستشو به نرده کنارشون تکیه داد و به دوربین خیره شد
جونگ کوک خیره به لبخند پسر توی دوربین چند لحظه بدون حرکت موند ، نمیتونست این حجم گیج شدنش فقط با دیدن چهره یه نفر و درک کنه ، بیش از اندازه هیجان بهش وارد شده بود انگار که قرار اولش توی دبیرستان باشه درک نمیکرد چرا باید اینطور محو دوربین بشه
+ ببخشید ، انداختی ؟
_ ها؟
جیمین لبخندش جمع شد و کمی به سمت جونگ کوکی اومد که دوربین به دست خشک شده بود
+ میگم انداختید ؟
جونگ کوک سرش و تکونی داد تا شاید مغزش دست از مسخره بازی و مسخ شدن در مقابل پسر برداره و لب زد
_ متاسفم ، یکم فکرم درگیره
جیمین لبخند بزرگی زد و به ژست قبلیش برگشت
+ اوه اشکالی نداره
جونگ کوک بی معطلی دستشو روی دکمه زد و گوشی و سمت جیمین گرفت
_ بیا ، گرفتم
جیمین بازهم ادای احترام کرد و خم شد
+ ممنونم
_ جئون
جونگ کوک با شنیدن صدای سویون به سرعت سر چرخوند تا بیشتر از این توی باتلاق تفکراتش راجب لبخند پسر فرو نره و اخمیکرد
+ معلوم هست کدوم گوری ؟
_ پاچه نگیر ، چمدون کو ؟
با دست به صندلی اشاره کرد و از کنار سویون رد شد
+ مطمئن شو میرسونیش
اما تمام حواسش پی پسری بود که اصرار داشت خیلی خوب افتادن و باید عکس و چاپ کنن و دوستش که مخالفت میکرد و از نظرش این ایده خوبی نبود .
**
درسته این اولین دیدار، اولین حس ، اولین برخورد جئون جونگ کوک با پارک جیمین بود
عکسی که نه فقط توی گوشی بلکه توی ذهن جونگ کوک ثبت شد و تا مدت ها اون لبخند حتی یک ثانیه از جلوی چشماش دور نمیشد
با حس دستی دور گردنش از افکارش خارج شد و نگاه گذرایی انداخت جین مثل جاسوسای مخفی به اطرافش نگاهی کرد و با صدای اهسته گفت
+ جیمین تو دردسر افتاده
_ خب ؟
+ برات بهتره کاری که کای میخواد و انجام بدی
_ از کی تا حالا خوبیه منو میخوای ؟
یونگی با ابروهایی که از تعجب بالا پریده بود و صدای ناباورش زمزمه کرد
+ بلبل زبونی میکنی ؟ تو ؟ واسه من
همینطور که میگفت از روی تخت بلند شد و سمت جیمین رفت
_ من ازت نمیترسم مین یونگی
+ ولی باید بترسی
جیمین طاقت نیاورد و سینه سپر کرد و صداشو کمی بالا برد
_ چرااا ؟ مگه من چیکار کردم ؟ من اخرین خواستم اینه جئون جونگ کوک بهم حسی داشته باشه ، چرا تاوان احساس نداشته اونو من باید پس بدم؟
اخمای یونگی آروم آروم باز شد و با اتمام جمله جیمین نتونست لبخندش و جمع کنه ، ای کاش فقط همون بود ، نمیتونست خنده بلندش و کنترل کنه
+ یا ... اعتراف میکنم ، جئون حق داره ، تو حتی توی اوج عصبانیت زیادی کیوتی
جیمین نفس پر حرصی کشید و دستاش مشت کرد ، کیوت بودنش مگه دست خودش بود ؟ لباش و جمع کرد و اخمش و پر رنگ تر کرد
_ مسخره
+ پارک جیمین ، دنبالم بیا
با شنیدن اسمش با تعجب و چشمای نیمه گرد سمت نگهبان چرخید و انگشتش و سمت خودش گرفت
_ من ؟
+ مگه اسم تو پارک جیمین نیست ؟ بجنب!
***
از بالکن بزرگ و حلال مانند عمارت نگاهی به حیاط بزرگشون انداخت ماشین نامجون و اسکورتش داشت از حیاط خارج میشد و بقیه ماشین ها روشن شده با دری باز منتظر مونده بودن
جین تماس و بر قرار کرد و ایپدشو روی گوشش گذاشت
+ دور دور خوش میگذره جئون ؟
_ چیشده؟
+ نامجون رفت ، منم بیشتر از این نمیتونم بمونم !
_ اگه من تا بیست دقیقه دیگه نیومدم برو
+ دیدن اون انقدر واجبه؟
جونگ کوک نگاهی به سر کوچه انداخت با مطمئن شدن از خروج جیمین زمزمه کرد
_ بیست دقیقه ، نیومدم برو
جین سری از تاسف تکون داد و داخل محوطه عمارت برگشت افرادشون با سرعت وسایل و جا به جا میکردن و هر کس به کاری مشغول بود ، داخل دستشویی شد و گوشیش و داخل سینک توالت انداخت و سیفون کشید ، دستی به موهای مشکی خوش حالتش کشید و تو آینه به خودش بوس فرستاد و همونطور که اهنگ مورد علاقش و زمزمه میکرد به سمت حیاط قدم برداشت .
ساعت مچیشو نگاه کرد . چهار بد از ظهر بود هواپیمای شخصی نامجون تا یک ربع دیگه بلند میشد و پشت سرش هواپیمای اون ها میرسید
دلش راضی نمیشد جونگ کوک جا بذاره اما میدونست اگر راه نیوفته همه چی بهم میریزه
داخل ون مشکی نشست و نگاه گذرایی به سویون انداخت
+ حرکت میکنیم
_ جونگکوک ؟
+ اون خودش ...
با صدای تیر اندازی که شنید حرفش نصفه موند و بند دلش پاره شد ، نصف افراد با نامجون رفته بودن
جونگ کوک از داخل تاکسی نگاهی به کوچه انداخت ، با دیدن ماشینای پلیس سرش و پایین اورد و از راننده خواست دوربزنه و دوکوچه پایین تر بایسته نمیدونست خبر گیر افتادن جین و چطوری باید به نامجون میداد ، مطمئن بود اگر بشنوه که بخاطر تاخیر جونگ کوک گیر افتادن میکشتش نفس عمیقی کشید و پیاده شد داخل یکی از ساختمون های متروکه شد و تا اخرین طبقه بالا رفت ، از روی پشت بوم به راحتی میتونست عمارت و جین و ببینه . چند دقیقه که گذشت جین به همراه سویون و افراد از عمارت خارج شد و تسلیم شدن
جونگ کوک دستی به صورتش کشید و روی زمین نشست ، نمیدونست با گیر افتادن جین باید چیکار کنه ، عصبی بود و سر درد شدیدی داشت
به هر حال هواپیما تا الان از روی زمین بلند شده بود
گوشیش و برداشت و شماره نامجون و گرفت
+ چیشده
_ جین هیونگ .. گیر افتاد
نامجون از پشت گوشی خنده مردونه ای تحویل جونگ کوک داد
+ واقعا ؟ تو چرا میتونی باهام صحبت کنی ؟
_ هی نامجون من بادیگارد دوست پسرت نیستم
+ بادیگارد ؟ ... شوخی میکنی ؟
_ نه ، میگم محاصره شدن ، نمیتونست کاری کنه ، من از سر کوچه برگشتم
مدتی سکوت پشت گوشی برقرار شد
+ پس تو ام دستگیر شو
_ منظورت چیه ؟
+ منظورم اینه که دستگیر شو
جونگ کوک اخمی کرد و خواست دربرابر نامجون مخالفت کنه اما با دیدن صحنه رو به روش خشکش زد ، جیمین اونجا چیکار میکرد ...
***
دقیق نمیدونست اما با حدسایی که زده بود چهار روز میشد که داخل این اتاق نیمه تاریک و سرد تنهای تنها مونده بود ، عادت کردن به این اتاق چیزی بود که از نظرش غیر ممکن بود حتی اگر طول میکشید .
کلافه از جاش بلند شد سعی کرد برای خسته کردن خودش یکم فعالیت کنه ، خودش و با پرش هاش گرم میکرد و اعضای بدنش و کش میداد تا انعطافش و از دست نده ، از زمانی که به یاد داشت کلاس ژیمناستیک میرفت و حتی وقتی برای دانشگاه به سئول اومد سعی کرد توی خونه بدنشو نرم نگه داره تنها چیزی که واقعا دوست نداشت بزرگ شدن بدنش و عضله ای شدنش بود
یاد تهیونگ افتاد که هر بار صد و هشتاد زدنش و تماشا میکرد به شوخی دهنش و چشماش و نیمه باز و خمار میکرد و با لحن شهوانی زمزمه میکرد
+ جیمینا من و دیوونه نکن
با یاد اوری تهیونگ عمق دلتنگیش و حسکرد ، امید واربود ازپس سوال های مادرش که میپرسید جیمین چرا از طرف دانشگاه اردویی رفته که گوشی بردن ممنوعه بربیاد . لبخند پر بغضی زد و قیافه تهیونگ هنگام جواب پس دادن تصور کرد
از تصورات ذهنش نتونست جلوی خندش و بگیره و بلند زیر خنده زد ولی صدای باز شدن در سلول از دنیاش خارجش کرد و به عمق داغون بودن قضیه مکان و زمان پی پرد
_بیا بیرون
جیمین خوشحال از انفرادی خارج شد و همراه افسر نگهبان به سمت سلول ها رفت
_ اخرین بارت باشه از این گوها میخوری
جیمین سر تکون و سعی کرد به چشمای افسر به ظاهر ترسناک با اون اندام گندش نگاه نکنه
سلام جینگول
وانشات این بوک و توی BTS One shot خوندید؟
چطور بود ؟
ووت میدید ؟اگر لذت میبرید بدید ...
نه اینکه زیاد مهم باشه فقط میخوام دیده بشه تا همه مثل شما لذت ببرن
love you guys 💜
You are reading the story above: TeenFic.Net