قدم اول برای نابودی پارک جیمین:)

Background color
Font
Font size
Line height

(جیمین)

همشون داشتن دروغ می‌گفتن همشون من فهمیده بودم
تمام مدت میدونستم ولی به همین ترحم هم راضی بودم
پارک جیمین انقدر تنها بود که به ترحم بقیه راضی بود
انقدر شکسته بود که حتی دروغ بقیه براش مهم نبود
یادش میاد تو کل زندگیش همیشه دروغ شنیده بود همیشه عادت داشت عادت داشت به تنهایی به شکسته گی
به باور کردن دروغ های اطرافیانش جیمین عادت کرده بود این پارک جیمین از وقتی وارد بی تی اس شد نابود
شد میدونید نابودی من از کی شروع شد از وقتی فهمیدم
علاقه ی شدیدی به پسر کوچیک گروه دارم همون موقع
نابودی پارک جیمین شروع شد ترحم بقیه شروع شد
دروغاشون شروع شد ، من احمق من دیوونه تلاش می‌کردم هی تلاش می‌کردم هی تلاش می‌کردم نمیشد
به هیچ وجه نمیشد اون من نمی‌خواست اولین قدم برای
نابودی پارک جیمین اون سال ها با تمام گوشه گیری هام
با تمام شب هایی که بخاطر عاشق بودنم درد میکشیدم
گذشت بزرگ تر شده بودم سعی میکردم ازش دوری کنم
اما ی هو چی شد مکنه دوست داشتنی عاشق من شد
ترحم ترحم ترحممممم بازم ترحم پارک جیمین دیوونه پارک جیمین خل من احمق باور کردم همون موقع باور کردم انقدر محتاج عشق و محبت ی نفر بودم اون روز بهترین روز زندگیم بود خوشحال بودم تا .....

( فلش بک به جهنم:)

تا وقتی رفتم سمت دفتر پی دی نیم هیونگ صدای کوک
واضح می‌شنیدم با هر کلمه ای که می‌گفت بیشتر حالم بد میشد بیشتر دلم می خواست خودم ازون ساختمون پرت
کنم پایین

( حرفای کوک : واقعا لازم به این کار مسخره بود هیونگ خوب میدونی من هیچ علاقه ای به جیمین شی ندارم
و تنها دلیل اینکه این کار قبول کردم این بود که رابطه ی
من و تهیونگ کاور شه همین وگرنه جیمین شی اصلا
مهم نیست)

حلقه های اشک یکی یکی راه خودشون برای چکیدن باز میکردن و من هنوزم تو بهت بودم نتونستم سریع ازون جا
دور شدم پس دلیل سرد شدن تهیونگ با من این بود .

(جیمین بیست ساله در حالی که نابودیش کامل شده
تو خیابون لنگون لنگون راه می‌ره اونم ی راه بدون مقصد
و فقط هر بار با یاد چند ساعت پیش بغض می‌کنه و بلند میزنم زیر گریه تا خودش آروم کنه اما هر چی تلاش
می‌کنه نمیتونه .)

با زنگ خوردن گوشیم ی نگاه بهش انداختم هوسوک هیونگ بود اون تنها کسی بود که تنهام نزاشته بود
من پس نزده بود با هام سرد نبود جواب دادم صدای
نگرانش به گوشم رسید

+جیمینی کجایی چرا نیومدی خوابگاه

بغض دوباره جمع شدم ترکید ولی این بار خفش کردم
نمی‌خواستم هیونگ نگران کنم بعد چند دقیقه که آروم
تا شدم با صدای گرفتم بخاطر گریه کردن جواب دادم

_ه...هیونگ من خوبم چند دقیقه دیگه خوابگاهم

و سریع قطع کردم و به هوای ابری بالای سرم خیره شدم
اسنودن داشت با من هم دردی میکرد اروم اروم بارون شروع شد و چاله ها پر آب شد وقتی نزدیک خوابگاه شدم
داشتم وارد می‌شدم که کوک دیدم که با تهیونگ داشتن
همو میبوسیدن آروم برگشتم سمت خروجی بدون توجه
به دور و برم وقتی تا جایی که میشد دور شدم رفتم
توی چاله پر شده از آب دراز کشیدم بدون توجه به اینکه سرما میخورم یا سردم میشه با برخورد اون دونه های
سرد به صورتم تازه به خودم امده بودم به حال الانم
نگاهی کردم بغض سنگینی گلوم فشار میداد ، بعد چند دقیقه بلند شدم کل بدنم یخ کرده بود ولی برام مهم نبود
وقتی رسیدم خوابگاه با قیافه نگران هوسوک هیونگ و چهره بستلاح نگران و متعجب کوک مواجه شدم هوسوک هیونگ سریع امد بغلم کرد و بغض کردم سعی کردم خودم خوب نشون بدم

(خوب آره خوب جیمینی که درد جسمی و روحی داشت جیمینی که ساعت ها تو خیابون بی هدف می‌چرخید و جیمینی بخاطر گریه کردن هاش چشمام سوی دیدن نداشت آره اون خوب بود )

اروم خودم از بغلش جدا کردن بدون توجه کردن به کوک
رفتم سمت اتاق خواب خودم و کوک درد پشت سرم قفل کردم تا کوک نیاد تو آروم رو تخت خوابیدم سرم رو بالشت گذاشتم و باز شروع به هق هق کردن کردم
بعد چند دقیقه صدای کوک میومد که می‌گفت

&بیببب ما داریم میریم بار میای ؟؟

با بغض داد کشیدم

_ن...نه

بعد چند دقیقه رفت و من موندم و دردام
وقتی به کل صدایی تو خونه نبود نشستم جلو آینه
به خودم خیره شدم و گفتم

_پارک جیمین تو از الان باید مراقب رابطه ی کسی که عاشقشی کسی که فریبت داد کسی که تو رو نخواست
باشی


این پارت چه حسی بهتون داد لطفاً بگید:)؟

You are reading the story above: TeenFic.Net