Part 3

Background color
Font
Font size
Line height

Part 3

کلیدو داخل در انداخت و درو باز کرد انتظار داشت خونه مث این چند وقت تاریک باشه ولی در کمال تعجب لامپا روشن بودن و رایحه آلفا داخل خونه پیچیده بود پس خونه بود!

درو بست و کفشاشو داخل جاکفشی گذاشت
برگشت و جونکوک رو پشت سرش دید که دست به سینه و با اخم بهش نگاه می‌کنه

_ کجا بودی؟

جیمین اخمی کرد و خواست از کنارش رد بشه که کوک بازوشو گرفت و با اعصبانیت از لای دندونای بهم چفت شدش غرید

_ گفتم کجا بودی؟

+ منم مث خودت! چرا باید راستشو بهت بگم که کجا بودم؟

_ دوباره شروع نکن

+ من شروع نکنم؟ همه ی اینا تقصیر توعه! حتما من شروع کردم به دروغ گفتن! یا من شروع کردم به دوری کردن!

_ من ازت دوری نمیکنم جیمین!

+ دوری نمیکنی؟ لابد من گفتم یه هفته یه هفته خونه نیا!

_ تمومش کن

+ چیو تموم کنم جونکوک؟ تو خودت این مسخره بازیو‌ شروع کردی

_ منظورت چیه؟

+منم می‌خوام مث خودت باشم...همینطور خودخواه و بی توجه!

_ این چرت و پرتا چیه میگی؟

+ حرف حق شد چرت و پرت؟

_ تو فقط زیادی شلوغش میکنی!

+ لعنتی تو حتی کمتر از قبل به من توجه می‌کنی بعد میگی شلوغش میکنم؟

_ من چه بی توجه ای به تو کردم جیمین؟

جیمین نفس عمیقی کشید و سعی کرد بازوشو از دست کوک بیرون بکشه
کوک محکم بازوشو فشار داد و خم شد توی صورتش

_ کدوم بی توجهی؟

+ آه ولم کن

_ جواب منو بده!

با دادی که جونکوک کشید جیمین چشماشو روی هم فشرد و سرشو پایین انداخت
رایحه تلخ شده آلفا کل خونه رو برداشته بود

+ سه هفته پیش وقتی یه هفته خونه نبودی هیت‌م شروع شد و نبودی تا بهم کمک کنی مجبور شدم اون دوران رو به سختی پشت سر بزارم...

دست کوک کم کم دور بازوش شل و پایین افتاد جیمین سرشو آورد بالا و با ناراحتی که توی صداش معلوم بود لب زد

+ یاد نبود درسته؟

کوک دستشو توی موهاش برد و کلافه نفسشو بیرون داد...
مث اینکه واقعا زیاده روی کرده و باعث شده بود امگای زیباش درد بکشه

_ آه...بیبی من واقعا معذرت می‌خوام اون موقع داخل کشور نبودم و کلی کار روی سرم ریخته بود ( آره رفته بودی با تهیونگ ایتالیا کلی هم عشق و حال کردین )

+ انکار نکن فقط کافیه بگی یادت رفته

_ من...

+ سرم درد می‌کنه می‌خوام بخوابم

سمت اتاق رفت و کوک هم سمت اتاق رفت
جیمین یه پتو و بالشت از توی کمد برداشت و توی بغل کوک که دم در وایساد بود انداخت

کوک شوکه گفت
_ چیکار می‌کنی؟

+ امشب باید روی کاناپه بخوابی شب خوش

جونکوک خواست چیزی بگه ولی حرفش با صدای کوبیده شدن در شروع نشده تموم شد...حرصی نفسی کشید و با عصبانیت سمت مهمون خونه رفت

صبح روز بعد

با حس خیسی روی صورتش تکونی خورد و دستشو روی گونش کشید ولی بازم خیسی رو روی گونش احساس کرد
کلافه چشماشو باز کرد که با دو چشم مشکی درشت رو‌به‌رو شد!

کوک به صورت گیج و کیوت جیمین لبخندی زد و کمی ازش فاصله گرفت

_ صبح بخیر لاو

+ صبح بخیر

جیمین که هنوز گیج بود آروم گفت و خمیازه ای کشید
کوک که از کیوتی پسر ضعف کرده بود دوتا بوسه محکم روی لپای نرمش گذاشت

سرشو داخل گردن جیمین برد و رایحشو عمیق بو کشید و بوسه ای روی گردنش گذاشت

بعد چند دقیقه که جیمین ویندوزش بالا اومد با اخم کوک رو از خودش دور کرد و گفت: تو مگه توی حال نبودی اینجا چیکار می‌کنی؟

_ کام آن! هنوز قهری؟

+ هزار بار بهت گفتم وقتی تازه از خواب بیدار میشم و هنوز گیجم از فرصت سواستفاده نکن!

خواست بلند باشه که کوک دستشو گرفت و دوباره روی تخت انداختش و روش خیمه زد

_ تقصیر خودته نباید انقدر کیوت باشی

+ بلند شو

_ بیبی من تحمل قهراتو ندارم!

+ منم تحمل کاراتو ندارم!

_ من معذرت می‌خوام باشه؟

+ بلند شو

کوک مث خرگوشای زیر بارون مونده کنار رفت و گوشه ی تخت نشست جیمین هم سمت حموم رفت تا دوش بگیره...

بعد از نیم ساعت از حموم بیرون اومد و سمت کمدش رفت مشغول انتخاب کردن لباس بود که صدای در اتاق اومد و کوک وارد شد

با اخم بهش نگاه کرد و گفت: من اجازه دادم بیای تو؟ برو بیرون

کوک مسخ شده از بالا تا پایین بدن جیمینو برسی کرد و نگاهش روی صورت جیمین قفل شد

موهای مشکی خیسش روی پیشونیش ریخته بود و گونه هاش بخاطر بخار صورتی شده بودن و لبای توپرش بیش از حد توی چشم بودن

با نگاهش قطره ی آبی که از موهای جیمین سر خورد رو دنبال کرد و به ترقوه های سفید و خوش تراشش رسید

آب دهنشو قورت داد و نگاهشو به صورت اخمو جیمین داد

_م..میگم بیبی نظرت چیه الان سه هفته پیشو برات جبران کنم؟

+ ها؟

جیمین گیج پرسید ولی وقتی منظور کوک رو فهمید با خجالت حوله رو روی تنش مرتب کرد و با صدای تقریبا بلندی گفت

+ برو بیرون آلفای منحرف

کوک که بزور جلوی خندشو گرفته بود گفت
_ باشه باشه آروم باش

از اتاق بیرون رفت و جیمین هم بعد از یه نفس عمیق مشغول پوشیدن لباساش شد

از اتاق بیرون اومد و سمت آشپزخونه رفت وقتی رسید کوک رو دید که داره میزو میچینه

آخرین ظرف رو روی میز گذاشت و سرشو بالا گرفت و جیمینو دید...لبخندی زد و صندلی رو عقب کشید و به جیمین اشاره کرد تا بشینه

جیمین روی صندلی نشست و بدون هیچ حرفی شروع کرد به صبحانه خوردن

صبحانه رو خوردن و مشغول جمع کردن ظرفا شدن
جیمین ظرف رو داخل سینک ظرفشویی گذاشت و برگشت خواست بره که جونکوک فورا بین خودش و ظرفشویی پینش کرد

دستاشو روی پهلوهای پسر کوچیکتر گذاشت و به چشمای عسلی رنگش زل زد

_ من...من معذرت می‌خوام...

سرشو توی گردن امگا برد و زمزمه وار ادامه داد
_ این مدت رفتارم خیلی بد بود و باعث شدم از هم دور بشیم خیلی متأسفم... قول میدم جبران کنم....میتونی این آلفای عوضی رو ببخشی؟

با صدای فین فین سرشو از گردن امگا بیرون آورد و با شوک به جیمین که گریه میکرد نگاه کرد

فوری صورتشو قاب گرفت و اشکاشو پاک کرد

_ بیبی؟چیزِ بدی گفتم؟چرا گریه می‌کنی؟

+ من فین فقط خیلی فشار روم بود و فکر میکردم دیگه دوسم نداری وگرنه من خیلی وقته بخشیدمت آلفای عوضی

کوک لبخندی زد و گفت: عشقم من دیوونتم فقط خیلی سرم شلوغ بود قول میدم برات جبران کنم باشه؟

جیمین آروم سر تکون داد و با آستین هایی که تا روی انگشتای تاینیش بودن اشکاشو پاک کرد

کوک لبخندِ شیطانی زد و جیمینو به خودش چسپوند و سرشو بالا آورد و انگشت شصتشو روی لبای جیمین کشید و با صدای بمی زمزمه کرد

_ نظرت راجب یه بوسه ی هات چیه بیبی؟

جیمین خنده ای کرد و سرشو تکون داد

+ با اینکه خیلی منحرفی ولی چرا که نه؟

و اون شروع یه بوسه ی هات بود...

𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷

وارد اتاق کارشون شد و سلام بلندی داد
سمت تهیونگ که سرش توی برگه ها بود رفت با دو انگشتش سر تهیونگ رو بالا اورد و بوسه‌ی داغ و پر سروصدایی روی لباش گذاشت

با لبخند ازش جدا شد و گفت: چطوری لاو؟

× خوبم...چرا امروز دیر اومدی؟

_ آه خب جیمین از دستم ناراحت بود باید از دلش درمیاوردم

وقتی اسم جیمینو شنید آهی کشید و گفت: باید حرف بزنیم...

_ راجبِ؟

× رابطمون...

کوک یه تای ابروشو بالا انداخت روی میز جلوی ته نشست و منتظر بهش نگاه کرد
تهیونگ نفس عمیقی کشید و شروع کرد

× خب راستش‌...من خیلی فکر کردم...این رابطه اشتباهه ما باید از هم جدا بشیم

_ چی؟براچی جدا بشیم؟

× دیروز با جیمین بیرون بودم...مث ابرِ بهار گریه میکرد که تو دیگه دوسش نداری و ازش دور شدی...من...من نمیخوام جیمین آسیب ببینه این رابطه از اولم اشتباه بود

_ ته...اون برای دیروز بود الان دیگه مشکلم با جیمین حل شده...بعدشم قرار نیست چیزی از این رابطه بفهمه!

× کوک جیمین بعلاوه اینکه امگاست شکننده هم هست اون دیروز فقط برای اینکه کمی ازش فاصله گرفتی اون همه گریه کرد بعد فکر کردی اگه از رابطه‌ی ممنوعه بین دوست صمیمه 6 سالش و نامزدِ 4 سالش باخبر بشه چی میشه؟اون نابود میشه!

_ میدونم میدونم اما ته من دوست دارم بدون تو نمیتونم!

× کوک منم دوست دارم ولی از طرفی هم نمیتونم بزارم جیمین آسیب ببینه!

کوک همینجور که روی میز نشسته بود کروات تهیونگ رو طرف خودش کشید و خم شد توی صورتش

_ تو نمیتونی منو ترک کنی! هیچکدومتون نمیتونین نه تو نه جیمین! هردوی شما مال منین!

و خب کی بود که روی حرف جونکوکِ لجباز حرف بزنه؟
✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩

سلام نازولی های عمو چطور متورین؟
یه سوال
دوست دارین رابطه تهکوک زود فاش بشه یا دیر؟
حتما جواب بدین خیلی مهمه
ووت و کامنت یادتون نره لاولی ها بوسسسس🫂💜


You are reading the story above: TeenFic.Net